قسمت سوم
استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
قسمت سوم
فصل اول-تعریف چند کلمه
مثال اول، کالری
از هر دانش آموز دبیرستان سؤال کنید، تعریف ”کالری“ ، چیست، خواهد گفت: کالری واحد انرژی حرارتی و مقدار حرارتی است که دمای یک سانتیمتر مکعب آب را بهاندازه یک درجه سانتیگراد افزایش میدهد. مثلا درجه حرارت 17 را به 18 میرساند.
بر همین روال، وقتی که از من و شما بپرسند، درخت یا پرنده یا انسان و سپس جامعه و طبقه و قیام و انقلاب را تعریف کن، باید بتوانیم تعریف رسا و گویا و مشخصی ارائه بدهیم. مثلا در مورد انسان:
مثال دوم، انسان و تعریف ”انسان“
تعریف ”انسان“ همیشه مسأله انسان بوده و هر یک از فلاسفه و مکاتب بهنحوی به آن جواب دادهاند. واضح است که منظور فقط کمّ و کیف جسمانی انسان نیست. منظور خصوصیتها وکارکردهای ویژه انسانی و تعریفی است که بتواند تفاوت رفتارهای انسانها با یکدیگر را تشریح کند.
ارسطو میگفت انسان حیوانی است ناطق.
لاادریون (آگنوستها یا آگنوستی سیستها) یعنی مکتبی که بهطور خلاصه شناختن و شناخت پذیری را در ظرفیت و توان ما نمیدانستند، میگفتند: نمیدانم.
دوآلیستها، انسان را مرکب از دو عنصر جسم و روح میدانستند.
دکارت میگفت: «من فکر میکنم، پس هستم».
توماس هابس، فیلسوف انگلیسی انسان را موجودی بد ذات و بدطینت تلقی میکرد، در حالیکه ژان ژاک روسو فطرت انسان را بر نیکی و خوبی استوار میدانست.
فویرباخ بهعنوان یک مادهگرای مکانیست، تفاوت رفتارهای انسانی را به میزان قابل توجهی به نوع تغذیه ربط میداد و رفتارهای انسان را فرآورده جبری هر مرحله تاریخی خاص میدانست.
مکانیستهای دیگر مثل لاتور، انسان را مثل یک ماشین تلقی میکردند.
فروید تفاوت رفتارهای انسانی را در غرایز جنسی و در دریچههای عقبی ذهن جستجو میکرد.
بعضی دانشمندان ارتباطات و سیبرنتیک تلاش میکنند ماشینها و مغزهای الکترونیک پیچیده را با انسان شبیهسازی کنند.
اندیویدوآلیستها (فردگرایان) انسان را با طبیعت فردی و فردگرایانه تحلیل میکنند.
جرمی بنتام صاحب مکتب سودجویی (یوتیلی تاریسم) در دوره رشد سرمایهداری در انگلیس، فایده و سود مادی را اساس انگیزه و حرکت انسان میدانست.
اگزیستانسیالیستها که قائل به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت هستند، انسان را موجودی مطلقاً رها و آزاد و در حال انتخاب همیشگی و متغیر تعریف کردهاند.
منتقدین آنها هم میگویند که اگر وجود انسانی آنقدر دستخوش انتخاب و تغییر باشد که نتوان بر روی پایداری خصوصیتها و حتی انتخابهای او حساب باز کرد، پس باید در این که انسان تعریف ثابتی داشته باشد، شک کرد. زیرا دریافت این ”من“ و این انسان و شناخت و تعریف او که هیچ پایداری ندارد و در هر لحظه چیزی است که به نحو مجزا مجسم میشود، میسر نیست. یعنی بحث بر سر خصوصیات پایدار و عام انسان است مگر اینکه او را در هر زمان و مکان تابع شرایط خاص همان دوره و همان مقطع تحلیل کنیم. مثلا انسان دوران بهره کشی و سود و سرمایه را نمیتوان جدا از منفعتطلبی و سودجویی و بهره کشی که واژههای اجتنابناپذیر این فرهنگ هستند، تصور نمود.
مارکس نظریه مکانیستها را که گمان میکردند انسان به صفحه سفیدی میماند که متن آنرا فرهنگ هر دوره خاص مشخص میکند مردود شمرد و یکبار نوشت باید طبیعت انسان را جدا از صورت بندیهای تاریخی خاص شناخت وآنگاه به تجلیات ویژه آن در هر دوره پرداخت.
