استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی-30دی 1388
فصل ششم – قیام و انقلاب
”قیام“ را خروج جمعی توده مردم برای انهدام دستگاههای حاکمیت در شرایطی که دیگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نیستند، تعریف میکنند. خصوصیت ویژه قیام حالت شورش و عصیان است. دراین حالت تودهها حداکثر تفوق روحی را با حداکثر تهور و آمادگی در هم میآمیزند. برای دادن همهگونه قربانی بدون هراس از مرگ آمادهاند و تا از بین بردن شبکه پلیسی و نظامی دشمن از پا نمینشیند. طبق تجربههای تاریخی، قیامهای تودهای در قله و نوک پیکان خود با شعار ”مرگ یا پیروزی“ به حسابرسی بلاواسطه از جنایتکاران و عناصر خائن روی میآورند. اگر شرایط عینی برای انقلاب مهیا باشد، قیام میتواند بسته به هدفها و ماهیت دستگاه و عنصر رهبری کنندهاش به انقلاب اجتماعی بالغ شود. همچنانکه میتواند، در یک مسیر خودبهخودی شیب نزولی طی کند یا حتی مهار و سرکوب و خاموش شود. هر قیامی الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمیشود، اما هر انقلاب واقعی، قیام یا سلسلهیی از قیامها را در خود دارد.
- ”انقلاب“ بهطور خیلی خلاصه ”دگرگونی جهشوار و تکاملی جامعه از طریق سقوط طبقه حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههای مردم“ تعریف میشود. حکومت کننده دیگر نمیتواند مثل سابق حکومت کند، طلسم حاکمیت درهمشکسته و با انحلال و ریزش و گسستگی شتابان مواجه است. از طرف دیگر تنگدستی و نارضایتی و بدبختیهای جامعه به آنجا رسیده است که دیگر تحمل پذیر نیست و حکومت شوندگان برای تغییرات بنیادین به میدان میایند. اینجاست که حداکثر پیوستگی در صفوف مردم ایجاد میشود و پیشروترین قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار میگیرند.
وقتی چنین شرایطی آماده باشد ما با یک وضعیت عینی انقلابی روبهرو هستیم که خصوصیت ویژه آن، بحرانهای فراگیر و پایان ناپذیر در هیئت حاکمه است.
اما از این پس، دیگر همه چیز بسته به عامل ذهنی، یعنی عنصر هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده است که سیل خروشان را چگونه و به کجا میبرد؟ اینجا دیگر سؤال اینست که راننده کیست و به کجا میبرد؟ سمتگیری او به کدام جانب است؟
بلادرنگ باید توجه بدهم که منظور از عنصر جهت یاب و هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده، اسم و نام نیست، بلکه راه و رسم است. صورت ظاهر نیست، بلکه خط مشی عملی و واقعی است.
بهعنوان مثال: ما با عبا و عمامه و شخص خمینی، دعوا نداشتیم. دعوای ما با خط ارتجاعی حاکمیت آخوند تحت عنوان ”ولایت فقیه“ ، به جای حاکمیت مردم است.
با کت و کلاه و کراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتیم، دعوای ما با خط دیکتاتوری و وابستگی بود.
حالا هم که به بحث قیام اشتغال داریم، با هیچکس در داخل یا خارج رژیم ولایتفقیه، دعوایمان فردی و شخصی و شکلی و ظاهری نیست.
صورت مسأله اینست که کدام عنصر و خط مشی هدایت کننده میتواند، شرّ رژیم ولایتفقیه را از سر مردم ایران کم کند.
همچنانکه در بحثهای قبلی گفتیم، سرنگونی دیکتاتوری ولایتفقیه، اصول خود را دارد. از یکطرف باید مشی و روش لازم برای این کار را دریافت که همان استراتژی و تاکتیکی است که باید متناسب و مبتنی بر قانونمندیهای این رژیم باشد و خصایص ویژه رژیم ولایتفقیه و ”رابطه“ های ضروری ناشی از ماهیت آن را در نظر بگیرد. از طرف دیگر مشروط به وحدت و همبستگی نیروها و ارائه آلترناتیو دموکراتیک است.
اما قبل از اینکه استراتژی سرنگونی را موضوع بحث و سؤال و جواب قرار بدهیم من میخواهم روشن کنم و با صراحت بگویم که اگر موسوی و امثال او بتوانند قیام را بجانب سرنگونی این رژیم یا اصلاح آن هدایت کنند، که لازمهاش با همان شاخصهایی که در مورد اصلاحطلبان واقعی گفتیم نفی ولایتفقیه است، البته که باید هژمونی و رهبری سیاسی آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهای خودمان بپذیریم. این وظیفه ماست و از آن به هیچ وجه رویگردان نیستیم و خجالت هم نمیکشیم و با صدای بلند هم میگوییم.
آن چه خجالت دارد این است که آنها اهل این کار نباشند و ما با دنباله روی از ”موسویان“ و هرکس که به ولایتفقیه پایبند است، خاک در چشم قیام و قیام آفرینان بپاشیم و قیام، سرد و بیروح و خاموش شود.
در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونیستهایی بود که در یک مقطع، مجاهدین را با چپ نماییهای میان تهی بهسود خمینی متلاشی کردند و الا تا سال 54، همین رفسنجانی، میگفت: خمینی بدون مجاهدین آب هم نمیتواند بخورد!
- ”انقلاب“ بهطور خیلی خلاصه ”دگرگونی جهشوار و تکاملی جامعه از طریق سقوط طبقه حاکم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط تودههای مردم“ تعریف میشود. حکومت کننده دیگر نمیتواند مثل سابق حکومت کند، طلسم حاکمیت درهمشکسته و با انحلال و ریزش و گسستگی شتابان مواجه است. از طرف دیگر تنگدستی و نارضایتی و بدبختیهای جامعه به آنجا رسیده است که دیگر تحمل پذیر نیست و حکومت شوندگان برای تغییرات بنیادین به میدان میایند. اینجاست که حداکثر پیوستگی در صفوف مردم ایجاد میشود و پیشروترین قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار میگیرند.
