قسمت ششم
استراتژی
قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
قسمت ششم
یک عقبنشینی تحمیلی از جانب خمینی
من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرایطی که حملههای چماقداران به بسیاری از دفاتر و ستادهای مجاهدین به دنبال سخنرانی روز قبل خمینی شروع شده بود، در بعدازظهر 31فروردین با احمد خمینی تلفنی تماس گرفتم و گفتم آیا روشن شد که دعوا بر سر ارکان عقیدتی و توحید و نبوت و معاد نبود؟ و آیا روشن شد که هدف بهراه انداختن جنگ و خونریزی است و اینکه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشویم؟ احمد ابتدا خود را به نفهمی زد و گفت موضوع چیست؟ گفتم همه میگویند که فرمایشات دیروز امام مبنی بر ”طرد مجاهدین و تعرض به آنها“ در حقیقت فرمان حمله و جنگ با ما بوده است. بنابراین میخواهم از طریق شما ایشان را مطلع کنم که هر چه پیش بیاید ما مسئول آن نیستیم. احمد گفت صبر کنید بروم به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقیقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالکل تکذیب کرد که منظور خمینی در سخنرانی دیروزش مجاهدین بودهاند. بلادرنگ به احمد گفتم بسیار خوب در اینصورت ما همین الان اطلاعیه میدهیم و عین همین سؤال و جوابی را که در همین تماس با یکدیگر داشتیم، نقل میکنیم و میگوییم که احمد آقا از امام پرسیدند وایشان تکذیب کردند که چنین قصد و غرضی داشتهاند. احمد گفت فقط اسم من را نیاورید اما بقیهاش را میتوانید بگویید. ما هم همین کار را در اطلاعیهای که به فوریت صادر و منتشر شد، انجام دادیم و نوشتیم که «عصر امروز با اعضای خانوادهامام تماس گرفته و حقیقت امر را جویا شدیم که پس از سؤال از حضرت ایشان روشن گردید که منظور ایشان چنین نبوده و ایشان چنین نظری نداشتهاند. همینطور راجع به مجعولاتی از قول ایشان مبنی بر ”طرد مجاهدین و تعرض به آنها“ که عدهیی در گوشه و کنار کشور مدعی آن بودند، سؤال کردیم که فرموده بودند بههیچ وجه منظوری نداشته و چنین چیزی نگفتهاند» (اطلاعیه 31فروردین 1358- مجاهدین خلق ایران).
بهنظر میرسید که خمینی که تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقانی و موج اعتراضهای مربوطه را با قبول تشکیل شوراها از سر بگذارند، ناگزیر به یک عقبنشینی تحمیلی در برابر مجاهدین هم تن داده است تا بحران دیگری علیه انحصار طلبی او در بیش از 200 نقطه کشور ایجاد نشود.
البته ما در این تاریخ نمیدانستیم که توطئه و برگ دیگری در دست اجرا دارد که همان دستگیری مجاهد خلق محمدرضا سعادتی است که هفته بعد انجام شد.
***
آخرین دیدار باخمینی
در اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند که احمد خمینی زنگزده و دعوت کرده است که در آخر هفته برای دیدار با خمینی به قم بروم. از تشریح جزئیات میگذرم اما مختصراً باید بگویم که ما خودمان هیچگاه عکس آن را منتشر نکردیم تا اینکه بعدها همین رژیم خودش آن را منتشر کرد
علت این بود که در بدو ورود هیئت مجاهدین که فکر میکنم 10-12نفر بودیم، وقتی دید برخلاف معمول و دیدارهایی که با سایرین داشت، باز هم از تکبیر گفتن و دستبوسی خبری نیست ناگهان از کوره در رفت و بر سر مجاهد شهید محمود میرمالک که از این صحنه عکس میگرفت به طرز بسیار خشن و زنندهیی فریاد زد: «عکس نگیر» ! این در حالی بود که دفتر خمینی خودش روز بعد خبر این ملاقات را به مطبوعات داد.
اما بعد از فریاد کشیدن خمینی من برای اینکه این ملاقات و آنچه میخواهیم بگوییم، درهم نریزد، دوربین را گرفتم و با فیلمهایش به احمد دادم و رو به خمینی با اشاره به دوربین در دست احمد گفتم: «خدمت خودتان باشد». بعد که خمینی بر خودش مسلط شد، موسی (سردار خیابانی) و من را که هر دو مسلح هم بودیم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت کرد.
این را هم بگویم که بعداً فهمیدم احمد به اشاره خود خمینی، دوربین را به مجاهد شهید محمود میرمالک برگردانده بود اما ما خودمان هیچگاه از عکسها استفاده نکردیم.
خمینی بعد از تعارفات اولیه و ابراز علاقه و دوستی شدیدش نسبت به آیتالله شاه آبادی پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدی که در همین ملاقات حاضر بود، حرفش با ما این بود که: خیلی از آقایان از شما شکایت و گله دارند وهمین دیروز هم که فهمیدند شما اینجا میآیید، همه کتابها و اعلامیه هایتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط میخواهم شما با مردم و اسلام باشید تا اوضاع سابق به کشور برنگردد… (نقل به مضمون).
منظور خمینی از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولایت و هژمونی خودش را میخواست که طبعاً مرز سرخ ایدئولوژیکی ما با ارتجاع بود.
منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پیدا نکردهایم بلکه اعتقاد به آن را از لابلای رنج و خون مردم ایران و جوخههای اعدام و اتاقهای شکنجه بهدست آوردهایم. از شما هیچ درخواست دنیوی و مادی نداریم. در راه آزادی و استقلال ایران، ما را بدون کمترین چشمداشت دنیوی و مادی، کمترین سربازان خود بدانید. اکنون قدرت سیاسی و قدرت مذهبی در شما متمرکز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود میتواند کون و مکان را تغییر دهد (نقل به مضمون). سپس خطبه حضرت علی در نهج البلاغه در مورد حق مردم بر والی و حاکمیت، و حق والی و حاکمیت بر مردم را برایش خواندم و نتیجه گرفتم که محور و کانون همه مسائل و خواستها که انقلاب ضدسلطنتی هم اساساً برای آن بهپا شد، مسأله آزادی است. خمینی این نتیجهگیری را تماما ًتایید کرد و گفت: «اسلام بیش از هر چیز به آزادی عنایت دارد و در اسلام خلاف آزادی نیست الا در چیزهایی که مخالف با عفت عمومی است».
دو روز بعد همین حرف خمینی در مطبوعات آن زمان بهتاریخ 8اردیبهشت 1358 تیتر شد که «اسلام بیشتر از هر چیز به آزادی عنایت دارد».
در زیرش هم از قول من نوشته بودند: «ما مکتب اسلام را از لابهلای جوخههای اعدام و شکنجهها کسب کردهایم». همزمان دفترخمینی اعلان کرد که ملاقاتهای او به مدت 6روز متوقف میشود.
جالب است بدانید که در بازگشت از همین ملاقات مطلع شدیم که اطلاعات سپاه جدید التاسیس پاسداران در آن روزگار (غرضی و آلادپوش از بریده مزدوران پیشین) همراه با اداره هشتم ساواک که اکنون اسم جدیدی پیدا کرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، کمیتهچی مستقر در جنب سفارت آمریکا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتی را دستگیر کرده و به نقطه نامعلومی بردهاند.
پایان قسمت ششم
ادامه دارد...........