مهمترين وقايع تاريخ 52 ساله سازمان
مجاهدين خلق ايران- قسمت سی ویکم
آغاز جنگ روانی وزارت اطلاعات آخوندی،
با برپایی صدها بلندگو در اطراف اشرف و دعوت مجاهدین به ذلت و تسلیم و… پاسخ
مجاهدین: «هیهات مناالذله»
دى 1388
آغاز جنگ روانی وزارت اطلاعات آخوندی،
با برپایی صدها بلندگو در اطراف اشرف و دعوت مجاهدین به ذلت و تسلیم و… پاسخ
مجاهدین: «هیهات مناالذله»
حمله نیروهای مالکی به اشرف و
ایستادگی مجاهدین
19 فروردين 1390
روز 10فروردین یادآور یک حماسه دیگر
مجاهدان اشرف است. حماسهیی با صحنههایی شگفت، از پایداری مجاهدین با دست خالی بر
سر آرمانشان، در برابر لشکری زرهی و تا دندان مسلح. رخدادی خارقالعاده که هر کسی
را در برابر این اسطوره فداکاری و ایستادگی به حیرت وا میدارد.
گزارش رخداد:
از روز 14فروردین90 مالکی، دیکتاتور جنایتکار دست پرورده رژیم آخوندی برای اجرای خونریزی جدید در اشرف زمینهسازیهای خود را شروع کرد و تعدادی خودرو زرهی را وارد قسمتهای شمالی قرارگاه کرد. این اقدام با اعتراض مجاهدین مواجه شد و زرهیها مجبور به بازگشت شدند.
از غروب ۱۸فروردین، ورود نیروهای جدید تحتامر مالکی به اطراف اشرف شروع شد در ساعت 4 و 45دقیقه صبح جمعه 19فروردین حمله آنها با نفربر و هاموی از سمت شمال اشرف آغاز گردید. اما این حمله با مقاومت قهرمانانه اشرفیان مواجه شدند.
پس از 6ساعت نبرد نابرابر با به کارگیری انبوهی زرهی و چندین گردان و با شلیک تیر مستقیم و زیر گرفتن نفرات با هاموی، مقاومت تمام عیار مجاهدین باعث شد که تهاجم در شمال خیابان اصلی اشرف متوقف شود. مهاجمان با ایجاد یک خاکریز در شمال خیابان اصلی مستقر شدند. در این تهاجم 36تن از اشرفیان از جمله 8تن از زنان قهرمان مجاهد خلق بهشهادت رسیدند. شمار مجروحان به 350تن رسید و 6نفر را نیز نیروهای مالکی بهگروگانگرفتند.
گزارش رخداد:
از روز 14فروردین90 مالکی، دیکتاتور جنایتکار دست پرورده رژیم آخوندی برای اجرای خونریزی جدید در اشرف زمینهسازیهای خود را شروع کرد و تعدادی خودرو زرهی را وارد قسمتهای شمالی قرارگاه کرد. این اقدام با اعتراض مجاهدین مواجه شد و زرهیها مجبور به بازگشت شدند.
از غروب ۱۸فروردین، ورود نیروهای جدید تحتامر مالکی به اطراف اشرف شروع شد در ساعت 4 و 45دقیقه صبح جمعه 19فروردین حمله آنها با نفربر و هاموی از سمت شمال اشرف آغاز گردید. اما این حمله با مقاومت قهرمانانه اشرفیان مواجه شدند.
پس از 6ساعت نبرد نابرابر با به کارگیری انبوهی زرهی و چندین گردان و با شلیک تیر مستقیم و زیر گرفتن نفرات با هاموی، مقاومت تمام عیار مجاهدین باعث شد که تهاجم در شمال خیابان اصلی اشرف متوقف شود. مهاجمان با ایجاد یک خاکریز در شمال خیابان اصلی مستقر شدند. در این تهاجم 36تن از اشرفیان از جمله 8تن از زنان قهرمان مجاهد خلق بهشهادت رسیدند. شمار مجروحان به 350تن رسید و 6نفر را نیز نیروهای مالکی بهگروگانگرفتند.
