شعری از هرمز بیرقدار به یادشهدای قتل عام ۶۷


شعری از هرمز بیرقدار

درد ...

کاش می شد
سکوت را
تا ابد
دراعماق تاریک
در نهان بایر ایام
محو کرد !
درد این نبود
که شب درتاریکی خود
غافل از وحشت باشد
درد استمرار
تپیدن بود
گو که قلبی ست
شریان آن آشفته
چون عبور رود
چون تقلایش
هنگام گریز
از بازوان پیچ وخم
صخره وسنگ
باورم بود
ناقوس آفرینش
صدای آن راز بی باور
ازسکوت برخاست
واینک
از سکوت سالها
ازخموشی های پنهان
صد جنگل از خاک مطرود غریب
درگستره ای
به پهنای تمام جنگ ها
چون پرچم جنگجویان بی باک
راست قامت
رویان شده امروز
ودرچشمان شب
شعله های آتشی ست
هیزم آن
استخوان افتادگان
خونین جامگان
وامروز....