قسمت سیزدهم استراتژی قیام و سرنگونی - مسعود رجوی -30دی 1388


قسمت سیزدهم
استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادی‌بخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
قسمت سیزدهم

تظاهرات مادران و آخرین اخطار خمینی
بعد از تظاهرات 150هزار نفری مادران در تهران در 7اردیبهشت سال 60، خمینی در 10اردیبهشت به صحنه آمد و ما را به تعیین «تکلیف نهایی» تهدید کرد و گفت «اسلحه را زمین بگذارید و از این شیطنتها دست‌بردارید و به آغوش ملت برگردید».
ما هم آخرین اتمام‌حجت را به‌عمل آوردیم و در 12اردیبهشت یک نامه سرگشاده خطاب به «مقام رهبری کشور جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت‌الله خمینی!» به او نوشتیم، این‌طور که برمی‌آید، روزی را که رسماً به مقابله با ما تکلیف نمایید دور نیست و «شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید آن را مقرر خواهید فرمود. لاکن ما باز هم به‌عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض می‌رسانیم که به هیچ وجه تا آن‌جا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافهای داخلی استقبال نکرده و نمی‌کنیم و تا آن‌جا که انضباط آهنین تشکیلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که هم‌چون گذشته ولو به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی که راههای مسالمت‌آمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکس‌العملهای خشونت‌بار و قهرآمیز بپرهیزیم».

در همین نامه نوشتیم که به قانون اساسی شما (ولایت فقیه) رای نداده‌ایم اما به آن التزام داریم، وانگهی خود شما سال 60 را سال قانون و عطوفت و برادری اعلام کرده‌اید، چرا از آزادیها خبری نیست و کمترین تقاضای کارگر و دهقان ایرانی با خانه‌خرابی و گلوله و حتی مثل کردستان با بمباران و محاصره اقتصادی مواجه می‌شود؟
نوشتیم که چه در‌مورد ما و چه در‌مورد هر‌کس که مختصر مخالفتی با انحصارطلبی بکند، بی‌دریغ به این‌که عامل آمریکا یا عامل عراق است متهم می‌شود؛ نوشتیم که زندانها انباشته از مجاهدین است و شکنجه و کشتار آنان بی‌امان ادامه دارد؛ نوشتیم که تجار وابسته به رژیم در شرایطی که گرانی و بیکاری بیداد می‌کند بالاترین سود تاریخ بازار ایران به‌مبلغ 120‌میلیارد تومان (بیش از 13‌میلیارد دلار به نرخ روز) را بالا کشیده‌اند؛ نوشتیم که خودتان به کردستان لشکر و سپاه برده و سرکوب می‌کنید و بعد مجاهدین را به تأسیس جمهوری دیگری در لاهیجان و گیلان متهم می‌کنند.
هم‌چنین نوشتیم که حضرت‌آیت‌الله، حتی خدیو مصر هم وقتی دید که پیراهن یوسف از جلو پاره نیست، قلباً به بیگناهی او قانع شد، اما چگونه است که در دو‌سال گذشته همیشه کشته‌ها از مجاهدینند ولی باز این خود ما هستیم که متهم به تحریک و حادثه‌سازی می‌شویم؟ بگذریم که قاضی‌القضات شما ـ ‌بهشتی‌ـ حتی به شهادت رساندن خواهران و برادرانمان را هم در‌منتهای وقاحت به‌خود ما نسبت می‌دهد و لابد مسئول بمب‌گذاریها هم خود ما هستیم!
«از این حیث در برابر تکلیفی که گوشزد فرمودید، چه‌چاره‌یی جز نوشتن و تقدیم وصیتنامه‌ها باقی می‌ماند؟ کما‌این‌که امروز اوضاع به‌جایی رسیده که خواهران و برادران نوجوان ما نیز حتی برای فروش یک نشریه، ابتدا وصیتنامه‌ها را می‌نویسند و آن‌گاه می‌روند».
در پایان هم از او خواستیم برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و شکایات و اثبات حرفهایمان به دیدنش برویم، با این امید که زندگانی مسالمت‌آمیز هرچه بیشتر ادامه یابد و تشنجی در کار نباشد. 