در آن حمله شماری از پاسداران نیروی تروریستی قدس همراه با انبوه نیروهای دولت عراق شرکت داشتند. آنان به زبان فارسی صحبت میکردند.
ساعت حدود ۹ صبح بود. انبوه مزدورانی که در جاده کنار مرکز ژنراتور اشرف (احرار) مستقر بودند شامل پلیس ضدشورش و نیروهای تکاور و نیروهای ارتش، شروع به حرکت به سمت میدان لاله کردند و میخواستند مسیر پیشروی خود را باز کنند. در ضلع غربی میدان لاله و در خیابان ۱۰۰، یک چادر سولهای قرار داشت که محل كار بچههاى یكى از قسمتها بود. مزدوران به سمت این چادر هجوم آوردند. خواهر گوهر در کنار چادر ایستاده بود و مانع رسیدن مزدوران به این چادر بود. همزمان یک مزدور نارنجک صوتی به سمت چادر پرتاب کرد و مزدور دیگری به سمت خواهر گوهر شلیک کرد که به آرنج دست او اصابت کرد این درحالی بود که خودرو هاموی هم به چادر میکوبید و آن را در هم میریخت. مزدور دیگری از ضلع جنوبی چادر به خواهر گوهر نزدیک میشد. اما او در همان شرایط استوار و پرصلابت ایستاده بود. پس از مجروح شدن خواهر گوهر ما او را به عقب منتقل کردیم. اما من این صحنه را هرگز فراموش نخواهم کرد. این صحنه که خواهر گوهر به تنهایی و با صلابت تمام در برابر انبوهی از نیروهای تا دندان مسلح و وحشی ایستاده بود و مانع از تصرف آن قسمت میشد
من و چند نفر از دوستانم در محل درب شیر بودیم، حدود ساعت ۵ که هوا داشت روشن میشد، شنیدیم که دشمن در ضلع شرق حمله را شروع كرده، تصمیم گرفتیم برای کمک به بچهها به ضلع شرق برویم. چیزی که خیلی چشمم را گرفت، همبستگى و هماهنگى بى شكاف تك تك بچهها با هم بود. هیچکس کار خودبخودی نمیکرد. اشرفىها روح و احساس واحدى بودند در پیكرهاى مختلف. با اینکه دشمن از شرق و شمال ما را احاطه کرده بود و با وجود آتش یک طرفه و سنگین دشمن هیچکس به عقب برنگشت. بیشک اگر در آنجا تصمیم نگرفته بودیم که دربرابر تیر مستقیم نایستیم، همه تا نفر آخر مىایستادند و شهید مىشدند.
برای انتقال نفرات مجروح هر کس حاضر بود جان خودش را فدا کند تا کسی جا نماند. بهطور مشخص نزدیکی خیابان۱۰۰، حنیف و محمدرضا برای آوردن شهدا و مجروحان به صحنه رفتند، پیکر شهید مازیار (مجاهد قهرمان مسعود فضل اللهی) را محمدرضا با تعدادی از بچهها تا نیمه راه آوردند و من هم به سوی آنها دویدم و کمک کردم.
یک صحنه دیگر هم مربوط به غلامرضا بود. با اینکه نارنجک صوتی در ماشین او انداختند و همه ما فکر کردیم شهید شده یا حداقل چشم و گوشش آسیب دیده ولی از میان دودی که داخل ماشین را فراگرفته بود، یک مرتبه دیدیم که سربلند کرد و ماشین را از میان مزدوران و شلیکهای آنها بیرون کشید و نگذاشت به دست دشمن بیفتد.
