روزنامه شرق مصاحبهای با علی جنتی؛ «وزیر ارشاد سابق» روحانی انجام داده است که بخشهایی از آن بازگوی موضوع خیزش مردم مشهد و اعدام حسین جنتی به خاطر عضویت در مجاهدین خلق است
قیام مردم مشهد
خیزش نهم و دهم خرداد ۱۳۷۱ در مشهد یکی از سلسله قیامهای حاشیهنشینان شهری در ابتدای دهه ۷۰ خورشیدی بود؛ خیزشی که از کوی حاشیهنشین «طلاب» آغاز شد، به سرعت به مرکز شهر سرایت کرد و مشهد را در غروب همان روز به تسخیر مردم درآورد. این خیزش نهایتا در روز دهم خرداد و با گسیل نیروهای سپاه و بسیج از تهران و استانهای همجوار خراسان به شدت سرکوب شد.
عوامل بیگانه یا...
حکومت ولایت فقیه در آنزمان این قیام را طبق معمول به «عوامل بیگانه» و «ضد انقلاب» نسبت داد، اما علی جنتی در مصاحبه با شرق واقعیتها را به گونهای دیگر بیان میکند. [شرق۲۶شهریور۹۶]
علی جنتی در مورد خیزش مشهد میگوید: «مشهد بعد از تهران بزرگترین شهری است که درگیر حاشیهنشینی است. افراد از روستاها و شهرهای دیگر به آنجا کوچ میکنند و بضاعت مالی برای خرید منزل ندارند... شهرداری مشهد برای مقابله با این امر، معمولا گشتهای شهرداری را به اطراف شهر میفرستاد تا خانههایی را که با تخلف ساخته شده خراب کنند. یک بار که ماشین شهرداری برای تخریب خانه حاشیهنشینها رفته بود... زمان رویداد این اتفاق، مدارس تعطیل شد. دانشآموزان هم زمان دور ماشین جمع شدند و افرادی دیگر هم به آنها پیوستند. ما در استانداری از این ماجرا بی خبر بودیم. نیروی انتظامی یک اتوبوس نیرو به محل وقوع حادثه فرستاد تا این تجمع را متفرق کند. آنها برای این کار از گاز اشکآور استفاده کردند. از آنجا که باد به جهت مخالف میوزید، گاز اشکآور به طرف نیروی انتظامی بازگشت. نیروها هم برای اینکه خودشان سالم بمانند به اتوبوسها هجوم بردند و بچههایی هم که آنجا جمع شده بودند، سربازها را «هو» کردند. نیروی انتظامی ابتدا شروع به تیراندازی هوایی کرد. در این میان یک سرباز یا درجهدار به سمت افراد تیراندازی کرده بود و دو نفر از دانشآموزان کشته شدند. همه این اتفاقات در دو ساعت رخ داد. وقتی این دو دانش آموز کشته میشوند مردم پیکرهای آنان را سر دست گرفته و به سمت مرکز شهر حرکت میکنند. من زمانی متوجه این اتفاق شدم که مردم به سمت مرکز شهر راه افتاده بودند. در این شرایط امکان اینکه جلسه شورای تامین استان را برگزار کنیم، نبود. مسئولان نظامی را هم پیدا نمی کردیم، فرمانده ارتش رفته بود دندانپزشکی، فرمانده سپاه جای دیگری بود. بنابراین مردم همین طور به حرکت خود ادامه دادند... بعد هم به یک پاسگاه نیروی انتظامی حمله کردند. ماموران نیروی انتظامی از فرط رعب و وحشت، تسلیم شدند. جمعیت سپس به سمت مرکز شهر یعنی میدان شهدا آمدند و اداره کل دادگستری را هم به تسخیر خود درآوردند. حتی یک قسمت اداره دادگستری را آتش زدند. ساعت حدودا هفت یا هفت و سی دقیقه شب بود، نیروی انتظامی هم خود را باخته بود، سپاه و ارتش هم در آن فاصله به این راحتی نمیتوانستند نیرو جمع کند. نهایتا اوایل شب بود که به