قسمت یازدهم
استراتژی قیام و
سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
قسمت یاز دهم
تصمیم گیری خمینی
همچنانکه گفتم در این نقطه دیگر ارتجاع یا باید بساطش را بالکل جمع میکرد و از جلو راه مجاهدین و انقلاب دموکراتیک مردم ایران کنار میکشید یا باید جنگ غیررسمی را که یکسال قبل با صدای خودش در نوارهای کاست اعلام و توزیع کرده بود، اکنون علنی و آشکار میکرد.
خمینی تصمیمش را گرفت و در روز 4تیر 59 حرفهایش را زد. قبل از اینکه به حرفهای او بپردازیم دو خاطره را به اختصار نقل به مضمون میکنم:
-یکی اینکه پس از کنارهگیری از انتخابات ریاست جمهوری، چند روز بعد، برای عیادت همین خمینی که ما را از انتخابات محروم کرده بود، به همراه سردار خیابانی به بیمارستان قلب تهران که آن موقع مهدی رضایی نام داشت رفتیم. در آنجا معلوم شد که پزشکان او را ممنوع الملاقات کردهاند. احمد از ما استقبال کرد و ضمن دیده بوسی بسیار گرم و مشتاقانه اولین جملهیی که به من گفت این بود که، واقعاً خیلی نجیب و شریف هستید. گفتم احمد آقا چه شده که این حرف را میگویید؟ گفت: بر سر قضیه ریاست جمهوری ما انتظار شلوغی و درگیری داشتیم…
-خاطره دیگر از هانی الحسن نخستین سفیر فلسطین در تهران است. در اوایل سال 1360 در یک پایگاه مخفی ما در تهران بهدیدارم آمد و شبانه ساعتها راجع به اوضاع و احوال صحبت کردیم. هانی در ضمن گفتگوهایش گفت که یکبار که نزد خمینی بودم عکس یکی از ملاقاتهای علنی من و تو را که با هم گرفته بودیم، جلوم گذاشت و گفت این چه ملاقاتهایی است که شما با اینها (مجاهدین) میکنید؟ من (هانی الحسن) گفتم آخر ای امام، اینها از1970 با ما دوست بودهاند… خلاصه اینکه خمینی از روابط ما فلسطینیها با شما خیلی خشمگین است. هانی ادامه داد که یک روز هم به رفسنجانی بهطور خصوصی گفتم، شما که از ما (فلسطینیها) خیلی بیشتر به ابعاد و تواناییهای مجاهدین آشنا هستید، آیا نمیترسید که اینقدر آنها را تحت فشار میگذارید و هر روز از آنها کشته و مجروح میگیرید؟ آیا از واکنش آنها نگران نیستید؟ رفسنجانی به من (هانی الحسن) گفت: نگران نباشید، ما اینها را آزمودهایم خیلی سربزیر ومعقول هستند. در این باره هم زیاد توی خودمان صحبت کردهایم و بعید میدانیم که چنان واکنشهایی نشان بدهند…
***
اعلان جنگ رسمی و علنی در 4تیر1359
قسمتهایی از حرفهای خمینی را در روز 4تیر 59 میخوانم:
- «خودشان غائله درست میکنند و فریاد میز نند و خودشان دیگران را کتک میزنند، باز خودشان فریاد میکنند… یعنی روی این ترتیب، اینها عمل میکنند که نگذارند شما کار بکنید، نگذارند خرمنهای کشاورزهای درست جمع بشود»
- «من هی بگویم اسلام و هی بگویم فدای اسلام و فدای خلق و هی بگویم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، این حرفها را بزنم، لاکن وقتی به اعمال من شما ملاحظه کنید، ببینید که از اول، من مخالفت کردم، در هرجا تفنگ کشیدم و مخالفت کردم، هرجا بنا بود که یک اصلاحی بشود، شما دیدید که من آمدم و مقابلش ایستادم و مشتم را گره کردم و تفنگم را هم کشیدم، میخواستند که دانشگاههایی که درخدمت استعمار بود و جزء مهمات این مملکت است که باید دانشگاهش اصلاح بشود، همین که طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندی شد دردانشگاه که نگذارند این کاربشود».
- «میبینیم که یک بساطی در امجدیه پیش میآید، یک غائله درست میشود ومع الأسف جوانهای ما مطلع نیستند که اینها چه دارند میکنند، این اشخاص چه دارند میکنند و بعضی از اشخاصی که بامن هم مربوط هستند اینها هم ملتفت نیستند که مسأله عمقش چی هست خیال میکنند که مسأله چماقدار است و تظاهر کننده، مسأله این است. نه، مسأله این نیست، این یک ظاهری است برای آشوب درست کردن مسأله عمق دارد، مسأله آمریکاست، مسأله این است که باید آمریکا بیاید اینجا و مقدرات کشور ما را بهدست بگیرد».
