جاهد معدومی
خدمت همه شما سلام عرض میکنم خیلی خوشحالم که این فرصت را دارم که باهاتان چند کلامی صحبت کنم، قبل از هر چیز میخواستم سالگرد تأسیس سازمان را به همه شما تبریک بگویم، پنجاه و دوسال افتخار، پنجاه و دو سال شکوه، همچنین انتخاب خواهر مجاهد زهرا مریخی را بهعنوان مسئول اول سازمان، میخواستم صحبتهایم را با نامهای از سعید محسن به خواهرش شروع کنم، او مینویسد میخواهم با تو سخن از دنیایی بگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم، از دنیایی که انسانها بهخاطر سکههای زر و نقره شکم نمیدرند و بهخاطر خودکامگی و خودخواهی انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکند عشقها و هوسها آلوده نمیشود، و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند، کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد، انسانها در نهاد واقعی متجلی میشوند، نه گرگی در لباس میش، میدانی آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند، دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند، نه چپاولگری و غارتگری که چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهد، مرزهای اقتصادی مشخص میکنند و در استعمار جدید خون ملتها را میمکند، آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر روم را روسپید کرده است از این تمدنی که مکبسها و چنگیزها در چپاولگری به گردش نمیرسند بیزارم، دلم میخواهد دنیایی بهوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید، و انسانیت تجلی کند، و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد، ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد،
بله سازمان ما سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران بر پایه همین عواطف زلال انسانی بنیانگذاری شد انسانهایی که حاضر هستند از همه چیز خود بگذرند و به ضرورت تاریخ آری بگویند به قول برادر مسعود تا در فلک سیاسی و اجتماعی این میهن طرحی نو دراندازند، طرحی عاری از طبقات، عاری از بهره کشی عاری از جهل، نادانی و اختناق و زنجیر، دوست دارم که با شما از انتخاب خودم بگویم، و گذشتهای که داشتم چرا که فکر میکنم همه چیز در همین پروسهیی که طی کردم و دریافتی که از سازمان کردهام میتوانم شرح دهم.
اولین بار اسم مجاهدین را موقعی شنیدم که 5سالم بود، آن موقع برادرم درخانه رادیو مجاهد را میگرفت و رادیو مجاهد هر روز سرود طلایهداران را پخش میکرد بهطوریکه من قسمتهایی از این سرود را حفظ شده بودم خیلی زود دنیای کودکی من عوض شد، چرا که برادر دیگرم زاهد سال 62 بهدلیل فعالیتهایی که با سازمان داشت دستگیر و اعدام شد، بعد از آن دستگیری خواهرم تحولاتی که ما را بر آن داشت که از ایران خارج شده و به منطقه مرزی بیائیم، دوران کودکی خود را در اشرف گذراندم در نهایت بهدلیل جنگ خلیج مادرم مثل مادرهای دیگر تصمیم گرفت که من را به خارج بفرستد، من در اینجا به تحصیلات خود ادامه دادم، ولی همواره یک سؤال در ذهن من باقیمانده بود چرا؟ چرا در کشور ما ایران تحولاتی اینچنین وجود دارد و چرا برادر من که 26سال بیشتر سن نداشت اعدام شد، این افکار مانند آتشی زیر خاکستر در درون من وجود داشت، تا اینکه یک روز نوار امجدیه برادر مسعود را دیدم از این همه جرأت و قدرت و شور انقلابی خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم، و نقطه چرخشی در من شد، احساس کردم که تکتک کلماتی که میشنوم در وجودم مینشیند و مرا پالایش میکند، انسانی دیگر میسازد، احساس میکردم که مانند کسی شدهام که سالیان خواب بوده و با طنین صدای برادر مسعود بهوش آمدم، مدتی بعد شهادت قهرمان خلق علی اکبر اکبری را شنیدم، احساس کردم که به نقطهی جوشش رسیدم از خودم میپرسیدم او یک جوان 18ساله بود که تصمیم گرفت به یک ضرورت تاریخی جواب بدهد، من چه؟ من چهکار دارم میکنم؟ در آن ایام با دوستان دیگرم که برخی از آنها، با شهادتشان بعدها به ستونهای محکمی برای نسل ما تبدیل شدند صحبتها داشتیم، مجاهدینی مانند امیر نظری، یاسر حاجیان، رحمان منانی، حنیف امامی و سیاوش نظام، ما نسلی بودیم که در دوران خمینی متولد شده و بزرگ شده بودیم و اغلب فقط چند سال کودکی را در ایران گذرانده بودیم، ولی یک چیز در ما مشترک بود، عشق به آزادی، عشق به آرمان آزادی و عشقمان به برادر مسعود، کم کم کوران شرایط و تحولات شخصیت انقلابی ما را شکل داد، و گام به گام در مسیر انسانیت قدم گذاشتیم، و قدم برداشتیم و از جوانانی پرشور به مجاهدین آبدیده در کوران حوادث تبدیل شدیم، آن چیزی که به من انگیزه طی طریق داد شناخت جدیدی بود که از آرمان مجاهدین و از خود برادر مسعود پیدا کردم، با ورود به انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و دادن دستم به خواهر مریم توانستم تازه معنی مجاهد بودن و مجاهد زیستن را فهم کنم، تازه فهمیدم که یک انقلابی با دو کلمه تعریف میشود، فدا و صداقت همه چیز همین دو کلمه است، همه ارزش و جایگاه او در همین دو کلمه است. ارزش انسان و جایگاه انسان به میزان قیمتی است که برای کسب و حفظ همین دو کلمه میدهد، دو کلمهای که سی هزار گل سرخ با خون خود پای آن را مهر کردند، احساس میکنم که در دنیای خواهر مریم همان ارزشهایی را یافتم که سعید محسن روزی از آن سخن میگفت، احساس میکنم که در حال ورق زدن برگی از تاریخ بشریت هستیم، به خودم میگویم که چه منتی و شانسی بود که با آرمان مجاهدین آشنا شدم و توانستم ارزشهای انسانی را بشناسم، و چه افتخاری بالاتر از این و هر روز خدا را شکر میکنم که در زندگی خود گمگشته نبودم و میدانم برای چه نفس میکشم و برای چه قلبم میتپد، امروز وقتی که میبینم از نسل ما خواهر نرگس و خواهر ربیعه از زمره معاونین مسئول اول هستند، پیروزی آرمان مجاهدین را بر آرمان جهل و نابودی میبینم، افتخار میکنم، افتخار میکنم که نسل ما توانست این مسیر را ادامه داده و به کمک آموزگارانی چون خواهر فاطمه و بقیه خواهران و برادران مجاهدم بر تمامی سختیها و موانع غلبه کرده آنها را به حمد و حلاوت تبدیل کنیم، کمثل کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء، درود بر سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، درود بر بنیانگذاران کبیر محمد حنیف، سعید محسن، و علی اصغر بدیع زادگان، درود بر مسعود و مریم، نابود باد رژیم منحوس خمینی.
خدمت همه شما سلام عرض میکنم خیلی خوشحالم که این فرصت را دارم که باهاتان چند کلامی صحبت کنم، قبل از هر چیز میخواستم سالگرد تأسیس سازمان را به همه شما تبریک بگویم، پنجاه و دوسال افتخار، پنجاه و دو سال شکوه، همچنین انتخاب خواهر مجاهد زهرا مریخی را بهعنوان مسئول اول سازمان، میخواستم صحبتهایم را با نامهای از سعید محسن به خواهرش شروع کنم، او مینویسد میخواهم با تو سخن از دنیایی بگویم که شاید در آن از همه جا سخن گفته باشم، از دنیایی که انسانها بهخاطر سکههای زر و نقره شکم نمیدرند و بهخاطر خودکامگی و خودخواهی انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکند عشقها و هوسها آلوده نمیشود، و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند، کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد، انسانها در نهاد واقعی متجلی میشوند، نه گرگی در لباس میش، میدانی آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند، دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند، نه چپاولگری و غارتگری که چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهد، مرزهای اقتصادی مشخص میکنند و در استعمار جدید خون ملتها را میمکند، آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر روم را روسپید کرده است از این تمدنی که مکبسها و چنگیزها در چپاولگری به گردش نمیرسند بیزارم، دلم میخواهد دنیایی بهوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید، و انسانیت تجلی کند، و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد، ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد،
بله سازمان ما سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران بر پایه همین عواطف زلال انسانی بنیانگذاری شد انسانهایی که حاضر هستند از همه چیز خود بگذرند و به ضرورت تاریخ آری بگویند به قول برادر مسعود تا در فلک سیاسی و اجتماعی این میهن طرحی نو دراندازند، طرحی عاری از طبقات، عاری از بهره کشی عاری از جهل، نادانی و اختناق و زنجیر، دوست دارم که با شما از انتخاب خودم بگویم، و گذشتهای که داشتم چرا که فکر میکنم همه چیز در همین پروسهیی که طی کردم و دریافتی که از سازمان کردهام میتوانم شرح دهم.