صداوسیما رفتم و اعلام کردم عده ای در حال تخریب شهر هستند، از نیروهای بسیجی و حزب الله خواستم که وارد شوند و جلوی این اوباش را بگیرند. بعد از این اعلام، مردم به مرکز تجمع رفتند. حدود ٨٠٠ نفر از تجمع کنندگان را دستگیر کردند و به استانداری آوردند. چشمان آنها را بستند و بعدا به زندان منتقل کردند. اگرچه مشخص شد که این حادثه در اثر بی توجهی نیروی انتظامی و مامورانشان اتفاق افتاده، اما چون من مسئول استان بودم، کل مسئولیت این اتفاق را پذیرفتم و بعد هم استان را رها کردم. آن زمان، دیدگاههای مختلفی وجود داشت؛ عدهای می گفتند اینها گروهکهای چپ یا منافقین هستند. اتفاقا آقای دکتر روحانی آن زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بود و آقای سرتیپ سهرابی هم فرماندهی نیروی انتظامی را بر عهده داشت. این دو نفر، روز بعد از حادثه به مشهد آمدند. با همراهی هم به زندانها سرکشی کردیم و شخص دکتر روحانی با خیلی از بازداشتیها صحبت کرد. وزارت اطلاعات حدود دو ماه از این بازداشتیها بازجویی میکرد و نهایتا در گزارشی که آقای فلاحیان از این اتفاق تهیه کرد، تاکید شده بود که هیچ کدام از بازداشتیها وابستگی گروهی و گروهکی ندارند. حتی در بین آنها از خانواده شهید و جانبازان هم بودند. بیشتر مشکلات اقتصادی و اجتماعی باعث این اتفاق شد. من همان زمان هم پیش بینی میکردم این امر در سایر مناطق هم که مشکلات مشابهی دارد، تکرار شود که اتفاق هم افتاد؛ در اکبرآباد تهران و اراک هم چنین اتفاقی رخ داد. الان هم مشکل حاشیه نشینی مشکلی جدی برای دولت است.»
علی جنتی در مورد خیزش مشهد میگوید: «مشهد بعد از تهران بزرگترین شهری است که درگیر حاشیهنشینی است. افراد از روستاها و شهرهای دیگر به آنجا کوچ میکنند و بضاعت مالی برای خرید منزل ندارند... شهرداری مشهد برای مقابله با این امر، معمولا گشتهای شهرداری را به اطراف شهر میفرستاد تا خانههایی را که با تخلف ساخته شده خراب کنند. یک بار که ماشین شهرداری برای تخریب خانه حاشیهنشینها رفته بود... زمان رویداد این اتفاق، مدارس تعطیل شد. دانشآموزان هم زمان دور ماشین جمع شدند و افرادی دیگر هم به آنها پیوستند. ما در استانداری از این ماجرا بی خبر بودیم. نیروی انتظامی یک اتوبوس نیرو به محل وقوع حادثه فرستاد تا این تجمع را متفرق کند. آنها برای این کار از گاز اشکآور استفاده کردند. از آنجا که باد به جهت مخالف میوزید، گاز اشکآور به طرف نیروی انتظامی بازگشت. نیروها هم برای اینکه خودشان سالم بمانند به اتوبوسها هجوم بردند و بچههایی هم که آنجا جمع شده بودند، سربازها را «هو» کردند. نیروی انتظامی ابتدا شروع به تیراندازی هوایی کرد. در این میان یک سرباز یا درجهدار به سمت افراد تیراندازی کرده بود و دو نفر از دانشآموزان کشته شدند. همه این اتفاقات در دو ساعت رخ داد. وقتی این دو دانش آموز کشته میشوند مردم پیکرهای آنان را سر دست گرفته و به سمت مرکز شهر حرکت میکنند. من زمانی متوجه این اتفاق شدم که مردم به سمت مرکز شهر راه افتاده بودند. در این