وقتی چنین شرایطی آماده باشد ما با یک وضعیت عینی انقلابی روبهرو هستیم که خصوصیت ویژه آن، بحرانهای فراگیر و پایان ناپذیر در هیئت حاکمه است.
اما از این پس، دیگر همه چیز بسته به عامل ذهنی، یعنی عنصر هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده است که سیل خروشان را چگونه و به کجا میبرد؟ اینجا دیگر سؤال اینست که راننده کیست و به کجا میبرد؟ سمتگیری او به کدام جانب است؟
بلادرنگ باید توجه بدهم که منظور از عنصر جهت یاب و هدایت کننده و دستگاه و تشکیلات رهبری کننده، اسم و نام نیست، بلکه راه و رسم است. صورت ظاهر نیست، بلکه خط مشی عملی و واقعی است.
بهعنوان مثال: ما با عبا و عمامه و شخص خمینی، دعوا نداشتیم. دعوای ما با خط ارتجاعی حاکمیت آخوند تحت عنوان ”ولایت فقیه“ ، به جای حاکمیت مردم است.
با کت و کلاه و کراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتیم، دعوای ما با خط دیکتاتوری و وابستگی بود.
حالا هم که به بحث قیام اشتغال داریم، با هیچکس در داخل یا خارج رژیم ولایتفقیه، دعوایمان فردی و شخصی و شکلی و ظاهری نیست.
صورت مسأله اینست که کدام عنصر و خط مشی هدایت کننده میتواند، شرّ رژیم ولایتفقیه را از سر مردم ایران کم کند.
همچنانکه در بحثهای قبلی گفتیم، سرنگونی دیکتاتوری ولایتفقیه، اصول خود را دارد. از یکطرف باید مشی و روش لازم برای این کار را دریافت که همان استراتژی و تاکتیکی است که باید متناسب و مبتنی بر قانونمندیهای این رژیم باشد و خصایص ویژه رژیم ولایتفقیه و ”رابطه“ های ضروری ناشی از ماهیت آن را در نظر بگیرد. از طرف دیگر مشروط به وحدت و همبستگی نیروها و ارائه آلترناتیو دموکراتیک است.
اما قبل از اینکه استراتژی سرنگونی را موضوع بحث و سؤال و جواب قرار بدهیم من میخواهم روشن کنم و با صراحت بگویم که اگر موسوی و امثال او بتوانند قیام را بجانب سرنگونی این رژیم یا اصلاح آن هدایت کنند، که لازمهاش با همان شاخصهایی که در مورد اصلاحطلبان واقعی گفتیم نفی ولایتفقیه است، البته که باید هژمونی و رهبری سیاسی آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهای خودمان بپذیریم. این وظیفه ماست و از آن به هیچ وجه رویگردان نیستیم و خجالت هم نمیکشیم و با صدای بلند هم میگوییم.
آن چه خجالت دارد این است که آنها اهل این کار نباشند و ما با دنباله روی از ”موسویان“ و هرکس که به ولایتفقیه پایبند است، خاک در چشم قیام و قیام آفرینان بپاشیم و قیام، سرد و بیروح و خاموش شود.
در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونیستهایی بود که در یک مقطع، مجاهدین را با چپ نماییهای میان تهی بهسود خمینی متلاشی کردند و الا تا سال 54، همین رفسنجانی، میگفت: خمینی بدون مجاهدین آب هم نمیتواند بخورد!
***
خمینی و مجاهدین هرکدام با انقلاب ضدسلطنتی چه کردند؟ گفتم دعوا با خمینی، بر سر حاکمیت آخوند ارتجاعی بهجای حاکمیت مردم بود.
در همین راستا خمینی، با مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ ایران، سر برداشته از دورانهای کهن، بر آن بود تا انقلاب ایران را بمیراند و بسوزاند و خاکستر کند. او نیروهای آزاد شده در این انقلاب ضدسلطنتی را یا سر برید و سرکوب کرد یا به تنور جنگ ریخت. بهخاطر ماهیت ارتجاعی قادر نبود این نیروها را بجانب آزادی و توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی هدایت کند. پس، باید هر طور شده آنها را به بند میکشید و نابود میکرد.
در چنین وضعیتی، چند میلیون ایرانی که در میان آنها، بسیاری از دانشمندان، استادان، متخصصان، کارشناسان، اطبا، هنرمندان و قهرمانان ورزشی هم بودند، ناگزیر جلای وطن کردند و مصیبت آواره شدن در اینسو و آنسوی جهان را بهجان خریدند. بهراستی بیش از این نمیشد آن تکان عظیم انقلابی را تا این حد عقیم و بیبهره کرد و به عقب برد. اگر انقلاب و دین و مذهب و اسلام و مسلمانی، همین است که خمینی یا خامنهای در این 30سال به ما نشان دادند، نخواستیم، نمیخواهیم و هرگز نخواهیم خواست.