برای انتقال نفرات مجروح هر کس حاضر بود جان خودش را فدا کند تا کسی جا نماند. بهطور مشخص نزدیکی خیابان۱۰۰، حنیف و محمدرضا برای آوردن شهدا و مجروحان به صحنه رفتند، پیکر شهید مازیار (مجاهد قهرمان مسعود فضل اللهی) را محمدرضا با تعدادی از بچهها تا نیمه راه آوردند و من هم به سوی آنها دویدم و کمک کردم.
یک صحنه دیگر هم مربوط به غلامرضا بود. با اینکه نارنجک صوتی در ماشین او انداختند و همه ما فکر کردیم شهید شده یا حداقل چشم و گوشش آسیب دیده ولی از میان دودی که داخل ماشین را فراگرفته بود، یک مرتبه دیدیم که سربلند کرد و ماشین را از میان مزدوران و شلیکهای آنها بیرون کشید و نگذاشت به دست دشمن بیفتد.
یک صحنه فراموش نشدنی دیگر، صحنه رزم برادران مسئول وقدیمى بود که شجاعانه ایستاده بودند در صورتیکه گلوله نزدیکیشان به زمین میخورد یا از کنارشان رد میشد ولی حتی بهصورت غریزی هم واکنش نداشتند و جلوی مزدوران متجاوز عراقی مىایستادند و شعار میدادند. دیدن آنها به من خیلی قوت قلب و شجاعت میداد.
نوشته ای از محمد الکرخی
در سحرگاه نوزدهم فروردین 90 در یک توطئه پست و رذیلانه، مزدوران آخوندهای حاکم بر تهران، به قرارگاه اشرف جاییکه محل سکونت قهرمانانی که جانشان را وقف فدای آزادی و دموکراسی در کشورشان کردهاند، حمله کردند آری بهراستی که آنان قهرمانان شجاع مقاومت ایران هستند، این حمله ابتدا با گازهای سمی و گازاشکآور شروع شد و سپس با سلاح گرم و گلولههای جنگی آن گروه بیسلاح را نشانه رفتند. ساکنان اشرف سلاحی بجز ایمان به آرمانشان نداشتند و این در عمل ثابت شد که بالاترین و قویترین سلاح است. تعدادی را با شلیک مسلسلها و تانکها کشتند و تعدادی را با زیر گرفتن توسط ماشینهای نظامی هاموی به قتل رساندند، و در این میان 36تن به نزد رفیق اعلی پرکشیدند، ما نمیگوییم که آنان برزمین افتادند چرا که خائنان برزمین میافتند ولی آنان بسوی رفیق اعلی پرواز کردند، مزدوران گمان میکردند که با کشتن قهرمانان عضو مقاومت ایران، میتوانند سازمان مجاهدین خلق ایران را از بین ببرند. ولی این جنایتشان نتیجه عکس داد، و مجاهدین قویتر و جنگندهتر از قبل از آن بیرون آمدند، این دشمنان گمان میکردند که آنان که شهید شدند مردهاند و چه بد حدس و گمانی داشتند آنان این کلام خداوند را فراموش کرده بودند که (ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون) یعنی (آنان که در راه خدا کشته شدهاند فکر نکنید که مردهاند بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند) آری آنان زندهاند و کماکان در بین برادران و دوستانشان حضور دارند و در قلبها و دیدگان آنان حاضر و ناظرند، به آنان قوت قلب و عزم و اراده و کینه انقلابی و انگیزه برای ادامه راه آزادی تا پیروزی را میدهند. اما مزدوران در ظلم و ستمشان آواره و حیران و سرگشته هستند.
لاجرم روز حسابرسی خواهد رسید و تاریخ، جنایتی که آنان با مردم بیدفاع و بیسلاح نموده و دست به کشتارشان زدند را نه تنها فراموش نخواهد کرد بلکه این کشتار یک لکه ننگی بر پیشانی بشریت باقی خواهد ماند و چه آینده بدی در انتظار ظالمان و جنایتکاران است و خوشا بحال آنان و خوشا به سعادت شهداء فروردین ماه، پیش بسوی پیروزی در پی پیروزی دیگر.