شرایط امکان اینکه جلسه شورای تامین استان را برگزار کنیم، نبود. مسئولان نظامی را هم پیدا نمی کردیم، فرمانده ارتش رفته بود دندانپزشکی، فرمانده سپاه جای دیگری بود. بنابراین مردم همین طور به حرکت خود ادامه دادند... بعد هم به یک پاسگاه نیروی انتظامی حمله کردند. ماموران نیروی انتظامی از فرط رعب و وحشت، تسلیم شدند. جمعیت سپس به سمت مرکز شهر یعنی میدان شهدا آمدند و اداره کل دادگستری را هم به تسخیر خود درآوردند. حتی یک قسمت اداره دادگستری را آتش زدند. ساعت حدودا هفت یا هفت و سی دقیقه شب بود، نیروی انتظامی هم خود را باخته بود، سپاه و ارتش هم در آن فاصله به این راحتی نمیتوانستند نیرو جمع کند. نهایتا اوایل شب بود که به صداوسیما رفتم و اعلام کردم عده ای در حال تخریب شهر هستند، از نیروهای بسیجی و حزب الله خواستم که وارد شوند و جلوی این اوباش را بگیرند. بعد از این اعلام، مردم به مرکز تجمع رفتند. حدود ٨٠٠ نفر از تجمع کنندگان را دستگیر کردند و به استانداری آوردند. چشمان آنها را بستند و بعدا به زندان منتقل کردند. اگرچه مشخص شد که این حادثه در اثر بی توجهی نیروی انتظامی و مامورانشان اتفاق افتاده، اما چون من مسئول استان بودم، کل مسئولیت این اتفاق را پذیرفتم و بعد هم استان را رها کردم. آن زمان، دیدگاههای مختلفی وجود داشت؛ عدهای می گفتند اینها گروهکهای چپ یا منافقین هستند. اتفاقا آقای دکتر روحانی آن زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بود و آقای سرتیپ سهرابی هم فرماندهی نیروی انتظامی را بر عهده داشت. این دو نفر، روز بعد از حادثه به مشهد آمدند. با همراهی هم به زندانها سرکشی کردیم و شخص دکتر روحانی با خیلی از بازداشتیها صحبت کرد. وزارت اطلاعات حدود دو ماه از این بازداشتیها بازجویی میکرد و نهایتا در گزارشی که آقای فلاحیان از این اتفاق تهیه کرد، تاکید شده بود که هیچ کدام از بازداشتیها وابستگی گروهی و گروهکی ندارند. حتی در بین آنها از خانواده شهید و جانبازان هم بودند. بیشتر مشکلات اقتصادی و اجتماعی باعث این اتفاق شد. من همان زمان هم پیش بینی میکردم این امر در سایر مناطق هم که مشکلات مشابهی دارد، تکرار شود که اتفاق هم افتاد؛ در اکبرآباد تهران و اراک هم چنین اتفاقی رخ داد. الان هم مشکل حاشیه نشینی مشکلی جدی برای دولت است.»
حسین جنتی و مجاهدین خلق
علی جنتی سپس در مقابل سوالاتی از جانب مصاحبهکننده، در مورد برادرش؛ حسین جنتی؛ عضو مجاهدین خلق، قرار میگیردکه واقعیاتی را بیان میکند:
«از طریق برادرتان حسین با مجاهدین خلق ارتباط پیدا كردید. هیچ وقت خودتان جذب فعالیت های سازمان نشدید؟
-خیر.
-از قبل با آنها ارتباط داشتید؟
-نه، بعضی از آنها را از قبل میشناختم... من علاقهمند بودم كه هر كسی را كه علیه شاه فعالیت میكرد، ببینم.
-نگران نبودید كه خود شما را هم دستگیر کنند؟
-نه آن زمان شرایط ملاقات کمی متفاوت بود... سال ٥٠ که حركت مجاهدین خلق شروع شد... مدتی که گذشت، سعی كردیم كتابهای آموزشی سازمان مجاهدین را پیدا کنیم و مطالعه کنیم.
