استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
قسمت هجدهم
همسویی اصلاحطلبان واقعی با مقاومت
در بیانیه شورا در فروردین سال 1378 در مورد معیار تشخیص استحاله طلبان قلابی از اصلاحطلبان واقعی دیدیم که «بنابر همه تجارب جهانی، رفرم و اصلاح واقعی در هماهنگی با اپوزیسیون انقلابی و با تکیه به این نیرو صورت میگیرد. رفرمیست واقعی، در مبارزه علیه استبداد مذهبی، با شورای ملی مقاومت همسوست. وگرنه ادعای اصلاحطلبی، گشایش یا طلب «جامعه مدنی» حرفی پوچ و ادعایی میانتهی خواهد بود».
حالا میخواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدین و تنظیم رژیم و ضدرژیم با آنها، یک نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدین را بگویم. اما مقایسه بین بازرگان و موسوی را بهعهده خودتان میگذارم:
با وجود اینکه که در سال 57 و 58، ما همه اختلافهایمان را با بازرگان علناً میگفتیم و مینوشتیم، با وجوداین که بعد از عزل از نخست وزیری، بسیار تحت فشار خمینی بود، در عین حال در دور دوم انتخابات مجلس صریحاً از من حمایت کرد و برای خودش دردسر زیادی هم خرید.
قبل از اینکه موضوع را شرح بدهم، باید این نکته را خاطرنشان کنم که وقتی بازرگان روی کارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهای صریح و جدی را علیه سیاستهای دولت او، عنوان کردم که روز بعد تیتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندی بعد که با او در دفتر نخست وزیری دیدار داشتم، گله گزاری کرد که چرا اینقدر تند به دولت من حمله کردید؟ برایش شرح دادم ما که مواضع خودمان را گفتیم، اما اگر شما عنایت میکردید از قضا به بهترین صورت میتوانستید، از حمله وانتقادی که از موضع چپ به دولتتان کردم، در برابر ”علما“ بهرهبرداری کنید. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هریمن را زدم که وقتی از آمریکا آمدند و او را برای گرفتن امتیاز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگیریهای جناح چپ جبهه ملی و از جمله سرمقالههای دکتر فاطمی در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زیاده خواهی آنها را مهار کند…
وقتی این مثال را برای بازرگان زدم، به فکر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست میگویید ولی کاش قبلش این را به من گفته بودید…
حالا بر میگردم به دور اول و دوم نخستین انتخابات مجلس شورای ملی در زمان خمینی و مواضع بازرگان:
در دور اول انتخابات مجلس شورای ملی، بازرگان و نهضت آزادی گروه انتخاباتی خودشان را داشتند و تعدادی از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمینی در حد مجلس (ونه دولت) میخواست آنها را داشته باشد.
حدس میزنم که بازرگان در دور اول یقین داشت که ما هم وارد مجلس خواهیم شد و در آنجا میتواند همان جبهه مورد نظرش را (که قبلاً گفتم) با شراکت ما تشکیل بدهد. سرمقالههای آن روزگار حزب خمینی (جمهوری اسلامی) را اگر ببینید با وحشت و نگرانی بسیار این ارزیابی را ارائه میدادند که بین 80 تا 120 کرسی مجلس را ممکن است مجاهدین ببرند. نمیدانستند که خمینی شخصاً نخواهد گذاشت حتی پای یک مجاهد هم به مجلس برسد!
اما بازرگان وقتی که دید در دور اول، مجاهدین عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، باید شوکه شده باشد. چون خوب میفهمید که حضور مجاهدین در مجلس شورای ملی دست کم وزنه تعادلی برای افسار زدن به نفرات خمینی خواهد بود. از طرف دیگر حمایتهای اجتماعی و سیاسی از مجاهدین برای اینکه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پیدا کنند خیلی بالا گرفته بود.
