استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی-30دی 1388
سلسله آموزش
برای نسل جوان درداخل کشور
(قسمت پنجم)
فصل چهارم – گریزی به اشرف درصحاری عراق
وقایعی را که یادآوری کردم از این بابت بود که بدانید وقتی قوانین بینالمللی و حقوق مسلّم انسانی و پناهندگی در اشرف یا در فرانسه یا هرکجای دیگر زیر پا گذاشته میشود، عیناً مانند نقض حقوقبشر در داخل ایران، چه کسی فایده میبرد و به جیب چه کسی میریزد. منظورم وقایعی است که اشاره کردم:
-در مورد اخراج ”بیشرفانه“ پناهندگان به گابن بهنقل از لیبراسیون.
-در مورد خنجر زدن بنی صدر علیه مریم و پناهندگان مجاهدین در ماجرای 17ژوئن در فرانسه.
-در مورد قول و قرار ننگین فرستادگان شیراک به تهران «که اگر بخواهید میتوانید اشخاصی از مخالفانتان را هرکجا که خواستید و توانستید بربایید و ما چشمانمان را خواهیم بست» بهنقل از اریک رولو.
-و همزمان نمایشات باند تبهکار اقلیت در برابر اقامتگاهمان در سال 1365 در پاریس که 9سال بعد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران منشأ رژیمی آنرا روشن ساخت.
-و اینکه شورای ملی مقاومت در همان زمان در بیانیه خود تصریح کرد «حرکات مشمئزکننده باند مزبور تجاوز آشکار به حقوق هم میهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حریم پناهندگی سیاسی را نیز در تمامیتش مخدوش میکند».
-واینکه شورای ملی مقاومت در همان زمان تأکید کرد «وظیفه کلیه نیروها و شخصیتهای معتقد به آزادی و استقلال ایران میداند تا به منظور تأمین سلامت و روابط انسانی ایرانیان در خارج از کشور و تضمین حداقل حقوق پناهندگی سیاسی، اعمال اخیراین باند خائن و ضدانقلابی رامحکوم نمایند».
-و سرانجام اینکه کشتار و سرکوب و محاصره اشرف را یادآوری کردم.
بله، همه اینها را از این جهت یادآوری کردم تا بدانید وقتی قوانین و حقوق شناخته شده انسانی و بینالمللی اینچنین زیر پا گذاشته میشود، وقتی خشونت و جنایت و کشتار و سرکوب، انجام میشود، سر منشأ و آبشخور و پشت این شناعت و کسی که از آن فایده میبرد، بدون شک، خواه و ناخواه، مستقیم یا غیرمستقیم، رژیم است، رژیم است، رژیم است.
***
جبهه متحد ارتجاع و بخش ولایتفقیه در عراق، علیه اشرف و مجاهدانش همه میدانند که رژیم و بخش ولایتفقیه در دولت عراق، 7سال است، به هر شیوه و با انجام هر جنایت و رذالتی، برای برچیدن و انحلال و متلاشی کردن اشرف، تلاش میکنند. از آدمربایی تا ترور 55 واسطه و کانال تدارکاتی. از ترور شخصیتهای سیاسی عراقی مدافع اشرف مانند آیتالله قاسمی تا شیوخ و روسای عشایر مانند شیخ فائز و شیخ ثامر و شیخ کامل دبیر ”کنگره همبستگی مردم عراق“ . از انفجار لولههای آبرسانی و انهدام ایستگاه آب تا شلیک موشکهای کاتیوشا. از محاصره و تحریم و قطع دیدارهای خانوادگی تا گروگانگیری و کشتار روزهای 6 و 7مرداد…
تا اینجا را همه میدانند. اما رژیم و همدستانش بغایت میکوشند تا با پردهیی از دود، مکتوم بماند که خامنهای و شرکا و دست نشاندگان، چرا این کارها را در مورد اشرف محصور و بدون سلاح انجام میدهند و این امر با سرنگونی و قیام چه رابطهیی دارد؟ در ظاهر و در سطح، معلوم نیست که اصلاً چرا جبهه ارتجاع و متحدان ولیفقیه باید اینقدر از گروهی محصور در بیابانهای عراق بترسند؟ چرا باید اینقدر در مورد آنها خط و نشان بکشند و آنها را در همه جا مطرح کنند؟ چرا باید در سه دور مذاکره آمریکا و رژیم در عراق در خرداد و مرداد و آذر 1386، نخستین اولویت مذاکرات برای رژیم، موضوع اشرف و مسأله مجاهدین باشد. آنقدر که وال استریت ژورنال پارسال از قول چندین دیپلمات که درگیر گفتگوها بودهاند، نوشت:
«مقامهای ایرانی سالهاست که سرکوب سازمان مجاهدین را به یک اولویت در مذاکراتشان بر سر مساله هستهای یا موضوعات دیگر با کشورهای غربی تبدیل کردهاند. این موضوع بر اساس اظهارات چندین دیپلمات که درگیر در این گفتگوها بودهاند، میباشد» (7 مه 2008).