لاجرم روز حسابرسی خواهد رسید و تاریخ، جنایتی که آنان با مردم بیدفاع و بیسلاح نموده و دست به کشتارشان زدند را نه تنها فراموش نخواهد کرد بلکه این کشتار یک لکه ننگی بر پیشانی بشریت باقی خواهد ماند و چه آینده بدی در انتظار ظالمان و جنایتکاران است و خوشا بحال آنان و خوشا به سعادت شهداء فروردین ماه، پیش بسوی پیروزی در پی پیروزی دیگر.
نفس بادصبا
از روز 19فروردین 90 که در سفر بیبازگشت صبا همراه او شدم، دیگر بهار برایم رنگ دیگری دارد. آن روز که شتابان حوالی ساعت 9 صبح خودم را به صبا رساندم و او را که پشت یک آمبولاتس عراقی خوابانده بودند صبور و آرام یافتم، ته دلم آرام نبود
چی شده صبا؟
چیزی نیست یک تیر در پایم خورده است
داشت به من دلداری میداد. آنروز نمیدانستم چه سفری را با او آغاز کردهام. آنروز همچنین نمیدانستم که صبا قبل از این دیدار من یک بار تا دم مرگ رفته بود و در آخرین نفس گفته بود، «تاآخرش ایستادهایم، تا آخرش میایستیم».
بعد پزشکان اشرفی توانسته بودند به مدد فداکاری چند مجاهد با خون رسانی به او که تقریباً بیشتر خونش را از دست داده بود، جان تازهیی بدهند.
از آن روز دیگر بهار برایم رنگ دیگری دارد. سبز است، اما با سبزینهیی جادویی. از آن روز تا امروز که 4سال میگذرد، آخرین حرفهای صبا هم برایم معنی دیگری گرفتهاند.
همانطور که هر بهار در آستانه 30فروردین، روز پرواز 4قهرمان از اعضای مرکزیت مجاهدین، آن جمله شهید ناصر صادق ، مثل بت عیار برایم به رنگ دیگری در میآید:
«ما دماغه کشتی پیروزی را در اقیانوس خلقها میبینیم»
جمله صبا هم در ذهن و ضمیرم طنین دیگری میگیرد، از خودم میپرسم چطور آنروز متوجه نشدم که در تلاطم درد و در یک نفسی مرگ، او هم از «من» نگفت از «ما» گفت: ایستادهایم... میایستیم...
انگار که این حرف تنها تجدید پیمان یک مجاهد نبود، یک نگاه بود به افق دورتر. آنروز ما مجاهدین در اشرف محصور در چند ضلعی توطئههای ارتجاعی و استعماری بودیم. یک قلم رگبار ضربالاجلهای مالکی که بهفرموده پدرخواندهاش خامنهای ردیف میشد، قرار بود دفتر مجاهدین را و اشرف را برای همیشه ببندد، اما عجبا که امروز بعد از 4سال، هنوز «ما ایستادهایم» و نهفقط «دماغه کشتی پیروزی» که تمامیت آن را در اقیانوس خلق خودمان و خلقهای منطقه میبینیم و میبینیم که چگونه تخته پارههای سفینه به گل نشسته و توفان زده نظام ولایتفقیه از هم میگسلند.
بله امروز بیش از همیشه حضور همه شهیدان را از حنیف کبیر تا ناصر صادق و از فاطمه امینی تا زهره قهرمان و گیتی سرفراز و آسیه و صبا در صفومان میبینم و حس میکنم.
چی شده صبا؟
چیزی نیست یک تیر در پایم خورده است
داشت به من دلداری میداد. آنروز نمیدانستم چه سفری را با او آغاز کردهام. آنروز همچنین نمیدانستم که صبا قبل از این دیدار من یک بار تا دم مرگ رفته بود و در آخرین نفس گفته بود، «تاآخرش ایستادهایم، تا آخرش میایستیم».
