قسمت هفتم استراتژی قیام و سرنگونی - مسعود رجوی -۳۰ دی ۱۳۸۸


قسمت هفتم
استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادی‌بخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور
قسمت هفتم



رفت و آمدهای مستمر به قم و دیدارهای مکرر با اعضای ”شورای انقلاب“ خمینی
تلاشهای ما برای راضی کردن خمینی به قبول حداقل آزادیها و حقوق قانونی ناشی از انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران در آن 28ماه و فاز سیاسی که گفتم، لاینقطع و به اشکال گوناگون ادامه داشت. از دیدارهای مکرر با مهندس بازرگان در زمانی که نخست‌وزیر بود و بعد از آن. در آخرین دیدار بازرگان به من گفت راهش این است که جبهه‌یی از نیروهای ملی و مقبول درست کنیم که شما ”اکستریم گش“ آن باشید. منظورش این بود که مجاهدین در منتها الیه چپ این جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال کردم اما می‌دانستم که خمینی چنین فرصتی به او نخواهد داد.
ما هم‌چنین رفت و آمدهای دائمی به قم برای دیدار و گفتگو با احمد خمینی که رابط ما با پدرش بود داشتیم. احمد در این زمان در دستگاه خمینی نقش وزیر دربار داشت اما وضع حسین خمینی (نوه خمینی) از ابتدا به‌کلی متفاوت بود و در دیدارهای متعددی که با او داشتم، در آن‌زمان بسیار سمپاتیک و در واقع مخالف دستگاه خمینی بود و بعد از 30خرداد هم شنیدم که خمینی او را به دلیل مخالفت با اعدام مجاهدین، تهدید به مجازات و ناگزیر از حبس خانگی کرده است.

هم‌چنین در آن روزگار دیدار و گفتگوهای متوالی با تک به تک اعضای شورای ارتجاع خمینی داشتیم که به آن ”شورای انقلاب“ می‌گفتند. از بهشتی تا رفسنجانی و موسوی اردبیلی و همین خامنه‌ای و شیبانی و سحابی و بنی صدر.
در آن زمان رفسنجانی دردانه خمینی بود و خمینی بالاترین مناصب را به او می‌داد. حتی در دوره نخست وزیری موسوی، خمینی یکبار علناً گوش او را کشید و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولین مملکتی بالاتر از خودت مشورت نکردی. منظور خمینی مشخصاً رفسنجانی بود که در مقام رئیس مجلس به موسوی امر و نهی می‌کرد.
یک بار رفسنجانی که برای شکایت از تقلبهای انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور کردید که برویم رئیس و وزیر از خارجه بیاوریم. منظورش، به‌خصوص طعنه زدن به بنی صدر و قطب‌زاده بود که اختلافهایشان سرباز کرده بود. مضمون حرف رفسنجانی با مایه‌هایی که برای مجاهدین می‌گذاشت، این بود که اگر با ما راه می‌آمدید از آن‌جا که تنها و اولین گروه انقلابی مسلمان بودید که با شاه به جنگ برخاستید، نیازی به سایرین نبود. البته من اعتنایی نکردم تا ذره‌یی گمان نکند که می‌تواند ما را با خودش علیه کسی همراه کند. این، رسم مرّوت نبود…

یکبار هم همین خامنه‌ای که در آن زمان زیر دست رفسنجانی بود، در محل ”شورای انقلاب“ که همان کاخ سنای شاه بود و برای شکایت پیش او رفته بودیم به من گفت، وقتی شما حرف می‌زنید، انگار صوت ملائکه است اما از عملتان آدم آتش می‌گیرد… بعد بلافاصله یک نسخه نشریه مجاهد از جیب قبایش بیرون آورد و گفت دو روز است من دارم می‌سوزم که کدام پدرسوخته این سند را که فقط پیش خودم بوده به شما رسانده است!
من در ابتدا واقعاً نفهمیدم که منظورش چیست ولی وقتی توضیح داد فهمیدم که سندی از اسناد ساواک شاه که آن‌موقع در مرکز اسناد ملی که مسئولش خامنه‌ای بود نگهداری می‌شده در نشریه روزانه مجاهد چاپ شده که واقعاً فرصت نکرده بودم ببینم و بخوانم. تا وقتی که خامنه‌ای خودش گفت این را هم نمی‌دانستم که ساواک قبلی و مرکز اسناد مربوطه در حیطه مشاغل او در درون رژیم است. 