من در این باره، در ادامه بحثهایمان، توضیح خواهم داد، اما در همینجا میخواهم بگویم:
کسانیکه در دهه 60 علیه محل اقامت خود من، و در دهه 70 و 80 علیه اقامتگاه رئیسجمهور برگزیده این مقاومت، و اکنون علیه اشرف که محل اقامت مجاهدین است، چنگ و ناخن میکشند؛
کسانیکه خواستار برچیدن و تعطیل اشرف هستند؛
کسانیکه بهجای جلاد با پستی و دنائت بر سر قربانی میکوبند؛
بهجای ظالم یقه مظلوم زیر تیغ را میگیرند، بهجای سرکوبگر، به عمد به آنکه ایستادگی و مقاومت میکند ضربه میزنند؛
کسانیکه به اشرفیان خرده میگیرند که چرا مانند آنها به سواحل امن و عافیت نمیگریزند؛
کسانیکه بهجای دفاع از حقوق مسلّم و انکارناپذیر اشرفیان که در همه قوانین و کنوانسیونهای بینالمللی بهرسمیت شناخته شده است، خواهان تسلیم و زانو زدن مجاهدان اشرف در برابر ولایتفقیه و عوامل آن در عراق هستند؛ تمامی آنها، بدون شک، در خدمت همین رژیم و جبهه متحد ارتجاع و بخش ولایتفقیه در عراق، عمل میکنند.
چنآنکه گفتم، این فرومایگیها نه ”فی سبیل الله“ است و نه از سر ”عرق پرولتاریایی“ یا غیرت ملی.
سراپا بیغیرتی و بیشرافتی است. دست تکان دادن و عشوه سیاسی برای ارتجاع هار و وحشی است.
نادیده گرفتن مرزبندی سرخ و خونین با دشمن ضدبشری است. مخدوش کردن مرز مقاومت با تسلیم است. که از ابراهیم بت شکن تا اسپارتاکوس و زاپاتا، و از امام حسین تا مقاومت یونان و اسپانیا، و از بابک خرمدین و سربداران تا دلیران تنگستان و ستارخان و امیرخیز، از برجستهترین دستاوردهای بشریت است، از سوی هر کس که باشد، خائنانه و مشمئز کننده و دقیقاً در خدمت بقای رژیم و بر ضد قیام و سرنگونی است.
با هر بهانه و تحت هر عنوان و هر پوششی که در جبهه ارتجاع و بخش ولایتفقیه و پشتیبانان و دم و دنبالچههای آن در سراسر جهان، ارائه شود، فرقی نمیکند و مضمونش همین است. در خدمت بقای رژیم و بر ضد قیام و مقاومت برای رهایی است.
***
این داستان مکرر تاریخ است:
وقتی مسیح را پاسداران امپراتوری رم در اتحاد عمل با آخوندهای زمان با همکاری خائنانه یهودا به پای صلیب میبرند، جز اشقیای زمانه چه کسی از او میپرسد: بگو ببینیم مادرت ترا چگونه بهدنیا آورد؟! این سؤال در این هنگام، چیزی جز ترغیب و تشویق جلاد بر کوبیدن میخ شقاوت بر دست و پای مسیح نیست. این سؤال را 33سال پیش از آن، لات و لمپنهای زمان از مریم عذرا پرسیده بودند اما او فقط نگاه کرد و سکوت… … هیچ گواه و شاهد و پشتیبانی هم جز طفل شیرخواری که بر خلاف رسم زمانه، بهنام مادرش نامیده شد و عیسی بن مریم نام گرفت، نداشت.