بعد پزشکان اشرفی توانسته بودند به مدد فداکاری چند مجاهد با خون رسانی به او که تقریباً بیشتر خونش را از دست داده بود، جان تازهیی بدهند.
از آن روز دیگر بهار برایم رنگ دیگری دارد. سبز است، اما با سبزینهیی جادویی. از آن روز تا امروز که 4سال میگذرد، آخرین حرفهای صبا هم برایم معنی دیگری گرفتهاند.
همانطور که هر بهار در آستانه 30فروردین، روز پرواز 4قهرمان از اعضای مرکزیت مجاهدین، آن جمله شهید ناصر صادق ، مثل بت عیار برایم به رنگ دیگری در میآید:
«ما دماغه کشتی پیروزی را در اقیانوس خلقها میبینیم»
جمله صبا هم در ذهن و ضمیرم طنین دیگری میگیرد، از خودم میپرسم چطور آنروز متوجه نشدم که در تلاطم درد و در یک نفسی مرگ، او هم از «من» نگفت از «ما» گفت: ایستادهایم... میایستیم...
انگار که این حرف تنها تجدید پیمان یک مجاهد نبود، یک نگاه بود به افق دورتر. آنروز ما مجاهدین در اشرف محصور در چند ضلعی توطئههای ارتجاعی و استعماری بودیم. یک قلم رگبار ضربالاجلهای مالکی که بهفرموده پدرخواندهاش خامنهای ردیف میشد، قرار بود دفتر مجاهدین را و اشرف را برای همیشه ببندد، اما عجبا که امروز بعد از 4سال، هنوز «ما ایستادهایم» و نهفقط «دماغه کشتی پیروزی» که تمامیت آن را در اقیانوس خلق خودمان و خلقهای منطقه میبینیم و میبینیم که چگونه تخته پارههای سفینه به گل نشسته و توفان زده نظام ولایتفقیه از هم میگسلند.
بله امروز بیش از همیشه حضور همه شهیدان را از حنیف کبیر تا ناصر صادق و از فاطمه امینی تا زهره قهرمان و گیتی سرفراز و آسیه و صبا در صفومان میبینم و حس میکنم.
![]() |
آن «روزی» خدایی که به یمن یک رهبری پاکباز، نسلی شده است پایدار، با هزار عزم استوار و نقطه امید منطقه و جهان. «روزی» خدایی «ایستادن تا آخر». همان رمزی که شهید بنیانگذار برای ابد، بر کاشی سر در ورودی سازمان مجاهدین خلق نوشت: «فدا»
برای همین حس هاست که میگویم از آنروز 19فروردین بهار برایم رنگ دیگری دارد.
بودن و سرفراز بودن، همیشه در اوج بودن، و حلقات توطئههای سهمگین را در مهیبترین توفانهای توطئه در هم شکستن! راستی چه «روزی» یی از این بالاتر؟
در آن سفر آخرین که با صبای مجروح به سمت بغداد میرفتیم جایی که مزدور عراقی خامنهای مرا صدا زد تا شانس نظام را برای کندن دو مجاهد از مقاومت، به قیمت گروگان گرفتن عواطف «پدر» برای جان «فرزند» با پیشنهاد معالجه فوری صبا به شرط... بیازماید، وقتی پاسخ مزدور را دادم صبا پرسید: چی میگفت؟
به او گفتم. مخصوصاً هم گفتم. چون در آن صحنه هم «پدر» باید انتخاب میکرد و هم «فرزند». در کمال شگفتی صبا گفت: بابا چرا نزدی توی دهنش؟
در دلم نفس راحتی کشیدم. به آن فرزند انقلاب مریم رهایی، ایمان آوردم. دیدم که در نگاه آرامش چیزی را در افق دورتر میبیند والا جان شیرین، چیزی نیست که به این «آسانی» بشود از آن دل کند.