حالا اگر از من بپرسید که مجاهدین چه کردند؟ در یک کلام میگویم، انقلاب را، نه بهمعنی واژگونه و مجازی آن، بلکه بهمعنی حقیقی آن، با مقاومت و ایستادگی خودشان و با ضرباتی که از هر سو به این رژیم زدند، با رزم و رنج و رود خروشان خون شهیدان، با تشکیلات مجاهدین خلق ایران ، و با برپایی ارتش و جایگزین سیاسی، زنده و رویان نگهداشتند و الا مانند حمله مغول، با یک دوران طولانی از خود بیگانگی مواجه بودیم که سدههای متوالی به طول میانجامید. آخر اینهمه کشتار و اعدام و شکنجه و دجالیت و ابتذال و ریا و ذبح همه کلمات و ارزشها و رجالّهگری که چیز کمی نیست. همه چیز دروغ و پوچ و واهی میشود. همه معیارها در هم میشکند. شرایطی ایجاد میشود که حضرت علی (ع) آن را درباره امثال معاویه و یزید و همین خمینی و خامنهای، چنین توصیف کرده است:
«هیچ خانه گلین و هیچ خیمه پشمینهیی باقی نمیماند مگر آنکه ستم ایشان وارد آن شده و فساد و تباهکاریشان آن را فراگرفته و سوء رفتارشان اهل آنرا پراکنده سازد. آنقدر که مردم به دو دستهی گریان تقسیم میشوند. یکی بهخاطر وضعیتش در دنیا می گرید و گریندهای بهخاطر دین و مرامش.
خدمتگزاری برای آنان، همچون رابطه برده با ارباب است که در حضور ارباب، اطاعتش میکند، و در غیاب او به بدگویی میپردازد.
در چنین حکومتی، برترین شما در تحمل رنج و سختی، کسی است که بیشترین حسن ظّن و امید را به خدا دارد. پس اگر خدا عافیت عنایت کرد، به دیده منّت دارید، و اگر دچار حادثه شدید، صبر پیشه کنید که عاقبت از آن پرهیزکاران است».
***
بله در چنین شرایطی، اگر با بیشترین امید به خدا و خلق، رنج و سختی را تحمل کنیم، اگر صبر و شکیبائی انقلابی پیشه کنیم، اگربا مرزبندیهای قاطع و روشن نسبت به چنین حکومتی پرهیزکار بمانیم، بدون شک پیروزی و رستگاری از آن ماست و دشمن قهار و جبّار نمیتواند بر سرنوشت این خلق و این میهن چیره بماند.
از اینرو، همچنانکه در سال 1375 هم گفتم:
«تکرار میکنیم و از تکرار آن هرگز خسته نمیشویم که انقلاب بزرگ مردم ایران نهمرده و نه خاکسترشده، بلکه در مقاومت کبیر میهنی برضد سارقان آن انقلاب مردمی و غاصبان حق حاکمیت ملی و مردمی تداوم و تعمیق یافته است».
«تکرار میکنیم و از تکرارآن هرگز خسته نمیشویم که مأموریت تاریخی خمینی و ارتجاع آخوندی تخریب انقلاب ضدسلطنتی برسر سازندگانش بود، اما نقش تاریخی این مقاومت و این شورا، حفظ ثمره خون شهیدان آن انقلاب بزرگ و بازسازی همه امیدهای برحق، ولی پرپر شده مردم ستمدیدهیی است که بهپاخاستند، سینه را دربرابر گلولهها سپر کردند و دیکتاتوری شاه را سرنگون کردند.
***
عهد مجاهدین و مقاومت ایران برای آزادی خلق و میهنهمانطور که در بحثهای قبلی گفتم، شورای ملی مقاومت ایران از روز اول درسال 1360 در ماده 2 برنامه دولت موقت اعلام کرده است، مشروعیت خود را تماماً از مقاومت علیه رژیم ارتجاعی خمینی و خونبهای رشیدترین فرزندان مجاهد و مبارز این میهن کسب میکند.
کما اینکه بلادرنگ در ماده 3 تصریح شده است: پس از خلع ید و سلب حاکمیت از رژیم ضدخلقی خمینی که حیاتیترین حق مشروع مردم ایران یعنی ”حق حاکمیت مردم“ را غصب نموده… مجلس موسسان منتخب مردم را از طریق انتخابات آزاد (با هرگونه نظارت و تضمین لازم) برای تعیین نظام قانونی جدید و تدوین قانون اساسی آن دعوت بهکار میکند.
در ماده اول هم گفته شده است مجلس موسسان و قانونگذاری ملی حداکثر تا 6ماه پس از سرنگونی رژیم خمینی… از طریق انتخابات آزاد، با رأی عمومی، مستقیم، مساوی و مخفی تشکیل خواهد شد.
-پس حرف ما این بوده و هست که مشروعیت خود را از مقاومت میگیریم و در دورانی که دسترسی به رأی آزادانه مردم و صندوق انتخابات آزاد امکانپذیر نیست، منشأء و شاخص مشروعیت، مقاومت است و بس، ایستادگی در برابر این رژیم است و بس، و الا هر کس میتواند الی غیر درنهایت حرف بزند، ادعا کند و این رشته سر دراز دارد.
راستی بدون مقاومت و ایستادگی، در روزگار اختناق و استبداد، چه معیار دیگری میتوان یافت که اصالت و حقانیت داشته باشد؟
دقیقاً بر همین اساس، پیوسته گفتهایم و باز هم من تکرار میکنم، اگر کسی بیشتر از ما مقاومت کند و در مقابل این رژیم بایستد، هر که میخواهد باشد، وظیفه خود میدانیم که در مقابل او زانو بزنیم، ایدئولوژی ما سر جای خودش اما از نظر سیاسی هژمونی او را میپذیریم و باید هم بپذیریم و الا معلوم میشود که در سرنگونی این رژیم صداقت نداریم و بیشتر به فکر منافع گروهی خودمان هستیم و به این میگویند اپورتونیسم.
همان خطی که حزب توده قبل از 30تیر 1331 با تخطئه مصدق و از دور خارج کردن او رفت. همان خطی که در سال 1354 تا 1357 اپورتونیستهای چپ نما در تخریب و متلاشی کردن مجاهدین رفتند.
گفتگو با خواهر مجاهد فرشته نبئی(نشریه مجاهد 317-29شهریور1372)
«مسعود: حاضری به یک سؤال جواب بدهی؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفتهایم، اگر کسی از نظر سیاسی از مجاهدین ذیصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهیم زد. این جمله را به یاد میآوری؟
-بله.