راستی آنکس که بهدار کشیدن حلّاج را نظاره کند و سنگ کوچکتری بزند و بعد بگوید، من سنگ نزدم و فقط ریگی پرتاب کردم، چنین کس را چه مینامید، چگونه تعریف میکنید و در کدام جبهه قرار میدهید؟
گمان میکنند که ما معنی، و تعریف، و شاخص، و فرق انتقاد جدی مبارزاتی؛ با وادادگی و تسلیم، با ارتجاع و افتضاح، با خوشرقصی برای رژیم ولایتفقیه، و با ویراژهای دموکراتیک! را نمیدانیم و نیازمودهایم.
گمان میکنند ما نمیدانیم که وزارت بدنام، سربازان گمنام را موظف کرده است قبل از هرچیز و مهمتر از هرچیز دیگر، شایع کنند و جا بیندازند که: مجاهدین به هرکس به آنها انتقاد دارد برچسب رژیمی و وزارت اطلاعات میزنند. همانطور که یک بار یونسی وزیر اطلاعات خاتمی در 5شهریور 1379 دررسانههای رژیم آمار داد. این نخستین وظیفه همان «هزاران کارمند رسمی و صدها هزار خبرچین. مخبر، همکار در سراسر کشور و در سراسر دنیا» و «صدها هزار پرسنل رسمی و غیررسمی» و «هزاران کارشناس مقتدر (بخوانید دژخیم) اطلاعاتی» است.
گمان میکنند آجیل مشکل گشای ”بیست - هشتاد“ وزارت بدنام از یادها رفته است که دستورالعمل داده بود برای موجه کردن 20 درصد تاخت و تاز به مجاهدین، 80 درصد هم به رژیم بزنند.
گمان میکنند که ما چند دهه پیش، خوشرقصی برای رژیم تحت عنوان «تمرین دموکراسی» با شروع کردن از مجاهدین را نیازمودهایم.
نمیدانند که هم اکنون در اشرف، نزدیک به هزار زندانی سیاسی شکنجه شده در رژیمهای شیخ و شاه ایستادگی میکنند. بیش از 10 درصد آنها زندانیان زمان شاه و بقیه از شیخ، که از چند سال تا 10سال و 12سال و 13سال و 16سال و 17سال حبس کشیدهاند و اسامی و مشخصات همه آنها در اختیار ارگانهای بینالمللی است.
گمان میکنند که برجستهترین انقلابیون دنیای معاصر در اشرف که کوهها جنبیدند اما آنان7سال است از جای خود تکان نخوردند و خم به ابرو نیاوردند، نیازمند درس گرفتن از روضه خوانیهای امام جمعهها و ”جفتک چارکش“ انجمنهای ”نجات“ ولیفقیه ارتجاع در داخل ایران، یا نیازمند آموزش گرفتن از ”هولاهوپ“ عمامهیی از راه دور در خارج ایران هستند!
***
نگاهی به مواضع شورای ملی مقاومت ایران چنین است که شورای ملی مقاومت، با صراحت از 25سال پیش در فروردین 1363 اعلام کرده است که حتی امکان ”استحاله رژیم“ را «تصور باطلی میداند که برای شکستن روحیه مقاومت و دلسرد کردن نیروهای مقاوم و رزمنده مردمی اختراع شده است و تبلیغ میشود». چرا که «تخطئه این مقاومت عادلانه، بههر عنوان و بهانهیی که باشد، در نهایت حاصلی جز ادامه حیات رژیم ارتجاعی خمینی نخواهد داشت».