در روز 16اردیبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالیکه خمینی در این فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگی“ سرکوب کرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمایت علنی از من همه را غافلگیر کرد:
«بسمه تعالی
خواهران و برادران همشهری تهران و حومه. در این موقع که ملت شرافتمند و قهرمان عزیز برای دور دوم انتخابات به پای صندوقها میروند، برای تامین وحدت و حقوق گروههای اقلیت امیدواریم آقای ”مسعود رجوی“ که معرف جناح پرشوری از جوانان با ایمان میباشد نیز به مجلس راه یافته، موفق به همکاری صادقانه با گروههای با حسننیت و در خدمت به خدا و خلق بشود.
16 /2/ 1359 – مهدی بازرگان»
***
به این ترتیب، در صحنه سیاسی چیزی ورق خورد و با حمایت بازرگان از کاندیدای مجاهدین، خمینی و حزبش در قبال مجاهدین در انزوای کامل قرار گرفتند چون اغلب جریانات و گروههای سیاسی، بهطور یکدست از ما حمایت کرده بودند و بازرگان آخرین و مهمترین وزنهیی بود که در این رابطه وارد شد و آرایش سیاسی ما را در برابر خمینی کامل کرد.
اما اشتباه دردناک بازرگان که بقول خودش از سنخ تن دادن به «حیات خفیف و خائنانه» بود در سال 1364 با کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری صورت گرفت. از پیش روشن بود که خمینی دوباره خامنهای را به همین منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار این قبیل مانورها سپری شده است. خمینی از اوایل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جریان انتخابات ریاست جمهوری رژیمش بازی داد. به این وسیله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخریب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم کند، هم دهان استحاله طلبان داخلی و بینالمللی را علیه ما آب بیندازد و هم صفوف دیگر نیروهای اپوزیسیون را متزلزل کند. شورای ملی مقاومت سفت و سخت ایستاد و در بیانیه 11تیر 1364 خود اعلام کرد:
«نخستین نتیجه عینی، عملی و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزک کردن این نامزدی به انحاء مختلف، تائید مشروعیت نظام ضدمردمی و ضدملی خمینی در تمامیت آن است که خیانت به عالیترین مصالح مردم ایران و آرمانهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب میشود».
همچنآنکه شورا در بیانیه خود خاطرنشان کرده بود، بازرگان برای اینکه کاندیداتوری او رد نشود و مقبول خمینی واقع شود، با برچسب ”تخریب و ترور“ ، از کیسه مقاومت ایران و رنج و خون بیکران مردم ایران، به خمینی پرداخت کرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شورای نگهبان ارتجاع بهدستور خمینی بازرگان را حذف کرد. یعنی نخستوزیر دولت ”امام زمان“ را هم که خود خمینی به آن عنوان داده بود، دارای شرایط لازم، محسوب نکرد.
ساعتی بعد من ضمن یک اطلاعیه از آقای بازرگان خواستم که «امیدوارم که باندازه کافی درس گرفته باشند و به مردم بپیوندند و بهجای پشت کردن به مقاومت به خمینی پشت کنند، به جلادان و شکنجهگران او پشت کنند».
