تداوم شعری از هرمز بیرقدار



تداوم ...........

غصه خوردم که اگرصبح نیاید چه کنم
ماه خندید به من
باوقار نقره فامش درشب تار
لب گشود
سخن گفت
بگشا 
درزندان نهان گشته به قلب
تاگشایدبال
 آن مرغ امیدی 
که گرفتار کمند
 غم توست 
صبح آن فرخنده سپیده
نشود بند تمنای شب وتاریکی
گرروئیدن او
 از شفق سرخ 
تداوم یابد
.....