***
شورا در همان سال درباره نامهنگاری مخفیانه بنی صدر و مدنی به خمینی و رفسنجانی و در مورد مصاحبههای مربوطه پیرامون ”گشایش“ و ”میانهروی“ رژیم خمینی به صراحت اعلام کرد:
- «هرگونه موضعگیری یا فعالیتی را که درخدمت حفظ و تحکیم این رژیم ارتجاعی باشد و شبهه تحولپذیری و قابلیت اصلاح آن را القا کند همدستی با ضدانقلاب حاکم و تلاش مذبوحانه برای تضعیف روحیه مقاومت و در نتیجه خیانت به عالیترین مصالح مردم ایران و آرمانهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه آنها ارزیابی میکند شورای ملی مقاومت مصاحبهها و نامههای فوقالذکر رامصداق چنین تلاشی میشناسد که ضمناً تطهیر مسئولان جنایتپیشه و خونخوار رژیم خمینی را مد نظر دارد. هر چند نخستین هدف این قبیل موضعگیریها متلاشی کردن شورای ملی مقاومت
میباشد». (بیانیه شورای ملی مقاومت- 23مرداد1363)
در دوره ریاست جمهوری خاتمی نیز شورا مجدداً در قطعنامه 8مهر1376 خاطرنشان کردکه: ”تضعیف روحیه مقاومت را بر ضد عالیترین مصالح ملت و آرمانهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه“ میداند و ”ضدیت و تضعیف و تخطئه“ شورا و مقاومت «در برابر دیکتاتوری مذهبی و تروریستی به هر عنوان و بهانهیی که باشد، در نهایت حاصلی جز ادامه حیات رژیم ارتجاعی نخواهد داشت».
***
در هفتم آذر 1377 شورای ملی مقاومت، بیانیه ملی ایرانیان را تحت عنوان ”دفاع از دموکراسی یا توجیه همکاری بارژیم؟“ تصویب و منتشر کرد. قسمتهایی از آن را میخوانم:
- «تکلیف کارگزاران وهمدستان رژیم، که از مدتها پیش زره ”البته خمینی“ به تن کردهاند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، کاملا روشن است. آنهابه وظیفهیی که به عهده گرفتهاند عمل میکنند. ا ما آن عده از فضلا و مدرسین حوزه دموکراسی، که از روی خودنمایی یا برای اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش «ناصحین» بسیجی را بازی کنند و به دیگران درس ادب و اخلاق یا عبرت آموزی از تاریخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوی پای خودشان باشند تا در چاهی که رژیم برای «تبدیل معاند به منتقد» برایشان کنده است، نیفتند. در ضمن پرسیدنی است که چرا این مدعیان دفاع از آزادی ودموکراسی همه حساسیت خود را در مورد «خطر» مجاهدین و شورای ملی مقاومت بروز میدهند و در قبال ترفندهای تروریستی و جاسوسی رژیم در داخل و خارج کشور که بهطور روزمره ادامه دارد، وظیفه خود را در امر به معروف و نهی از منکر مدام فراموش میکنند».
- «سنت مبارزات آزادیخواهانه ایرانیان و نیز حداقل شرافت اخلاقی و احساس همبستگی با مردم سمتدیده میهن حکم میکند که عمال این رژیم و همدستانشان را بهنحوی قاطع تحریم کرد و در انزوای کامل قرار داد. ما مرزبندی قاطع با رژیم ضدبشری ولایتفقیه را عمدهترین معیار برای ارزیابی ادعاهای افراد و گروهها و شناسایی دوست و دشمن تلقی میکنیم.
بنا براین تأکید میکنیم که هرکس حق دارد مخالف شورای ملی مقاومت ایران یا سازمان مجاهدین خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز کند. اما بهانه کردن این مخالفت برای مخدوش کردن مرزبندی با رژیم یا مشروعیت بخشیدن به یکی از جناحهای درونی آن را خیانت به مصالح ملت میدانیم».
- «… . از اینرو افشای این شگردهای موذیانه را- که در پوشش تمرین دموکراسی، راهگشای تمرین خوشرقصی برای رژیمند-وظیفه خود میدانیم».