***
یک ماهونیم بعد، بازرگان به خارج کشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلایل متعدد بسیار دوست داشتم و علاقمند بودم که دیگر به نزد خمینی باز نگردد و در کنار ما باشد. علاوه بر دلایل سیاسی، آخر او از ”نیاکان“ سیاسی و ایدئولوژیکی خودمان در دهه 40 بود و مجاهدین از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم که ”راه طی ناشده“ عمر خود را دور از خمینی و رژیمش، جدای از خمینی و رژیمش و بدنامیهای آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بهخیر شدن و موضعگیریها و طنز جانانه او علیه خمینی و رژیمش بودم. تقریباً تمام کتابهای او را خوانده بودم. وقتی در زندان شاه بود جزوهیی نوشت تحت عنوان ”اسلام مکتب مولد و مبارز“ که اوج سیاسی او بود. در تاریخ معاصر ایران نخستین پرچمدار و روشنفکریست که رابطه علم و اسلام را مجدداً کشف نمود، و به همین دلیل نیز مدتها ملعون و منفور بسیاری از حوزهنشینان واقع شد. هرچند که هیچگاه از علوم طبیعی فراتر نرفت و به علوم اجتماعی که رسالت اخص مجاهدین بود راه نبرد. اما در هر حال همچنآنکه قبلاً هم نوشته و گفتهام، افتخار پیشگامی او از نظر ما چیز کمی نبود و از این لحاظ به او مدیون بودیم. در سالهای 46 تا 50 در سازمان مجاهدین کتاب ”راه طی شده“ او را که در سال 1327 نوشته بود، به استثنای قسمت اجتماعیاش میخواندیم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طی شده“ را دهها و دهها بار ضمن بحثهای ایدئولوژیک خوانده بودم و تقریباً حفظ بودم. زیر نظر حنیف بنیانگذار آن سه دور سؤال و جواب را که آن زمان هم مرحله یک و دو و سه میگفتیم، خودم نوشته بودم و وقتی که حنیف شهید به بازرگان پس از آزادی بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب کرده بود که چه کارهایی بر روی کتابش صورت گرفته است. بعد که ما از زندان آزاد شدیم، و او در خانه رضاییهای شهید به دیدنمان آمد، با یکدیگر به اتاق خصوصی رفتیم. من بعدها فهمیدم که او برای تشکیل دولتش در حال تست من بوده است. پرسید حالا که دیگر رژیم شاه نیست و مخفی کاری ندارید، به من بگویید که سؤال و جوابهای راه طی شده را در سازمان چه کسی نوشته بود؟ گفتم: من که الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتی که به مجموعه آثار و کتابهایش و مفاد آنها اشاره کردم تعجب کرد. با این همه پس از عزل از نخست وزیری که آخرین بار در مرداد 59 به دیدنمان آمد و میخواستیم شکایتهایمان از خمینی را با او در میان بگذاریم و درد دل کنیم، ماه رمضان و نزدیک غروب بود. پرسید روزهاید؟ گفتم بله. گفت تا افطار مینشینم. یک خرما بخورید، افطار شما را ببینم بعد بروم… گفتم آقای مهندس علتش چیست؟ گفت میخواهم پیش امام و علما شهادت بدهم که خودم دیدم که روزه است و افطار کرد! به شوخی گفتم آقای مهندس اگر اینطوری چیزی حل میشود، ما هر روز در خدمتیم و روزه میگیریم و شما موقع افطار ما را هر کجا خواستید ببرید تا معاینه و چک کنند بعد افطار میکنیم، تا ببینیم مشکل حل میشود؟ و آیا مشکل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!
***
وقتی در شهریور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نکردم. چون هیچ دسترسی به او نداشتیم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را که با مهندس بازرگان آشنایی دیرینه خانوادگی داشتند توجیه کردم و نامه را بهدست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پیدا کند و آن را همراه با یک نسخه از لیست شهیدان، از جانب من به او تقدیم کند. این کار انجام شد، اما دریغ و افسوس که 3روز بعد از دریافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عیناً از روی نشریه مجاهد به تاریخ 18مهر 1364 میخوانم:
«بسماللّه الرحمن الرحیم
25/شهریور/64
آقای مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه کردید؟ آیا شراکت در چنین رژیم ضدبشری و خونآشامی کافی نیست؟ فکر میکنم به خوبی میدانید که خمینی دجّال از قبَل شراکت امثال شما و اینکه هنوز هم حاضر به بریدن از رژیم او نیستید، تا کجا در ادامه کشتار و جنایت دست بازتر پیدا میکند. آیا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعیه ”آزادی“ همین است؟ راستی چرا خمینی که این همه شکنجه و اعدام میکند در مقابل شما حتی برای همین سفرتان به خارجه منعطف است؟ برای آخرین بار از موضع نصیحت و خیرخواهی به شما میگویم و از شما میخواهم که بیایید و در این سن و سال به حکم ”اختیار“ وجه مثبت و مردمی و تکاملی ”ذره بیانتها“ ی وجود خود را نیز به اثبات رسانده و بخش ”طی ناشدهی راه“ عمر را با نام نیک و دوری کاملالعیار از ننگ رژیم خمینی بهسر ببرید.