-چرا؟ شما طلبهای بودید در مدرسه حقانی، سطح مدرسه حقانی هم با حوزه خیلی فرق میكرد و بسیار نظاممند بود. با توجه به آموزشی كه آنجا داشتید، چرا به سراغ جزوات سیاسی مجاهدین رفتید؟
-نوع آموزش هایی كه برای فعالیتهای مسلحانه مورد نیاز بود، در حوزه وجود نداشت... ولی شرایط مبارزه آموزشهای دیگری را میطلبید مجاهدین اولیه به هر حال تفسیر خاصی از اسلام داشتند؛ ولی در آن زمان جاذبه ایجاد کرده بود. آنها درباره نهج البلاغه تفسیر نوشته بودند؛ بخشهایی از نهج البلاغه را هم انتخاب کرده بودند که انسان را تحریک به مبارزه و جهاد میکرد. خب این بخشها درخور توجه بود و ما علاقهمند بودیم بخوانیم. در حوزه اقتصادی هم مطالبی داشتند؛ مثلا «اقتصاد به زبان ساده»... که ما هم میخواندیم تا ببینیم حرف آنها چیست؛ اما درباره مقابله با رژیم در زندان و نحوه بازجویی ها جزوات خوبی داشتند، از جمله اینکه روشهای بازجویی چگونه است و نحوه مواجهه زندانی چگونه باید باشد که مطلبی لو نرود. این گونه جزوات برای ما خیلی مفید بود و در همین حد از آنها استفاده میکردیم؛ ولی من هیچ وقت به مجاهدین نپیوستم...
-آقای هاشمی یا بهشتی با فعالیت های مسلحانه شما موافق بودند؟
حتما موافق بودند. آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که مجاهدینخلق اولیه گروهی مسلمان و معتقد هستند که بر اساس انگیزههای دینی، برای بیداری مردم، دست به مبارزه مسلحانه زدهاند. عموم افرادی که میشناختم، از جمله شهید مفتح، شهید بهشتی، مرحوم آیتالله رفسنجانی در آغاز از این حرکت حمایت میکردند...
-یعنی ترجیح ایشان این بود که مبارزه مسلحانه را گروه های مسلمان سازمان دهند؟
-بله. تلاش داشت تا نیروهای مسلمانی که عضو مجاهدینخلق بودند...کار را ادامه دهند، ولی چون... بعضی از آنها را به ساواک لو داده بودند به شدت تحت تعقیب قرار گرفتند.
-برادر شما را هم لو دادند؟
-بله.
نمی دانم چه کسی لو داد، ولی او هم لو رفت و دستگیر شد.
-برادر شما گرایش مارکسیستی پیدا کرد یا همچنان مسلمان ماند؟
-گرایش اسلامی داشت و با تخفیف، محکوم به حبس ابد شد که در آستانه انقلاب آزاد شد.
-در سالهایی که برادر شما با مجاهدین در ارتباط بود و بازداشت شد، شما و پدر آیا میتوانستید با او ارتباط بگیرید؟
-ایشان سال ۵۳ دستگیر شده بود و من از اواخر ۵۲ زندگی مخفی داشتم و از سال ۵۴ هم به خارج از کشور رفتم.
-آقای جنتی، شنیدم و خواندهام که پدر شما خیلی با حسین صحبت میکرد. آیا شده است بعد از این همه سال در قبال اتفاقی که برای او افتاد، ابراز ناراحتی کند؟
-پدرم هیچ وقت ابراز ناراحتی نکردند ولی حتما از نظر عاطفی ناراحت هستند که چرا فرزندشان به این سرنوشت دچار شد. متاسفانه او با مجاهدین خلق در فاز نظامی هم همراهی کرد و سرنوشت او این گونه شد.
-پدرتان در جایی گفته اند که خیلی هم با ایشان صحبت کردند، ولی موفق نشدند.