- این حرف، واقعی است یا ژست سیاسی است؟
-واقعی است.
-یعنی واقعاً اگر سازمانی باشد که از مجاهدین در مسیر انقلاب بیشتر کار کند، فدا کند، مسأله حل کند، ایدئولوژیتان هرچه هست مال خودتان، ولی از نظر سیاسی، هژمونیش را میپذیرید؟
-همان طور که شما گفتید، بله.
-فرض کنیم چنین سازمانی باشد، هرچه هم میخواهد باشد. لیبرال باشد، میانهباز، ملیگرا، مارکسیست، لنینیست، و… آیا باز هم هژمونی آن را میپذیری؟
-چون معیار ما ایدئولوژیک است، من فکر نمیکنم که در عمل بپذیرم، برایم خیلی سخت است.
-ما که نگفتهایم ایدئولوژی آن را بپذیر. بلکه گفتهایم و میگوییم با حفظ اصول و مرزبندیهای ایدئولوژیکی و سیاسی و تشکیلاتی خودتان بایستی هژمونی سیاسیاش را بپذیرید، یعنی قبول کنید که در عمل سیاسی و مبارزاتی از شما ذیصلاحتر است و لذا باید او را تقویت و پشتیبانی کرد و با او همجبهه شد بر علیه دشمن. باید بپذیرید یا نباید بپذیرید؟
-با چیزهایی که گفتید فکر میکنم باید هژمونی و صلاحیت و اولویت سیاسی آنرا بپذیریم.
- (خطاب به حضار) اگر نپذیرید خائنید، آری یا نه؟
حضار: بله».
***
در سال 1375 بهمناسبت 22بهمن بار دیگر خاطرنشان کردم:
همچنانکه بارها گفتهایم، اگر در صحنه عمل مبارزاتی و مشی سیاسی، نیروی مقاوم و سازمان و تشکیلات و در یککلمه رهبری بهتر و کارآمدتری برای سرنگونی رژیم خمینی با مرزبندی خدشهناپذیر با دیکتاتوری دستنشانده سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان دربرابرش زانو میزنیم و هرمرام و مسلکی هم که داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتی انتقاداتمان، رهبریش را بهجان و دل میپذیریم.
من از اینهم فراتر رفتهام. گفتهام و تکرار میکنم که اگر برای پیش رفتن انقلاب دموکراتیک نوین ایران و برای سرنگونی استبداد دینی ضروری باشد، ما آمادگی داریم، شورا و سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش را هم منحل کنیم.
***
اپورتونیسم، عارضه قیامحالا که هدف، یعنی جایگزین کردن استبداد دینی با یک ایران آزاد و دموکراتیک که قیام و سرنگونی هم بهخاطر آن است روشن شد، حالا که معلوم شد بازی با کلمات نداریم و هر کلمه و مقولهای معنی و تعریف خاص خود را دارد، و حالا که معلوم شد تغییر رژیم ولایتفقیه، فراتر از همه دیدگاههای شخصی و گروهی، اصول و قانونمندیها و استراتژی و تاکتیک و آلترناتیو سیاسی خود را میخواهد، دیگر میتوانیم، اپورتونیسم را تعریف کنیم.
استراتژی قیام و سرنگونی و اپورتونیسم پیرامون خط مشی تغییر رژیم ولایتفقیه را در فصول بعدی به بحث و سؤال و جواب خواهیم گذاشت. اما اکنون مسأله عاجل و مبرم، قیامی است که بیش از 7ماه است در ایران جریان دارد. بهخاطر ”استمرار و سرعت پیشروی و درجه تعمیق و گسترش نیروهای“ آن در روز عاشورا (6 دیماه) شعلههای خشم خلق را علیه ”ولایت یزیدی“ فروزان نموده و با شعار ”مرگ بر اصل ولایتفقیه“ استراتژی سرنگونی پیشه کرده است. پس، قبل از هر چیز باید اپورتونیسم را در ارتباط با همین قیام که از زمان انتخابات ریاست جمهوری رژیم و شقه درونی آن تا بحال ادامه یافته است، مورد بحث قرار داد.
طبعاً منظور ما در این بحث، فرصتطلبی و اپورتونیسم سیاسی است و مقولات تشکیلاتی یا ایدئولوژیک بحث جداگانه خود را دارد.
همچنانکه بدن آدم در معرض انواع بیماریهاست و باید از آن مراقبت کرد، هر جنبش و قیام و انقلابی هم در معرض انواع عارضهها و آفتها است. سادهاندیشی است اگر بگوییم که قیام و انقلاب دموکراتیک در معرض هیچ عارضهای نیست. هر جنبشی باید خودش را مراقبت کند و از انواع عارضهها مصون سازد و با آنها مبارزه کند.
راستی در اوضاع و احوال کنونی، تهدید قیام و دستاندرکاران آن چیست و در معرض چه عارضهای هستند؟
این سؤال با سادهسازی مثل این است که بپرسیم یک اتومبیل در حال حرکت در مسیر سنگلاخ و بغرنج و در شرایط جوی نامناسب چه تهدیدهایی دارد؟ یکی تصادف است و دیگری انحراف از مسیر، علاوه بر مشکلات مربوط به موتور و سوخت و قطعات…
در مورد قیام که تهدید تصادف نیست، چون تصادف با رژیم و برانداختن آن که هدف قیام است. به وضعیت راننده و موتور محرک و سیستم هدایت هم در تعریف انقلاب اشاره کردیم، پس میپردازیم به انحراف از مسیر که مفهوم اپورتونیسم است.
ترجمه تحت اللفظی کلمه ”اپورتونیسم“ ، فرصتطلبی است. با مفهوم فرصتطلبی و نان به نرخ روز خوردن و برنگ روز درآمدن، همه آشنا هستند و در زمان خمینی هم آن را به چشم دیدهایم.