***

قیام 30‌خرداد 
چند‌روز بعد خمینی مجدداً به صحنه آمد و با تهدید و خط و نشان کشیدن بیشتر گفت که لازم نیست به دیدن من بیایید، من خدمت می‌رسم!
سپس توقیف الباقی روزنامه‌ها و عزل رئیس‌جمهور رژیم، که مورد حمایت مجاهدین بود، صورت گرفت و رژیم به‌صورت خلص، یکپایه و ارتجاعی گردید. خمینی حاکمیت ارتجاعی مطلقه خود را به‌تمام و کمال مستقر کرد و دیگر هرگونه امید برای اصلاح‌پذیری رژیمش همراه با آخرین قطره‌های آزادیهای سیاسی، بی‌شکاف وعلی الاطلاق از ‌بین رفت.

در آستانه 30‌خرداد، علاوه بر آن همه شهید، ما بدون این که حتی یک گلوله شلیک کرده باشیم، چندهزار زندانی شلاق‌خورده داشتیم. در نمایشهای جمعه، در رادیو و تلویزیون و مطبوعات رژیم، در مجلس ارتجاع و حتی در جلسات هیأت دولت و در سخنرانیهای خمینی در جماران، همه می‌دیدند و می‌شنیدند که شعار اصلی مرگ بر مجاهدین بود.
خمینی می‌گفت خودشان خودشان را شکنجه می‌کنند و رسانه‌های او به‌صورت شبانه‌روزی از هیچ لجن‌پراکنی به‌ما فروگذار نمی‌کردند. آنها از فساد درونی مجاهدین، وضعیت زنان و مردانشان و از وابستگیشان در آن‌واحد به آمریکا، شوروی، اسراییل و عراق، داستانها به‌هم می‌بافتند.

بگذارید روز 30‌خرداد را ـ ‌باز‌هم از همان کتاب که گفتم‌ـ بخوانم: «در روز 30‌خرداد، جمعیت زیادی در بسیاری از شهرها ظاهر شد، به‌خصوص در تهران، تبریز، رشت، آمل، قائمشهر، گرگان، بابلسر، زنجان، کرج، اراک، اصفهان، بیرجند، اهواز و کرمان. در تظاهرات تهران بیش‌از 500هزار نفر مصمم شرکت کرده بودند. اخطار علیه تظاهرات به‌طور مستمر از شبکه رادیو و تلویزیون پخش می‌شد‌. ‌حامیان دولت به مردم توصیه می‌کردند که در خانه‌هایشان بمانند. به‌عنوان مثال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از جوانان خواست که جان خود را به‌خاطر لیبرالیسم و کاپیتالیسم از‌دست ندهند. آخوندهای عالیرتبه اعلام کردند که تظاهر کنندگان بدون توجه به سنشان به‌عنوان ”محارب با خدا“ محسوب می‌شوند و در‌نتیجه در همان محل اعدام می‌شوند. حزب‌اللهیها مسلح شده و با کامیونها آورده شده بودند تا خیابانهای اصلی را ببندند. به پاسداران دستور شلیک داده شده بود. تنها در محدوده 
دانشگاه تهران50‌تن کشته، 200‌تن زخمی و 1000نفر دستگیر شدند. این فراتر از همه درگیریهای انقلاب اسلامی بود. مسئول زندان اوین(لاجوردی) ‌با خوشحالی اعلام کرد که جوخه‌های اعدام 23‌تظاهرکننده، از جمله چند دختر نوجوان، را اعدام کرده‌اند. دوران ترور آغاز شده بود» (از همان کتاب).
بله، این هم از «سال قانون و برادری و عطوفت» در قاموس خمینی! 