-بله، من هم صحبت کردم. نه تنها با ایشان، بلکه با برخی دیگر از دوستان که قبل از انقلاب فعالیت مسلحانه میکردیم و بعدا به مجاهدین خلق پیوستند، ساعتها صحبت کردم. ولی عموما سبک شان این بود که یک ساعت به حرفها گوش میدادند و بعد میگفتند «دیگر فرمایشی ندارید»!... البته مادرم خیلی متاثر بود. تا آخر عمر هم همواره ناراحت بود، ولی پدرم چیزی ابراز نمیکرد.
-سر مزار ایشان می روید؟
-مزار چه کسی؟
-برادرتان حسین؟
-اصلا نمی دانم کجا هست.
-شما اطلاعی ندارید؟ ولی با ارتباطاتی که داشتید، میتوانستید پیدا کنید.
-نه اطلاعی ندارم. اگر جست و جو میکردم، میتوانستم پیدا کنم. اما انگیزهای برای این کار نداشتم.
-معمولا سر مزاررفتن آلام را کاهش میدهد، به خاطر مادرتان هم که شده بود دنبال مزار برادرتان نگشتید؟
-خیر. نه خودمان دنبال کردیم و نه کسی آدرس آن را داد که مادرمان را ببریم.»
مجاهد شهید حسین جنتی که علیه حکومت شاه مبارزه میکرد، بعد از انقلاب ۵۷ به دست حکومت ولایت فقیه کشته شد. بعد از ۳۸ سال نتیجه کار نظام ولایت فقیه به خوبی نشان میدهد که بین عملکرد احمد جنتی و پسرش علی، که به ولایت فقیه وفادار! ماندند و حسین جنتی که در مقابل حکومت ولایت فقیه ایستاد، حق با چه کسی بوده است. وضعیت کنونی کشور به نظر میرسد گویای همه چیز است.
«از طریق برادرتان حسین با مجاهدین خلق ارتباط پیدا كردید. هیچ وقت خودتان جذب فعالیت های سازمان نشدید؟
-خیر.
-از قبل با آنها ارتباط داشتید؟
-نه، بعضی از آنها را از قبل میشناختم... من علاقهمند بودم كه هر كسی را كه علیه شاه فعالیت میكرد، ببینم.
-نگران نبودید كه خود شما را هم دستگیر کنند؟
-نه آن زمان شرایط ملاقات کمی متفاوت بود... سال ٥٠ که حركت مجاهدین خلق شروع شد... مدتی که گذشت، سعی كردیم كتابهای آموزشی سازمان مجاهدین را پیدا کنیم و مطالعه کنیم.
-چرا؟ شما طلبهای بودید در مدرسه حقانی، سطح مدرسه حقانی هم با حوزه خیلی فرق میكرد و بسیار نظاممند بود. با توجه به آموزشی كه آنجا داشتید، چرا به سراغ جزوات سیاسی مجاهدین رفتید؟
-نوع آموزش هایی كه برای فعالیتهای مسلحانه مورد نیاز بود، در حوزه وجود نداشت... ولی شرایط مبارزه آموزشهای دیگری را میطلبید مجاهدین اولیه به هر حال تفسیر خاصی از اسلام داشتند؛ ولی در آن زمان جاذبه ایجاد کرده بود. آنها درباره نهج البلاغه تفسیر نوشته بودند؛ بخشهایی از نهج البلاغه را هم انتخاب کرده بودند که انسان را تحریک به مبارزه و جهاد میکرد. خب این بخشها درخور توجه بود و ما علاقهمند بودیم بخوانیم. در حوزه اقتصادی هم مطالبی داشتند؛ مثلا «اقتصاد به زبان ساده»... که ما هم میخواندیم تا ببینیم حرف آنها چیست؛ اما درباره مقابله با رژیم در زندان و نحوه بازجویی ها جزوات خوبی داشتند، از جمله اینکه روشهای بازجویی چگونه است و نحوه مواجهه زندانی چگونه باید باشد که مطلبی لو نرود. این گونه جزوات برای ما خیلی مفید بود و در همین حد از آنها استفاده میکردیم؛ ولی من هیچ وقت به مجاهدین نپیوستم...