اما در فرهنگ اخص سیاسی، در حیطه کسانیکه خواهان سرنگونی و تغییر رژیم ولایتفقیه و جایگزینی آن با یک جمهوری دموکراتیک هستند، اپورتونیسم را ”انحراف“ ترجمه میکنیم.
تعریف اپورتونیسم، نقض اصول در عمل، دنباله روی از جریان خودبهخودی، حرکت در سمت امواج و بادهای موسمی و جهتگیری در سمت تعادل برتر است. خطرناکترین نوع اپورتونیسم، نوع باصطلاح صادقانه آن است. تئوریزه کردن اپورتونیسم و دفاع آگاهانه از آن خیانت محسوب میشود.
توجه کنید که حرکت اپورتونیسم خودبهخودی (ناخودآگاه)، موریانهای (تدریجی) و پیش رونده (از ساده به پیچیده) است و در روزگار ما در ارتباط با رژیم بهخوبی میتوان آن را دید.
در مرحله اول که مرحله پیدایش اپورتونیسم و گرایشهای اپورتونیستی است، با کمرنگ شدن مرزبندیها و خطوط قرمز در قبال تمامیت رژیم و مدافعان آن، مواجه هستیم.
در مرحله دوم که مرحله رشد اپورتونیسم و بارزشدن خصایص اپورتونیستی است، اپورتونیسم زبان باز میکند، پرخاشگر میشود، به هزل و هجو رو میآورد و زیرآب مقاومت تمامعیار در برابر این رژیم را میزند ارزشها و مناسبات و سیاستها و افتخارات یک مقاومت اصولی و انقلابی و تمامعیار را یکی پس از دیگری به باد طعنه و سخره و حمله میگیرد.
در مرحله سوم که مرحله بلوغ اپورتونیسم و بروز ماهیت ارتجاعی است، دیگر مبارزه کردن و نبرد تمامعیار با این رژیم، به بهانههای مختلف و با عناوین و پوششهای گوناگون نفی میشود. هم جبهگی و هم کاسگی با ارتجاع یا بخشهایی از آن دیگر قبحی ندارد و مستقیم یا غیرمستقیم تبلیغ هم میشود. اینجا دیگر، طرف هر که باشد، بیتعارف در موضع دم و دنبالچه رژیم حاکم عمل میکند.
***
قیام و اپورتونیسم چپ و راستانحراف از مسیر قیام، میتواند به چپ باشد یا به راست:
- اپورتونیسم چپ (انحراف به چپ) در مرحله پایانی این رژیم در قیامی که جریان دارد، نادیده گرفتن یا کم بها دادن به شقه درونی رژیم و به کسانیست که از درون همین رژیم از ولیفقیه و ولایتفقیه فاصله میگیرند و با آن به مخالفت برمیخیزند.بنابراین اگر فکر کنیم که شقه و آثار و محصولات آن در درون رژیم هیچ بهایی ندارد و با آن مثل این برخورد کنیم که گویا واقع نشده و وجود ندارد، انحراف و اپورتونیسم چپ محسوب میشود. بعکس، ما باید در سلسله مراتب تضادها، باند غالب را در برابر جناح مغلوب تضعیف کنیم. باید مخالفان ولیفقیه را در برابر ولیفقیه به میزانی که مخالفت آنها جدی است و در برابر او ایستادگی میکنند، تقویت کنیم. اگر به موضعگیریهای مقاومت ایران در 7ماه گذشته توجه و دقت کرده باشید، این امر در سراسر آنها موج میزند. آنقدر که فکر میکنم کسی از ما در این زمینه، مثال و نمونه و دلیل و مدرک نخواهد.
-اپورتونیسم راست (انحراف به راست) در مرحله پایانی این رژیم در قیامی که جریان دارد، دنباله روی و پر بها دادن به شقه در بالا و به کسانیست که از درون رژیم به مخالفت برخاسته یا داعیه مخالفت دارند. بنابراین، اگر فکر کنیم که شقه در بالای رژیم، که بدیهی است، محصول فشار از پایین است، به خودی خود، به تغییر یا حتی اصلاح این رژیم منجر میشود نادرست، و مصداق انحراف و اپورتونیسم راست است که از نقض اصول مبارزاتی شروع میشود و نهایتاً به طعمه ارتجاع تبدیل شدن و خارج شدن از جبهه مردم ایران که خواهان سرنگونی این رژیم هستند، منجر میشود. از اینرو در سلسله مراتب تضادها، بین رژیم ولایتفقیه (با همه جناحهایش) و ضدرژیم (همین اشرف و مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران) ؛ هر عنصر انقلابی و ملی و میهنی و دموکرات و هر اصلاح طلب واقعی، باید ضد رژیم و مقاومت را یاری و تقویت کند. اگر آگاهانه عکس آن رانجام بدهد، این خیانت است. مانند کسانی که در طرف خاتمی، 8سال بر سر مجاهدین و مقاومت ایران ریختند و راه بمباران و خلع سلاح مجاهدین و شبه کودتای 17ژوئن را هموار کردند و امروز هم برای زدن و بستن و کشتن اشرف و اشرفیان جاده صاف میکنند.
***
تهدید اصلی
در سال 1354 اپورتونیستهای چپ نما، سازمان مجاهدین را متلاشی کردند. همچنانکه دو سال بعد در بیانیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کردیم:
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، و ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی بهویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیمطلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش میآورد».
همچنین در مورد اپورتونیستهای چپ نما اعلام کردیم که این جریان هرچند که سردمدارانش به مجاهدین و در نتیجه به جنبش خیانت کردهاند، اما هیچگونه تغییری در تضاد اصلی ما با رژیم شاه ایجاد نمیکند.