مشخصاً پیشنهاد میکنم دیگر به نزد خمینی و تحت سلطه ننگین او برنگردید. سیاست تبعید و مهاجرت پیش بگیرید. همه وسایل را هم بدون کمترین چشمداشت سیاسی، برایتان شخصاً تضمین میکنم. بهیاد داشته باشید که اگر تا دیروز میتوانستید عذر و بهانهیی نزد خلق و خالق داشته باشید که تحت شرایط خفقان و به واسطه کهولت سن درمانده و معذور بودهاید، حال که به خارجه آمدهاید دیگر هیچ عذر و بهانهبی از شما پذیرفته نخواهد بود. بهخصوص که من از سوی مجاهدین و بهویژه از سوی خانواده شهدا اعلام میکنم که اگر نزد خمینی و تحت حاکمیت او برنگردید، و باز هم با حضور در درون رژیم او که صدبار تبهکارتر از رژیم شاه است، دست او را بر جان و مال و نوامیس ما و سایر خلقاللّه بازتر نسازید؛ حفظ حرمت و تأمین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهـانتان علیالـدوام برعهده ما خواهد بود.
آقای مهندس بازرگان،
یادتان هست که بیست سال پیش مجاهدین از شما جدا شدند؟ ما بدخواه کسی نیستیم و به حکم خدا و قرآن به وظیفه تاریخی خود که قیام به عدل و قسط و احراز آزادی و حاکمیت ملّی است قیام کردهایم؛ یک نکته آخرین را هم میگویم و درمیگذرم و دیدار را به قیامت احالت میدهم. نکته که حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، این است:
فرصت بیرون آمدن جغرافیایی از زیر عَلَم خمینی هر روز فراهم نمیشود؛
هیهات که یک روز افسوس نخورید که چرا امروز فرصت گریز از ظلمات خمینی را از دست دادید.
والسلام علی من اتبع الهدی
با ایقان به سرنگونی تام و تمام رژیم ضدبشری خمینی و تمامی دارودستههای ضد مردمی رژیمش و با ایمان به پیروزی مردم و مقاومت ایران و استقرار صلح و آزادی و حاکمیت مردمی و استقلال ملّی
مسعود رجوی
25/شهریور/1364»
-سالها بعد وقتی که بازرگان از ”حیات خفیف و خائنانه“ در ایران تحت سلطه رژیم خمینی نوشت، بسیار حسرت خوردم و خمینی را هزار بار لعنت کردم که مانند شیطان مجسم، چگونه کسی مانند بازرگان را هم به بازی گرفت و به این نقطه رساند.
***
آخرین کتاب بازرگان که همزمان با درگذشت او در دیماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نیافت، برگرفته از سخنرانی او در عید مبعث سال 1371 است. حکومت آخوندی و عملکرد رژیم ولایتفقیه آنچنان او را منزجر و در عین حال در هم فشرده و درب و داغان کرده است که پس از سالیان دراز صحبت از رسالت انبیا که طبق نص صریح قرآن برای ”اقامه قسط“ و سرنگونی ستمگران و باز کردن زنجیرها بوده، حرفهای قبلی خود را هم نفی کرده است. مثلاً میگوید:
- «موسی مانند ابراهیم کاری به امپراتوری و قصد سرنگونی فرعون را نداشته».
- «حضرت عیسی کاری به مسائل دنیایی و امپراتوری قیصر وکسری نداشته، صرفا به امور اخلاقی و معنوی یا نوعدوستی میپرداخت».
- «سیدالشهدا حسین بن علی امامی است که قیام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون کردن یزید و تأسیس حکومت حق وهدایت و عدالت اسلامی… میدانند. در حالی که اولین حرف و حرکت امام حسین… امتناع از بیعت با ولیعهدی یزید بود»
- «پیغمبران… عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه میشود: انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانها و… اعلام دنیای آینده جاودان بینهایت بزرگتر از دنیای فعلی»
باز هم باید گفت: ای دو صد لعنت بر خمینی و خامنهای باد.
باید گفت: تبت یدا خمینی… ومرگ بر اصل ولایتفقیه