-آقای هاشمی یا بهشتی با فعالیت های مسلحانه شما موافق بودند؟
حتما موافق بودند. آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که مجاهدینخلق اولیه گروهی مسلمان و معتقد هستند که بر اساس انگیزههای دینی، برای بیداری مردم، دست به مبارزه مسلحانه زدهاند. عموم افرادی که میشناختم، از جمله شهید مفتح، شهید بهشتی، مرحوم آیتالله رفسنجانی در آغاز از این حرکت حمایت میکردند...
-یعنی ترجیح ایشان این بود که مبارزه مسلحانه را گروه های مسلمان سازمان دهند؟
-بله. تلاش داشت تا نیروهای مسلمانی که عضو مجاهدینخلق بودند...کار را ادامه دهند، ولی چون... بعضی از آنها را به ساواک لو داده بودند به شدت تحت تعقیب قرار گرفتند.
-برادر شما را هم لو دادند؟
-بله.
نمی دانم چه کسی لو داد، ولی او هم لو رفت و دستگیر شد.
-برادر شما گرایش مارکسیستی پیدا کرد یا همچنان مسلمان ماند؟
-گرایش اسلامی داشت و با تخفیف، محکوم به حبس ابد شد که در آستانه انقلاب آزاد شد.
-در سالهایی که برادر شما با مجاهدین در ارتباط بود و بازداشت شد، شما و پدر آیا میتوانستید با او ارتباط بگیرید؟
-ایشان سال ۵۳ دستگیر شده بود و من از اواخر ۵۲ زندگی مخفی داشتم و از سال ۵۴ هم به خارج از کشور رفتم.
-آقای جنتی، شنیدم و خواندهام که پدر شما خیلی با حسین صحبت میکرد. آیا شده است بعد از این همه سال در قبال اتفاقی که برای او افتاد، ابراز ناراحتی کند؟
-پدرم هیچ وقت ابراز ناراحتی نکردند ولی حتما از نظر عاطفی ناراحت هستند که چرا فرزندشان به این سرنوشت دچار شد. متاسفانه او با مجاهدین خلق در فاز نظامی هم همراهی کرد و سرنوشت او این گونه شد.
-پدرتان در جایی گفته اند که خیلی هم با ایشان صحبت کردند، ولی موفق نشدند.
-بله، من هم صحبت کردم. نه تنها با ایشان، بلکه با برخی دیگر از دوستان که قبل از انقلاب فعالیت مسلحانه میکردیم و بعدا به مجاهدین خلق پیوستند، ساعتها صحبت کردم. ولی عموما سبک شان این بود که یک ساعت به حرفها گوش میدادند و بعد میگفتند «دیگر فرمایشی ندارید»!... البته مادرم خیلی متاثر بود. تا آخر عمر هم همواره ناراحت بود، ولی پدرم چیزی ابراز نمیکرد.
-سر مزار ایشان می روید؟
-مزار چه کسی؟
-برادرتان حسین؟
-اصلا نمی دانم کجا هست.
-شما اطلاعی ندارید؟ ولی با ارتباطاتی که داشتید، میتوانستید پیدا کنید.
-نه اطلاعی ندارم. اگر جست و جو میکردم، میتوانستم پیدا کنم. اما انگیزهای برای این کار نداشتم.
-معمولا سر مزاررفتن آلام را کاهش میدهد، به خاطر مادرتان هم که شده بود دنبال مزار برادرتان نگشتید؟
-خیر. نه خودمان دنبال کردیم و نه کسی آدرس آن را داد که مادرمان را ببریم.»
مجاهد شهید حسین جنتی که علیه حکومت شاه مبارزه میکرد، بعد از انقلاب ۵۷ به دست حکومت ولایت فقیه کشته شد. بعد از ۳۸ سال نتیجه کار نظام ولایت فقیه به خوبی نشان میدهد که بین عملکرد احمد جنتی و پسرش علی، که به ولایت فقیه وفادار! ماندند و حسین جنتی که در مقابل حکومت ولایت فقیه ایستاد، حق با چه کسی بوده است. وضعیت کنونی کشور به نظر میرسد گویای همه چیز است.