در این چهارسال، میبینم که همین «آسانی» است که مثل یک «روزی خدایی» به مجاهدین ارزانی شده است، در لیبرتی، هر چه از زمین و زمان بر سرشان بمب و موشک و توطئه میبارد، چشمشان به همان دکل کشتی است و در دستشان همان اکسیر حیاتبخش «فدا»، هدیه جاودانه حنیف کبیر به مجاهدین.
با همین است که «ایستادهایم» و «تاآخرش میایستیم».
دو سال قبل هم که خواهرانم «زهره و گیتی» با 50 سردار در رکابشان در اشرف ایستادند، همین را رقم زدند. تا آخرش ایستادند، و هنوز هم در هزار اشرف تا جاودان ایستادهاند.
و امروز نه تنها صبا را میبینم بلکه همه آن «حاضران زنده» را هزار هزار در هزار زن مجاهد خلق، در قامت شورای مرکزی مجاهدین میبینم که همچون فرشتگان آزادی مردم ایران صف کشیدهاند و رنگین کمان رهاییشان از جغرافیای میهن تا اعماق روح انسان صلای رهایی و آزادی میدهد. والصّافّات صفّاً
نوشته ای از گیسو شاکری
هر بار که فیلم حمله و کشتار فجیع مزدوران مالکی و خامنهای را به ساکنان مبارز شهر اشرف تماشا میکنم و میبینم که چگونه این مزدوران و با چه دقتی سینهی اشرفیان را تک به تک نشانه میروند و آنان را به خاک میاندازند، شکارگران بیرحمی را میبینم که نه به شکار که به کشتار دسته جمعی آهوان آزاد دشت اشرف آمدهاند. نسترن و آسیه و فاطمه و مرضیه و فائزه و صبا و دیگر یاران شجاع و از جان گذشتهشان را میبینم که با دست خالی و یکبهیک به خاک میافتند درحالیکه تا آخرین لحظه نوید فردای بهتر و مرگ دیکتاتوری را فریاد میزنند و خامنهای و مزدوران او را به مصاف میطلبند. از یک سو تنم از این همه قساوت و بیرحمی میلرزد و از سوی دیگر از این همه شجاعت و مقاومت نیرو میگیرم و سرشار از امید میشوم. شما آزادی را فریاد نمیزنید، آن را با تن و جان خود زندگی میکنید. و تو ای صبای عزیز که با چشمان باز تا آخرین لحظه نوید آزادی میدهی، چشمانت همه زندگی است که تا جاودان هر آزادهای را همراهی میکند.
هر بار با دیدن شما بر این باور استوارتر میشوم تا بگویم که محکوم کردن این همه جنایت کافی نیست. باید یک یک ما که در هر کجای جهانیم به دفاع از حقوق انسانی مبارزان اشرف برخیزیم تا پیش از هر چیز و به هر شکل ممکن مانع تکرار این جنایت بشویم و تا آنجا پیش رویم که بنیادهای این همه شرارت را که سرچشمهاش رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی است از ریشه بر کنیم.
همچنین هر بار با دیدن شما بر این باورم استوارتر میشوم تا بگویم که شما زنان و مردان آگاه و باورمند در اشرف، فرا حماسهاید، فرا بابکاید، فرا مزدکاید، فرا آرشاید و به راستی فرزندان خلف مریم و مسعودید. شما سدی هستید زنده و پایدار در برابر رژیمی خونخوار و فریبکار و ضدانسانی و در حال زوال و نابودی. هر کوششی در مقابل پایداری و شهامت و از خود گذشتگی شما رنگ میبازد.
تقابل شما با رژیم جمهوری اسلامی تقابل زندگی و مرگ است، / تقابل آزادی و اسارت است، / تقابل بالندگی و سرکوب است، / تقابل سلامت و فساد است، / تقابل عشق به زندگی است و نفرت و کوردلی، / تقابل نگاه به آینده است و گذشتهی کور و سیاه، /تقابل گذشت و حماسه آفرینی است و حرص و آز و خونخواری، / تقابل روشنایی و تاریکی است، / تقابل هستی و نیستی است، / تقابل افتخار و شرافت و انسانیت و صداقت است و بدنامی و فریب و پلیدی.