***

ماحصل اینکه در دیدار و بحث و گفتگو و آزمایش برای اینکه این رژیم جایی برای نرمش و اصلاح پذیری دارد یا ندارد، از هیچ کار و تلاشی کوتاهی نکردیم. اما خمینی در مقام ولی‌فقیه با حذف ما از انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس و با چماقداری و سرکوب و شکنجه و کشتار هیچ راهی برای مسالمت باقی نگذاشت و حتی قوانین خودش را هم به‌محض اینکه با منافع روزمره او در تعارض بود، زیر پا می‌گذاشت.
واضح است که همه تلاشهایی که گفتم در عین حفظ شرف سیاسی و میهنی و آرمانی‌مان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسبها و گلوله و رگبار جا می‌زدیم یا به ولایت‌فقیه تسلیم می‌شدیم و به درون این رژیم فرو می‌رفتیم که دیگر بحثی نبود. همه مطلعین می‌دانند که بهشتی یکبار با مرکزیت فداییان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش کرد و جریان اکثریت را به درون رژیم فرو بلعید. مجاهدین اما اینکاره نبودند و به عکس این ما بودیم که با حمایت از اولین رئیس‌جمهور همین رژیم و بعد هم با پخش نوارهای حسن آیت از ارکان حزب جمهوری اسلامی و یکی از کاندیداهای آن برای ریاست جمهوری، رژیم ارتجاعی خمینی را شقه و منشعب کردیم.

دومین شقه بزرگ رژیم در جریان عزل آقای منتظری نیز اساساً معطوف به قتل‌عام زندانیان ما بود. آیت‌الله منتظری نوشته بود «مجاهدین خلق اشخاص نیستند، یک سنخ فکر و برداشت است. یک نحو منطق است… با کشتن حل نمی‌شود بلکه ترویج می‌شود». منتظری هم‌چنین نوشته بود که بازجویان و اطلاعاتیهای شما روی شکنجه‌گران شاه را سفید کردند.
به‌هرحال به گواهی همه وقایع و شواهد و اسناد، ما در فاز سیاسی و همان 28ماه تلاشی نبود که برای برجا ماندن فضای مسالمت و برجا ماندن یک قطره آزادی و یک گرم قانون، نکرده باشیم. 

***


درگذشت پدر طالقانی
قبل از وفات پدر طالقانی در 19شهریور 58 پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانی به‌راستی روح راستین انقلاب ضدسلطنتی بود. خمینی از این‌که آقای طالقانی را در سخنرانی به‌مناسبت 4خرداد 58 که درترمینال خزانه در جنوب 
شهر تهران برگزار شد، کاندیدای ریاست جمهوری کرده بودیم به‌شدت گزیده و پر کینه بود اگر چه من در این سخنرانی منتهای احترام را برای شخص خمینی قائل شدم و از خود او خواستم که خودش تکلیف شرعی کند تا آیت‌الله طالقانی مسئولیت ریاست جمهوری را بپذیرند. بگذریم که خمینی به‌شدت از این بابت به‌قول خودش ”سیلی خورده“ و زخم‌خورده بود. چرا که خوب می‌فهمید هدف ما از ریاست جمهوری آقای طالقانی محدود کردن قدرت انحصاری او و در یک کلام رفرم و اصلاح در حکومت دینی و رژیم ولی‌فقیه است.

از لحظه‌یی که شبانگاه همان روز نام پدر طالقانی را به‌عنوان کاندیدای ریاست جمهوری اعلان کردم تا زمان وفات ایشان، ذوق وشوق فوق‌العاده را در قشرهای مختلف مردم دیده یا می‌شنیدم. از کارگران 
بندرعباس 
تا زنان رشت و جوانان تبریز و طلاب مترقی در مشهد و هم‌چنین اغلب گروههای سیاسی و مذهبی و ملی و مترقی که از سلطه آخوندهای هم‌جنس خمینی به ستوه آمده بودند.

دراعلام نام پدرطالقانی به‌عنوان کاندیدای ریاست جمهوری، با تشکر از استقبال پرشور جمعیت گفتم:
«بله، بله، متشکرم، پس ما حضرت آیت‌الله العظمی طالقانی را به‌عنوان نخستین، به‌عنوان نامزد نخستین ریاست جمهوری اسلامی ایران معرفی می‌کنیم.
نکته دیگری هم هست که بشارت بزرگی برای تمام ما یعنی شرط دیگری در ایشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتی ایشون علیه طاغوتهای زمان که بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعید گذشته یک نکته مهمتر هم هست و اون اینکه ما کسی را انتخاب می‌کنیم که معلم کبیر قرآن است. مبارک باد برای شما… (شعار جمعیت درود بر طالقانی)
و بگذارید مجددا از همین جا از تمام گروهها به‌خصوص گروههای مسلمان درگوشه و کنار ایران تقاضا بکنیم اگر با این انتخاب موافقت دارند موافقت خودشون را اعلام بکنند.) جمعیت: صحیح است)
انشاءالله که خواسته تمام مردم ایران همین باشد…».
بعد از این معرفی، یکبار که به دیدار پدر طالقانی در محل اقامتش که یک طبقه از آپارتمان پدر رضاییهای شهید در خیابان تخت جمشید بود، رفتیم، پدر با عتاب و تغیّر به من گفت چرا این‌کار را کردید؟ شما که به من نگفته بودید… اما اینها (اشاره‌اش به جماعت خمینی بود) که باور نمی‌کنند و بر سر من می‌ریزند…
من گفتم: اگر از قبل به شما می‌گفتیم، برایمان روشن بود که مخالفت خواهید کرد، اما حالا دیگر فایده ندارد چون مردم بالاترین مژدگانی را دریافت کرده‌اند و دست‌بردار نخواهند بود. 
پایان قسمت هفتم
ادامه دارد...........