البته مارکس بعدها از بهکار بردن کلمات ذات و طبیعت انسانی پرهیز میکرد، تا به مفاهیم انتزاعی و غیر تاریخی راه نبرد. ولی تأکید داشت که خصایص ویژه یک نوع، در کارکردهای ویژه آن نوع منعکس است و از اینرو، سادهترین و بهترین راه برای تعریف انسان، پیدا کردن کارکردهای ویژهیی است که انسان دارد و حیوانات ندارند.
علاوه بر این، در دیدگاه مارکس نسبت به انسان، مهمترین نکته اینست که گفت شناختن و «تفسیر جهان کافی نیست بلکه بایدآن را تغییر داد». طبعاً مارکس این ”باید“ و این ”ضرورت“ تغییر دادن را از تکامل اجتماعی و دیالکتیک تاریخ استنتاج کرده است. اما در هر حال ما را به مفهوم ”وظیفه مندی“ انسان نزدیک میکند. من الان متن مکتوب در اختیار ندارم، اما اگر از 40سال پیش درست به یادم مانده باشد، اوج تجلیل چه گوارا را از مارکس در همین نقطه است. چه گوارا گفت این همان نقطهای است که دیگر باید قلم را زمین گذاشت و برای تغییر جهان تفنگ بهدست گرفت…
*******
اما در انسان شناسی یکتاپرستانه و فرهنگ قرآن، آگاهی و اختیار، خصوصیتهای ویژه انسان اجتماعی است. انسان موجودیست آگاه و آزاد (بهمعنی صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهیهای خود وظیفه مند و مسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوی کردار و اعمال خویشتن است. بنابراین تعهد و مسئولیت پذیری در فطرت و سرشت اوست. آنقدر که این مسئولیت و پاسخگویی، حتی به این جهان و دنیای مادی و این مقطع تاریخی و صورت بندی اقتصادی و اجتماعی که در آن بهسر میبرد محدود و منحصر نمیشود بلکه صحبت از معاد و آخرت و دنیای دیگری هم هست. به عبارت دیگر میگوید که قدر انسان بسا فراتر است. محدود به دنیای کنونی و همین مرحله از تکامل نیست. فرجامی خداگونه دارد: إلی ربّک منتهاها…
پیوسته، و صرفاً ، بند و بنده خدایگان و وجود یکتا و یگانهیی است در ورای زمان و مکان، که از او آمده و به او باز میگردد (انا لله و انا الیه راجعون). در مسیری پر فراز و نشیب و پر رنج و زحمت به او میرسد و با او دیدار میکند: یا أیّها الإنسان إنّک کادح إلی ربّک کدحًا فملاقیه
بیشتر از این را از من نپرسید. نه میدانم و نه میتوانم بدانم. ذهن و تفکر من و شما بواقع در یک دنیای مادی و دیالکتیکی محاط شده است. این یک دنیای آنتروپیک یعنی کهولت بار است. به همین دلیل همه میمیریم کلّ شیءٍ هالک إلّا وجهه به جز او…
دنیایی که در آن کهولت و آنتروپی وجود ندارد، در تصور و تفکر من و شما نمیگنجد. دنیایی که به گفته قرآن، آب در آن نمیگندد و تغییر رنگ نمیدهد (مّاء غیر آسنٍ ) و طعم شیر در اثر مرور زمان هیچگاه عوض نمیشود (لّبنٍ لّم یتغیّر طعمه ).
پس بیایید به تغییر در دنیای خودمان بپردازیم. من فقط میدانم بحث بر سر این است که در تعریفی که از انسان میکنیم، آیا این انسان مومی در چنگال تاریخ و جامعه و شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است، یا میتواند و باید، و وظیفه و تعهد و مسئولیت دارد، که چیزی را در مسیر تکامل تغییر بدهد و مسّخر کند.
-طبیعت را با دانش و ابزار و تکنیک.
-خویشتن خودبخودی و غریزی را با تقوای رهایی بخش که همان جهاد اکبر باشد
-جامعه اسیر و ستم زده، رژیم ولایت، و دنیای جهل و جنایت را با قیام و انقلاب… .
باید ”فلک“ جبری خود و پیرامون خود را، آگاهانه و آزادنه ”سقف“ بشکافد و ”طرحی نو“ دراندازد.
کون و مکان این چنین درهم نوردیده میشود.
پایان قسمت سوم
ادامه دارد