اشرف، تنها پایگاه دیروز و امروز مجاهدان نیست، کانون استراتژی یک نبرد است که با باور و عشق، برای آزادی و برابری یک ملت و بر ضد یک رژیم فاشیست مذهبی مبارزه میکند. یک دیکتاتوری که بر عوامفریبی تکیه دارد. هر یک از شما شهابهای همیشه روشنی هستید که بر پیکر جانیان رژیم آتش میافکنید.
من بهعنوان یک هنرمند آزادیخواه و متعهد ایرانی که خواهان سرنگونی تمام و کمال رژیم جمهوری اسلامی و نظام ولایتفقیه با تمام قوانین آن است، با وجود شما احساس غرور و سربلندی میکنم. احساس غرور و سربلندی زیرا که در دورانی از تاریخ زندگی میکنم که کسانی چون شما تاریخ سازان آنید.
چگونه از این راه دور به شما بگویم که من هم با شما ”حاضر، حاضر، حاضر! “ باشید و بمانید که ایران را تغییر خواهیم داد.
![]() |
گیسو شاکری |
هر بار با دیدن شما بر این باور استوارتر میشوم تا بگویم که محکوم کردن این همه جنایت کافی نیست. باید یک یک ما که در هر کجای جهانیم به دفاع از حقوق انسانی مبارزان اشرف برخیزیم تا پیش از هر چیز و به هر شکل ممکن مانع تکرار این جنایت بشویم و تا آنجا پیش رویم که بنیادهای این همه شرارت را که سرچشمهاش رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی است از ریشه بر کنیم.
همچنین هر بار با دیدن شما بر این باورم استوارتر میشوم تا بگویم که شما زنان و مردان آگاه و باورمند در اشرف، فرا حماسهاید، فرا بابکاید، فرا مزدکاید، فرا آرشاید و به راستی فرزندان خلف مریم و مسعودید. شما سدی هستید زنده و پایدار در برابر رژیمی خونخوار و فریبکار و ضدانسانی و در حال زوال و نابودی. هر کوششی در مقابل پایداری و شهامت و از خود گذشتگی شما رنگ میبازد.
تقابل شما با رژیم جمهوری اسلامی تقابل زندگی و مرگ است، / تقابل آزادی و اسارت است، / تقابل بالندگی و سرکوب است، / تقابل سلامت و فساد است، / تقابل عشق به زندگی است و نفرت و کوردلی، / تقابل نگاه به آینده است و گذشتهی کور و سیاه، /تقابل گذشت و حماسه آفرینی است و حرص و آز و خونخواری، / تقابل روشنایی و تاریکی است، / تقابل هستی و نیستی است، / تقابل افتخار و شرافت و انسانیت و صداقت است و بدنامی و فریب و پلیدی.
اشرف، تنها پایگاه دیروز و امروز مجاهدان نیست، کانون استراتژی یک نبرد است که با باور و عشق، برای آزادی و برابری یک ملت و بر ضد یک رژیم فاشیست مذهبی مبارزه میکند. یک دیکتاتوری که بر عوامفریبی تکیه دارد. هر یک از شما شهابهای همیشه روشنی هستید که بر پیکر جانیان رژیم آتش میافکنید.
من بهعنوان یک هنرمند آزادیخواه و متعهد ایرانی که خواهان سرنگونی تمام و کمال رژیم جمهوری اسلامی و نظام ولایتفقیه با تمام قوانین آن است، با وجود شما احساس غرور و سربلندی میکنم. احساس غرور و سربلندی زیرا که در دورانی از تاریخ زندگی میکنم که کسانی چون شما تاریخ سازان آنید.
چگونه از این راه دور به شما بگویم که من هم با شما ”حاضر، حاضر، حاضر! “ باشید و بمانید که ایران را تغییر خواهیم داد.