اولین بار اسم مجاهدین را موقعی شنیدم که 5سالم بود، آن موقع برادرم درخانه رادیو مجاهد را میگرفت و رادیو مجاهد هر روز سرود طلایهداران را پخش میکرد بهطوریکه من قسمتهایی از این سرود را حفظ شده بودم خیلی زود دنیای کودکی من عوض شد، چرا که برادر دیگرم زاهد سال 62 بهدلیل فعالیتهایی که با سازمان داشت دستگیر و اعدام شد، بعد از آن دستگیری خواهرم تحولاتی که ما را بر آن داشت که از ایران خارج شده و به منطقه مرزی بیائیم، دوران کودکی خود را در اشرف گذراندم در نهایت بهدلیل جنگ خلیج مادرم مثل مادرهای دیگر تصمیم گرفت که من را به خارج بفرستد، من در اینجا به تحصیلات خود ادامه دادم، ولی همواره یک سؤال در ذهن من باقیمانده بود چرا؟ چرا در کشور ما ایران تحولاتی اینچنین وجود دارد و چرا برادر من که 26سال بیشتر سن نداشت اعدام شد، این افکار مانند آتشی زیر خاکستر در درون من وجود داشت، تا اینکه یک روز نوار امجدیه برادر مسعود را دیدم از این همه جرأت و قدرت و شور انقلابی خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم، و نقطه چرخشی در من شد، احساس کردم که تکتک کلماتی که میشنوم در وجودم مینشیند و مرا پالایش میکند، انسانی دیگر میسازد، احساس میکردم که مانند کسی شدهام که سالیان خواب بوده و با طنین صدای برادر مسعود بهوش آمدم، مدتی بعد شهادت قهرمان خلق علی اکبر اکبری را شنیدم، احساس کردم که به نقطهی جوشش رسیدم از خودم میپرسیدم او یک جوان 18ساله بود که تصمیم گرفت به یک ضرورت تاریخی جواب بدهد، من چه؟ من چهکار دارم میکنم؟ در آن ایام با دوستان دیگرم که برخی از آنها، با شهادتشان بعدها به ستونهای محکمی برای نسل ما تبدیل شدند صحبتها داشتیم، مجاهدینی مانند امیر نظری، یاسر حاجیان، رحمان منانی، حنیف امامی و سیاوش نظام، ما نسلی بودیم که در دوران خمینی متولد شده و بزرگ شده بودیم و اغلب فقط چند سال کودکی را در ایران گذرانده بودیم، ولی یک چیز در ما مشترک بود، عشق به آزادی، عشق به آرمان آزادی و عشقمان به برادر مسعود، کم کم کوران شرایط و تحولات شخصیت انقلابی ما را شکل داد، و گام به گام در مسیر انسانیت قدم گذاشتیم، و قدم برداشتیم و از جوانانی پرشور به مجاهدین آبدیده در کوران حوادث تبدیل شدیم، آن چیزی که به من انگیزه طی طریق داد شناخت جدیدی بود که از آرمان مجاهدین و از خود برادر مسعود پیدا کردم، با ورود به انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و دادن دستم به خواهر مریم توانستم تازه معنی مجاهد بودن و مجاهد زیستن را فهم کنم، تازه فهمیدم که یک انقلابی با دو کلمه تعریف میشود، فدا و صداقت همه چیز همین دو کلمه است، همه ارزش و جایگاه او در همین دو کلمه است. ارزش انسان و جایگاه انسان به میزان قیمتی است که برای کسب و حفظ همین دو کلمه میدهد، دو کلمهای که سی هزار گل سرخ با خون خود پای آن را مهر کردند، احساس میکنم که در دنیای خواهر مریم همان ارزشهایی را یافتم که سعید محسن روزی از آن سخن میگفت، احساس میکنم که در حال ورق زدن برگی از تاریخ بشریت هستیم، به خودم میگویم که چه منتی و شانسی بود که با آرمان مجاهدین آشنا شدم و توانستم ارزشهای انسانی را بشناسم، و چه افتخاری بالاتر از این و هر روز خدا را شکر میکنم که در زندگی خود گمگشته نبودم و میدانم برای چه نفس میکشم و برای چه قلبم میتپد، امروز وقتی که میبینم از نسل ما خواهر نرگس و خواهر ربیعه از زمره معاونین مسئول اول هستند، پیروزی آرمان مجاهدین را بر آرمان جهل و نابودی میبینم، افتخار میکنم، افتخار میکنم که نسل ما توانست این مسیر را ادامه داده و به کمک آموزگارانی چون خواهر فاطمه و بقیه خواهران و برادران مجاهدم بر تمامی سختیها و موانع غلبه کرده آنها را به حمد و حلاوت تبدیل کنیم، کمثل کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء، درود بر سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، درود بر بنیانگذاران کبیر محمد حنیف، سعید محسن، و علی اصغر بدیع زادگان، درود بر مسعود و مریم، نابود باد رژیم منحوس خمینی.