- «همینها هستند که وقتی کشاورزها خرمنهایشان را جمع میکنن، آتش میزنند، آلان هم باز دارند آتش میزنند و اگرمحافظت نشود، محافظت صحیح نشود، همهاش را آتش میزنند».
- «در مرکز میآیند با اسم اسلام و با اسم قرآن و با اسم کذاو کذا غائله ایجاد میکنند که نگذارند این مملکت یک آرامشی پیدا کند»
- «توانستند که جوانهای پاک و صاف و صحیح ما راگول بزنند با تبلیغاتی که بلدند و خوب هم بلدند. باید توجه داشته باشد این ملت که گول نخورد از اینهایی که برای اسلام دارند سینه میزنند، ببینند اعمالشان چیست، ببینند اینهایی که میگویند اسلام، آیا درعمل هم اینطوری هستند یا یک سنگربندهایی هستند که با ا سم اسلامی میخواهند از بین ببرند اسلام را و دزدهای سرگردنه هم اسم اسلام روی خودشان میگذارند لاکن دزدی میکنند. باید ما با اسم گول نخوریم بلکه ببینیم چه میکنند، ببینیم سابقه اینها چی هست، ببینیم کتابهایی که اینها مینویسند محتوایش چی هست، ببینیم تبلیغاتی که میکنند چه تبلیغ میکنند، به مجرد اینکه بگویند من مسلم هستم که فایده ندارد»
- «حالا من آمدهام مینشینم میگویم من رهبر شما. تو غلط میکنی که هستی، یا آن میگوید که نه، ما این کار را کردیم آخر کجا این کارراکردید؟ اگر یک دزدی را یک جایی کشتند و از طایفه شما بود، آنوقت شما میشوید انقلابی؟!»
- «مع الاسف بعضی از اشخاص هم که متوجه این مسائل نیستند، یکوقت آدم میبیند که طرفداری از اینها کردند یا یک چیزی گفتند که آنها از آن طرفداری استفاده کردند. اینها گول میزنند، همه را گول میزنند. اینها میخواستند من را گول بزنند، من نجف بودم، اینها آمده بودند که من راگول بزنند، بیستوچند روز-بعضیها میگفتند بیستو چهار روز… بعضی از این آقایانی که ادعای اسلامی میکنند، آمدند درنجف، یکیشان بیستوچند روز آمد در یکجایی، من فرصت دادم به او حرفهایش را بزند، او به خیال خودش که حالا من را میخواهد اغفال کند، مع الاسف از ایران هم بعضی از آقایان که تحت تأثیر آنها واقع شده بودند… آنها هم اغفال کرده بودند آنها را [منظورش از جمله آقای منتظری بود] آنها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند.
بعضی از آقایان محترم. بعضی ازعلما، خدا رحمتشان کند [منظورش پدر طالقانی بود] آنها هم به من کاغذ نوشته بودند که اینها ”انهّم فتیه“ [همانا که آنان جوانمردانی هستند- آیه 13 سوره کهف] قضیه اصحاب کهف، من گوش کردم به حرفهای اینها که ببینم اینها چه میگویند، تمام حرفهاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه».
- «این که آمد بیستو چند روز آنجا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت میکرد، من در ذهنم آمد که… تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیزی داری، چرا میآیی پیش من؟ من که نه خدا هستم، نه پیغمبر، نه امام، من یک طلبهام در نجف. این آمده بود که من را بازی بدهد من همراهی کنم با ایشان. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم، همهاش راگوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت ما میخواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم نه، شما نمیتوانید قیام مسلحانه بکنید، بیخود خودتان را به باد ندهید. اینها با خود قرآن، با خود نهج البلاغه میخواهند ما را از بین ببرند و قرآن و نهج البلاغه را از بین ببرند».
- «ما در هر قصه ای که وارد میشویم میبینیم که روحانیت، هدف است… الان هم ما ارتجاعی هستیم، الان هم روحانیان ما ارتجاعیاند، روشنفکرها آنها هستند…»
- «منافقها هستند که بدتر از کفارند. آنی که مسلمان میگوید هستم و به ضداسلام عمل میکند و میخواهد به ضداسلام عمل بکند، آن است که در قرآن بیشتر از آنهاتکذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم».
- در همین سخنرانی خمینی صریحاً گفت: دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همینجا در مقابل چشمهای ما در همین تهران است» (رادیو تهران – 4تیر 1359).
پایان قسمت یازدهم
ادامه دارد......