در همان بیانیه، جریان اپورتونیستی را تحریم کردیم و گفتیم که در داخل زندانها هم رابطهیی جز رابطه انسانی و حداقل رابطه صنفی با آنها برقرار نمیکنیم تا زمانی که از آرم و نام مجاهدین دستبردارند.
در عین حال تصریح کردیم که مبارزه ما با این جریان اپورتونیستی، یک مبارزه سیاسی با شیوههای افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شیوههای ارتجاعی از قبیل: کشتن، لودادن، همکاری با پلیس و کمک گرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه محکوم میکنیم.
گفتیم که بین این اپورتونیستهاو سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم، به آنها احترام میگذاریم و از همه دستاوردهای علمی و تجارب انقلابی استفاده میکنیم. این برای آخوندهایی که در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونی مجاهدین بودند اما در اثر ضربه اپورتونیستی به منتهای ”راست“ پرتاب شدند و ماهیت ارتجاعی آنها بارز شده بود، بسیار سنگین و گزنده بود.
واکنش آخوندهایی مانند رفسنجانی و کروبی و معادیخواه که آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتوای پیاپی بود که با هدایت و تشویقات مخفیانه ساواک کار سازی شده بود. یکی علیه مشی مبارزاتی و دیگری علیه ایدئولوژی مجاهدین بود که بهخصوص فرمایش آقایان را درباره نجس عینی بودن مارکسیستها به پشیزی نخریده بودند.
در آن روزگار مجاهدین در همین خصوص، شاهد بسیاری صحنههای مضحک از جانب همین آقایان و امثال بهزاد نبوی و رجایی و لاجوردی و عسگر اولادی بودند. بهعنوان مثال به دستگیره دری که زندانیان مارکسیست باز میکردند دست نمیزدند یا آن را آب میکشیدند! ظرفهای آبجوش را که برای درست کردن چای که روزانه دو یا سه وعده به ما داده میشد، بهخاطر استفاده مارکسیستها از این ظروف، آب میکشیدند. وای به وقتی که از دست یک مارکسیست، قطره آبی بر روی دست یا لباس آنها میچکید! در داخل حمام جمعی بند هم، وقتی لباسهایشان را میشستند، مصیبتی بود. مثلا بخار حمام و بخاری را که از شستشوی لباسهای مارکسیستها بلند میشود چه باید کرد! پهن کردن لباس روی طنابی که مارکسیستها هم لباس پهن کرده بودند حرام و از سنخ کارهای ”مجاهدین التقاطی“ بود!
برادر مجاهدمان مجید معینی، که خودش قبلاً از طلاب و روحانیان انقلابی قم و یکی از قهرمانان شکنجه در زندانهای شاه بود، روزی در طبقه بالای بند 2 اوین بسراغ من آمد و با خنده به صدای بلند که همه میشنیدند، گفت: میخواهم بروم، یک دست خودم را به بهزاد نبوی، قرض بدهم! اشکال شرعی ندارد؟!
گفتم یعنی چه؟
گفت: توی حمام گیر کرده بود، لباسهای شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روی دوشش انداخته بود و در را هم نمیتوانست با پایش باز کند و یک دست کم آورده بود، چون نمیخواست در مکانی که مارکسیستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسید، مگر این بابا خودش عضو یک گروه مارکسیستی نبوده و به همین خاطر به زندان نیفتاده، پس در این گروه، در و پنجره را چطور باز میکرده؟!
جالبتر از او لاجوردی بود که در قسمت پایین فرنچ های مردانه که لباس زندان بود باندازه نیم متر دیگر پارچه اضافی میدوخت تا حجاب اسلامی مردان هم رعایت شود! همه این کارها هم بغضًا للمجاهدین بود و دست آخر هم به این نتیجه رسیدند که پاسبانها و نگهبانهای زندان و زندانبانان و ساواکیهای مسلمان! از سایرین و حتی مجاهدین به آنها نزدیکترند.
آیا بروز خصایص و ماهیتهای ارتجاعی را میبینید؟
عبرت آموز اینکه در بلوغ همین ضدیت با مجاهدین، آنها از ندامت تلویزیونی و سپاس گویی برای شاه و عفو خواهی از او سر در آوردند و به این وضعیت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از اینکه حضرات به حکومت رسیدند ما هیچوقت نفهمیدیم آن فتوا که علیه مجاهدین داده بودند، در مراوداتشان با شورویها و چینی ها، کوبائیها و کشورهای اروپای شرقی چه شد و به کجا رفت!
همچنانکه نفهمیدیم لاجوردی با آن حجاب سازی برای مردان، وقتی که خودش میرغضب اوین شد، چرا هیچ حدّ و اندازهای درباره زنان نگه نداشت.
نکته عبرت آموز دیگر اینکه اپورتونیستها و بریدگانی که در آن روزگار، بریدگی خود را تحت لوای مارکسیسم پنهان میکردند، در کنش و واکنشهای سیاسی، به همان دست راستیهای مرتجع، نزدیکتر از مجاهدین بودند و با تعجب در بسیاری موارد میدیدیم که هم خط و هم جبهه میشوند. مخالفت ریشهای هر دو دسته، خیلی بیش از اینکه با یکدیگر باشد، با مجاهدین بود. جریان راست ارتجاعی به ظاهر دعوایش با مجاهدین این بود که چرا کسانی را که به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عینی“ نمیدانید و میگفتند مگر همین ”خدانشناس ها“ نبودند که شما را کشتند و سازمانتان را متلاشی کردند. اما در عمل ”خدانشناسی“ را که مخالف مشی مبارزاتی و سیاسی مجاهدین بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گیر، ترجیح میدادند.
آخر مجاهدین، ملاک و معیار تنظیم رابطه با هر شخص یا نیروی سیاسی را، عمل و مرزبندیهای سیاسی او میدانستند. چرا که عقاید فلسفی و مواضع طبقاتی، نهایتاً در مرزبندیها و عمل سیاسی تبلور و فعلیت پیدا میکند.