***

در سرفصل 30‌خرداد سال‌1360 زمان تصمیم‌گیری قطعی فرارسیده بود. در‌برابر ارتجاع مهیب و قهاری که می‌رفت خود را یکپارچه و یکپایه کند و سلطنت مطلقه فقیه را مستقر سازد، دیگر جای مانور و تحرک سیاسی باقی نمانده بود. یا باید تسلیم می‌شدیم و به «حیات خفیف و خائنانه» رضا می‌دادیم و مانند حزب توده در کودتای 28‌مرداد، به‌مسئولیتمان پشت می‌کردیم و در تاریخ ایران نفرین می‌شدیم، یا می‌باید دست از همه‌چیز می‌شستیم و، ولو با سنگین‌ترین بهای خونین و با الهام از سید‌الشهدا حسین‌بن علی (ع) ‌ـ به‌طرزی عاشوراگونه از شرف خود و خلق در زنجیرمان نگاهبانی می‌کردیم و سرفراز می‌ماندیم، و ما این راه را برگزیدیم. هیهات مناالذله!

از‌آن‌پس، 30‌خرداد، با همه درخشش و سرخ‌فامی‌اش، حدفاصلی شد و شاخصی برای دموکراسی و دیکتاتوری و سرمشقی برای آن‌چه باید کرد. ‌البته اضداد مقاومت ایران، همه وادادگان و وارفتگان و کسانی که درابتدا یا انتهای حرفهایشان، دیکتاتوری دینی را بر این مقاومت ترجیح می‌دهند و این مقاومت را به‌سود آخوندهای خون‌آشام تخطئه می‌کنند، کماکان حق! دارند از 30‌خرداد الگویی برای آن‌چه هرگز نباید کرد ترسیم و تصویر کنند، اما مردم و تاریخ ایران قضاوت خود را دارند.
فکر می‌کنم پس از 28سال، قیام 30خرداد 1388 و سلسله زنجیر خیزشهایی که تا قیام عاشورا در 6 دیماه 1388 یک نقطه عطف تاریخی را تصویر کرد، از همین قضاوت نشان‌دارد. 

***

یکبار به خمینی و دربار آخوندی هشدار دادم کار را به آن‌جا نرسانند که مجبور شویم مشت را با مشت


 و گلوله را با گلوله جواب بدهیم. 

سالها بعد سرکردگان رژیم در این باره بسیاری نکات گفتند که من فقط سه نمونه ر ا نقل می‌کنم اما


مسئولیت حرفها و برچسب تروریستی آنها را به خودشان وا می‌گذارم: 

-موسوی تبریزی دادستان خون آشام خمینی گفت «درهمان شهریور سال 60 که من پس از شهید


 قدوسی در سمت دادستانی انقلاب قرار گرفتم 640نفر تنها در تهران به دست منافقان ترور شدند» 

(خبرگزاری ایسنا 21/6) 

-رئیس اداره بدنام اطلاعات رژیم در بروجرد در مورد وقایع بعد از 30خرداد سال 1360 در این شهر


 اعلام کرد: «در سال 1359 بدلیل فضای مساعد سیاسی بروجرد، مرکزیت تشکیلات منافقین از 

لرستان و همدان به بروجرد منتقل شد. اعضای این گروهک توانسته بودند در آن زمان عده‌یی از 

جوانان را اغفال کنند و بیش از 229 اقدام نظامی… . از آنها گزارش شده بود. وی افزود: شهرستان 

بروجرد از جمله شهرهایی است که بیشتر دانش آموزان و دانشجویان آن چادری هستند» ! (خبرگزاری 

رسمی رژیم- 3آذر 1379) 

-یکبار هم در همین اواخر، سفیر رژیم در عراق (پاسدار کاظمی قمی) گفت: «در مقاطعی در کشور


 در یک روز نزدیک به 200 ترور داشتیم و ایران توانست چنین فضاهایی را کنترل کند» (خبرگزاری 

ایسنا- 10/2/85). 
پایان قسمت سیزدهم 
ادامه دارد.........