شاملو؛ نزیستن برای «صله»


 در آستانه 
دوم مرداد برای چند نسل از ایرانی ها یادآور از دست دادن شاعری ست که مفهوم زندگی اش با مرگ نسبتی نداشت هرچند خود در پایان کارنامه درخشانش سرود:
«کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینه‌یی نیک‌پرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی»
زیرا پیش از آنکه او به ادای این کلمات نائل شود در ابتدای «در آستانه» سروده بود:
«باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بی‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخی نمی‌آید.»
و شاملو در پهنه‌ی اجتماعی بسیار و بسیار بر دری «کوبید و کوفت» که کوبه نداشت و همین امر او را به شاعری متفاوت در تاریخ معاصر ایران تبدیل کرد.

کدام نسل؟
شاملو از نسلی بود که دوره ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد را در جوانی خود تجربه کردند و به صرافت دریافتند که بی هیچ گفتگو کوشیدن برای آزادی و استقلال، و فراتر از همه برای انسان ماندن، استواری و کوشیدنی خاص طلب می‌کند.

بی تفاوت نبودن
شاملو همچون انقلابیون دهه۴۰ برای شکستن قفل شرایط گام در مبارزه حرفه ای نگذاشت و کسی هم چنین انتظاری از او نداشت اما آنچه شاملو را متفاوت کرد ناظر بی تفاوت نبودن او بود، چرا که در فراسوی هرچیز در طلب گوهر انسان و نقطه‌ی تماییز او با «گیاه و برکه و پروانه»، خویشتن خویش را می‌یافت.
«از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از این‌دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.»

دشواری وظیفه
و در این مسیر بود که او انسانیت خویش را در هر لحظه باز می‌یافت، و سرود:
«انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود» یعنی «توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت».
پس او حق داشت که بگوید:
«انسان
دشواری وظیفه است.»

رثای آنان
اینگونه بودن، شاملو را در پهنه‌ی اجتماعی به ناظری هوشیار تبدیل کرده بود. در دهه۵۰ که بسیاری از مبارزان انقلابی در مسیر اعاده‌ی آزادی و عدالت در شکنجه گاه ها و میدان های تیر به خاک می‌افتادند، او با کلمات خویش آنها را به ثبت می‌داد.

مهدی رضایی
شاملو در رثای مهدی رضایی از مجاهدین خلق که در شهریور ۵۱ توسط شاه اعدام شد، سرود:
«چه مردی! چه مردی!
                         که می‌گفت
قلب را شایسته‌تر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
                                 در خون نشیند
و گلو را بایسته‌تر آن
که زیباترینِ نام‌ها را
                       بگوید.
و شیرآهن‌کوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنه‌ی آشیل
                       درنوشت.ــ
رویینه‌تنی
           که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.»
مهدی رضایی به خاطر دفاعیاتش در «دادگاه» برای یک نسل از جوانان ایران به سمبل مبارزه برای آزادی و عدالت تبدیل شده بود.

حنیف نژاد
شاملو در مورد اعدام بنیانگذاران مجاهدین خلق که در خرداد سال ۵۱ اتفاق افتاد، در مورد وضع حال هر ناظر آگاه در مواجهه با آن سرود:
«ما
بيرون زمان
ايستاده ايم
با دشنه‌ی تلخی
در گرده های مان.
هيچ کس
با هيچ کس
سخن نمی گويد.
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.»

گلسرخی
کسانی که دفاعیات خسرو گلسرخی را در دادگاه های شاه دیده باشند هرگز نمی‌توانند صلابت و استواری او را آنجایی که در پاسخ به حرف رئیس دادگاه که از او خواست تنها حق دارد که از خودش دفاع کند را از یاد برند. خسرو گلسرخی پاسخ داد: «من تنها از خلقم دفاع می‌کنم».
گلسرخی در بهمن سال ۵۲ توسط شاه اعدام شد، و شاملو در وصف «بودگی» او سرود:
«زاده شدن
بر نيزه‌ی تاريک
همچون ميلاد گشاده‌ی زخمی،
سفر يگانه‌ی فرصت را
سراسر
در سلسه پيمودن.
بر شعله‌ی خويش
سوختن
تا جرقه‌ی واپسين،
بر شعله خرمنی
که در خاک راهش
يافته اند
بردگان
اين چنين.»

انقلاب ۵۷
پس از پیروزی انقلاب۵۷ هنگامی که خمینی از همان آغاز نشان داد که در مسیر سرکوب و انکار آزادی ها حرکت خواهد کرد، روح بی قرار شاملو با کلمات جادویی اش به ثبت وقایع به زبان یک شاعر پرداخت:
«دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد»
و سپس افزود:
«نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان»

مرگ!
شاملو سال ها پیش سروده بود:
«هرگز از مرگ نهراسیدم
اگر ‌چه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود
هراس من
باری،
همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد»
و او در زمانه و سرزمینی جان سپرد که در آن «مزد گورکن های آزادی» از «آزادی آدمی افزون تر بود» و این اگرچه تلخی «دشنه»یی است بر «گرده هایمان» اما نشان از انسان هایی دارد که در این زمانه به خاموشی خو نکرده اند و مسیر دشوار آزادی را با کلمات خود مزین نموده اند.

ثبت
از فاصله ۲۱ آذر ۱۳۰۴ که شاملو متولد شد تا ۲ مرداد ۷۹ که جان سپرد، تاریخ معاصر ایران دوره های پر فراز و نشیبی به خود دیده است، دوره ای که شاملو در ورای هنر شاعری، هنر بی تفاوت نبودن و به ثبت دادن حقیقت را در آن، از خود به ثبت داد.
شاملو در میان ما نیست، و این یک دشواری همیشگی است. اما زنده بودنش در «ابراهیم در آتش»، «دشنه در دیس»، «کاشفان فروتن شوکران»، «در آستانه» و ... ما را همواره به پرهیز از زیستن برای «صله» فرا می‌خواند.