بنیانگذار مجاهدین، حنیف شهید که بسیار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود که مرز اصلی، نه بین خداشناس و خدا نشناس، بلکه بین استثمار کننده و استثمار شونده کشیده میشود. این درست همان چیزیست که خمینی هرگز نمیتوانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندی اصلی که اسلام مجاهدین را از اسلام خمینی و آخوندهای ارتجاعی سراپا متمایز میکند.
***
اما پس از ضربه اپورتونیستی، خمینی هم که تا آن زمان در برابر مجاهدین سکوت پیشه کرده بود، فرصت را مغتنم یافت و بهطرق مختلف دق دل خالی میکرد. در مهر سال 1356، همزمان با ریاستجمهوری کارتر در آمریکا و ایجاد فضای باز سیاسی دررژیم شاه زمان را پس از سالها بریدگی و افول در برابر شاه، برای تصفیه حساب با مجاهدین مناسب یافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «یک دستهیی پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی بشود. طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه بهطور عدالت و بهطور تساوی با هم زندگی بکنند. یعنی، زندگی حیوانی علیالسواء. یک علفی همه بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و بههم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند…
می گویند: اصلاًمطلبی نیست، اسلام آمدهاست که آدم بسازد، یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی حیوان بسازد. اسلام آمدهاست که انسان بسازد، اما انسان بیطبقه…»
***
حالا برمیگردم به داخل مجاهدین و اعضاء و هوادارانشان پس از ضربه اپورتونیستی بعد از سال 1354.
در آن زمان، چون ما ضربه را از چپ نماها خورده بودیم پس بهطور خودبهخودی تهدید اصلی میباید آنها باشند. همانها که مجاهد خلق مجید شریف واقفی و شماری دیگر را کشته و حتی جسد مجید را هم سوزانده بودند. من مجید را از اواخر سال 1347 میشناختم. فامیلش را نمیدانستم اما با یکی دیگر از همشهریانش که هر دو دانشجوی ”دانشگاه صنعتی آریامهر“ بودند، تحت مسئولیت خودم بود. او را خیلی دوست داشتم. هفتهیی یکی دو بار به تک اتاقی که آنها در حوالی همان دانشگاه اجاره کرده بودند میرفتم و نشست آموزشی و تشکیلاتی داشتیم که از صبح تا شب یا از شب تا صبح طول میکشید.
در سال 1353 هم در زندان قصر، یک تابستان را صرف نوشتن کتاب تبیین جهان کردم. همزمان چند تیم با مسئولیت مجاهدشهید، فرمانده کاظم ذوالانوار، آن را روی کاغذ سیگار ریزنویس میکردند و کاظم آنها را در جاسازی مناسب، از طریق قهرمان شهید مراد نانکَلی به بیرون از زندان و بهدست مجید میرساند. مراد این کار را با شیوههای مختلف از طریق خواهرش، که گاه به ملاقات او میآمد انجام میداد. مراد، شمالی و بسیار رشید و درشت اندام بود. عاقبت هم بر سر همین ارتباطات با بیرون از زندان، جان باخت و در زیر شکنجه در کمیته به شهادت رسید. فکر میکنم که شهادتش در اواخر سال 53 بود. مدتی پس از اینکه کتاب تبیین را فرستادیم، کاظم بمن گفت مجید پیام داده که مثل این است که برای ما ”تانک“ فرستاده باشید. یکی دو سال بعد، که جریان اپورتونیستی برملا شد، من تازه معنی حرف مجید را فهمیدم که بچههای آن روزگار، در فقدان آموزش، آن هم در شرایط دربدری، تاکجا زیر ضربات و حملههای تئوریک اپورتونیستها، نیازمند این بحث و این کتاب بودهاند.
در حملههای بعدی پلیس به زندان، تنها نسخه ریزنویس این کتاب از دست رفت تا وقتی که دوباره همین بحث را، در سال 58 در دانشگاه صنعتی شریف، در کلاسهای ”تبیین جهان“ ، از نو شروع کردیم. اولین بار که برای این بحث، وارد همان دانشگاهی شدم که مجید دانشجوی آن بود و حالا دانشگاه به نام او ”دانشگاه صنعتی شریف“ نامگذاری شده بود، در همه لحظات تصویرش جلویم بود و در ذهن و قلبم موج میزد. انگار که همآنجا حّی و حاضر و ناظر است و میخواهد شاهد انتقال آن ”تانک“ ایدئولوژیکی که گفته بود به نسل انقلاب باشد.
نحوه کشتن و سوزاندن مجید توسط اپورتونیستهای چپ نما، طوری بود که خون آدم بجوش میآمد و واکنش خودبهخودی آن هم نیازمند ذکر نیست. مثل همین امروز که میگوییم اگر دین و مذهب و اسلام و مسلمانی، همین است که خمینی یا خامنهای در30سال گذشته به ما نشان دادند، نخواستیم، نمیخواهیم و هرگز نخواهیم خواست، آن روز هم حرف این بود که اگر سوسیالیسم و مارکسیسم و پرولتاریا همین است که اپورتونیستها به ما چشاندند، نخواستیم و نمیخواهیم… واقعاً در آن فشار سه جانبه و هماهنگ از سوی ساواک و آخوندها و اپورتونیستها علیه مجاهدین پس از متلاشی شدن سازمان، شرایط ما بسیار سخت و طاقتفرسا بود.
وقتی در سال 55 یعنی پنج سال بعد از دستگیری، برای سومین بار به شکنجهگاه کمیته (کمیته مشترک ضد خرابکاری) رفتم و مجدداً به اوین برگشتم، به جای اینکه به طبقه بالا نزد برادران خودمان بروم، مرا به عمد برای اذیت کردن به طبقه پایین فرستادند تا در جمع مجاهدین نباشم. تعدادی از اپورتونیستها و مدافعان آنها هم در همین طبقه پایین بودند. همین قبیل افراد، گاه وقتی که نماز میخواندم پشت سرم شکلک در میآوردند. تا اینکه بعد از 6ماه در شب ماه رمضان، بازجویان، ناگزیر قبول کردند که بهخاطر روزه و سحری و افطار نزد برادران خودمان برگردم.
در آنجا تقریباً یکسال طول کشید تا همه مجاهدین و هوادارانشان در اوین و سایر زندانها، که بهطرق مختلف ارتباط برقرار میکردیم، قانع شوند که هرچند ضربه را از چپ نمایان خوردهایم ولی برایمان در چنین شرایطی بهطور قانونمند تهدید اصلی از راست، از جانب ارتجاع و همین آخوندهایی است که بعداً سران و سردمداران رژیم خمینی شدند.
***
این خاطرات و یادآوریها را از این بابت میگویم که روشن باشد:
اولاً-تهدیدها یکسان نیستند و در هر شرایط مشخص بسته به اوضاع و احوال یک تهدیدی هست که وجه عمده و غالب دارد. مثل اینکه در یک روز یخبندان تهدید اصلی برای یک خودرو و سرنشینانش، یخ زدن و لغزندگی جاده است. درحالیکه در یک روز آفتابی چنین نیست.
ثانیاً-امروز هم تهدید اپورتونیسم چپ و راست یکسان نیست و به اقتضای شقه درونی رژیم و شکستن طلسم و هژمونی ولیفقیه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهدید اصلی و خودبهخودی برای نیروهایی که در بیرون از رژیم، خواهان تغییر و سرنگونی آن و مبارزه قاطع به این منظور بودهاند، اپورتونیسم و انحراف به راست است. عملکرد این تهدید، مهار کردن و متوقف کردن قیام و قیام آفرینان است. از تعمیق و رادیکال شدن قیام میترسد. به موسوی و امثال او پر بها میدهد و به همین خاطر وقتی که آنها در برابر خامنهای تنازل و تنزل میکنند، دلسرد و گیج و گم میشود. گمان میکند که تهدید عمق پیدا کردن قیام و شلوغ کاری بیش از حد دانشجویان است. انتظار پیروزی سهل و سریع و ارزان دارد. گمان میکند که با ممانعت از شدت قیام و مهار کردن آن، خامنهای و نیروهای سرکوبگر عقب مینشینند و به فضای باز سیاسی رضایت میدهند. گوئیا که ولیفقیه رنگ میشود (!) و این حقیقت ساده را نمیداند که «هر گونه عقب نشینی… زنجیره تمام نشدنی از فشارها و عقب نشینیهای دیگر را بهدنبال خواهد داشت» (خامنهای- 23اسفند 84).
بهجای اینکه بهگونه دیالکتیکی و قانونمند، سیر تحولات رژیم و ضد رژیم را از 30خرداد 60 تا 30خرداد 88، یا بهدرستی از بهمن 57 تا بهمن 88 ببیند، بهجای اینکه پروسه تغییر و حرکت و تحول و تکامل سی ساله را بنگرد، واقعیت را مثله و مجزا و ایستا میبیند و عمدتاً بر روی تضادهای بالایی رژیم متمرکز میشود و به آن چشم دوخته است. طبعاً این هم که چرا رژیم هر روز به ترتیبی یقه مقاومت ایران و اشرف و مجاهدین را میگیرد برایش مفهوم نیست و جای چندانی ندارد.
***
نکتهیی درباره سلسه مراتب تضادهادر بحث اپورتونیسم به سلسه مراتب تضادها اشاره کردیم. در جریان مبارزه معلوم است که با مسائل و تضادهای متعدد روبهرو هستیم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآوری سلاحهایش و اجرای طرح و برنامه مشخص برای متلاشی کردن آن از درون و بیرون که بحث جداگانه میطلبد، وضعیت بسیار بغرنج است. شگفتا که در اینجا هم بمباران را آمریکا کرده اما از روز بعد، تضاد اصلی کماکان رژیم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً این موضوع را کنار میگذاریم و به اصول حاکم بر سلسله مراتب تضادها اکتفا میکنم:
اصل اول- بین حق و باطل و بین انقلاب و ارتجاع باید از حق و انقلاب دفاع کرد و طرف آن را گرفت و آن را تقویت کرد. باید باطل و ارتجاع را تضعیف کرد و نه بالعکس. واضح است که منظور از حق و باطل نسبی است و نه مطلق.
اصل دوم- در تضاد دو نیروی برحق مثلا بین دو نیروی مبارز و مترقی، باید طرف آن را که موضعش حقتر و مبارزتر و مترقیتر است گرفت. واضح است که باز هم منظور از برحق و مترقی بودن، نسبی است.
اصل سوم-در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی، تا آنجا که به ما مربوط میشود و در حیطه ما میگنجد، باید ضعیف تر را علیه قویتر تقویت کرد. البته حدّش این است که نیروی برحق که در اصل اول گفتیم تخطئه و تضعیف نشود والا نقض غرض میشود.
بهطور خلاصه این یک دستگاه منطقی است که از شاخص حقانیت و ترقی و انقلاب چیده میشود و با آن مَحَک میخورد. بر این اساس تا وقتی که استبداد دینی و رژیم ولایتفقیه در کشور ما حاکم است، همه تضادها علیه آن و بهسود تغییر دادن و سرنگون کردن آن باید حل شود. اعم از تضادهای واقعی در درون رژیم، یا تضادهای بیرون رژیم و همچنین تضادهای بینالمللی. الزام مبارزه بر حق و عادلانه برای رهایی از شَرّ استبداد دینی و حاکمیت مطلقه آخوندی و لازمه دستیابی به آزادی و حاکمیت مردم، همین است.