***
اکنون بگویید ببینیم ”تخطئه مقاومت عادلانه“ و تاریخی رشیدترین فرزندان مردم ایران در اشرف، ”بههر عنوان و بهانهیی که باشد“ ، بهسود کیست و چه حاصلی دارد؟
و هرگونه تلاش برای زیرآب زدن و بستن و متلاشی کردن و انهدام اشرف که در صدر خواستها و اولویتهای فاشیسم دینی است، جز خیانت چه نام دارد؟ بهخصوص در شرایطی که اشرف بسا فراتر از نمونههای مشابه در تاریخ معاصر در زیر مهیبترین بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئهها، در برابر جنایتهای جنگی و جنایت علیه بشریت در 6 و 7مرداد گذشته، در برابر گروگانگیری رذیلانه، و در برابر شدیدترین محاصره و تحریم پزشکی و سوخت و ارزاق از سوی دولت فعلی عراق، 7سال است که مقاومت کرده و به فاشیسم دینی تسلیم نشده است. اکنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، دهها مورداز بیماران حاد و ویژه هستند که در اثر محاصره و تحریم پزشکی و ضدانسانی در وضعیت بسیار خطرناکی بهسر میبرند و دولت کنونی عراق جز با تسلیم و ندامت آنان به برداشتن تحریم پزشکی رضایت نمیدهد. اسامی و مشخصات شماری از این بیماران در اختیار مللمتحد است.
34سال پیش وقتی که اپورتونیستهای چپ نما تحت عنوان مارکسیسم و پرولتاریا مجاهدین را در یک مقطع متلاشی کردند و راه را برای اعمال هژمونی و حاکمیت مطلقالعنان ارتجاع گشودند، در همان زمان، با استنادهای لازم و کافی به همه متون مبارزاتی و سیاسی و ایدئولوژیکی، خیانت را نقض آگاهانه اصول و زیرپاگذاشتن تعهدهای اساسی، تعریف کردیم.
البته این تعریف در مورد کسانی صادق است که در مبارزه مردم ایران برای رهایی از دیکتاتوری و برای آزادی و حاکمیت مردم به جای رژیم ولایتفقیه، به اصل و تعهدی قائل باشند. و الا اگر با رژیم درآمیختهاند که دیگر حرفی با آنها نیست…
***
تعریف اصل و قانوننزدیک به 28سال پیش درباره اصول حاکم بر مبارزه در برابر دیکتاتوری ولایتفقیه، ناگزیر به تعریف اصول وکلمه ”اصل“ پرداختیم که من قسمتی از آن را خلاصه میکنم:
”اصل“ ، قانون بنیادی، مفهوم مرکزی یا ایده هدایت کننده در عملکرد هر مجموعه یا دستگاه و سیستم مشخص است. بنابراین وقتی در قلمرو هر یک از علوم صحبت از اصل یا اصول میشود، منظور، بیان قوانین بنیادی در قلمرو مربوطه میباشد. قوانینی که کل حرکات، روابط و کارکردهای تحت نفوذ خود را در هر زمینه مشخص (چه در علوم ریاضی یا علوم طبیعی یا علوم اجتماعی) در برگرفته و روابط و حرکات مزبور، تحتالشعاع آن قوانین انجام میشود و اساساً بوسیله آن قوانین قابل توضیح است.
بدیهی است که هر یک از قوانین اساسی، قوانین بسیاردیگری را نیز در برمیگیرد که از مشتقات آن قانون محوری (یا مرکزی) یا حاصل عملکردها و ترکیبات پیچیدهتر همان قانون بشمار میروند.
بعنوان مثال: اصل اقلیدس را بایستی قانون اساسی و پایهای هندسهی مسطحه اقلیدسی محسوب نمود که سنگ بنای سایر قواعد و قوانین هندسهی اقلیدسی بشمار میرود.
مکانیک یا علمالحرکات نیوتونی نیز با تمامی قوانین و قواعد فرعیاش بر قانون اساسی f=my مبتنی است.
یعنی که نیرو، حاصلضرب جرم اشیاء در شتاب حرکت آنهاست.
همچنین در اقتصاد کلاسیک، قانون (اساسی) ”تعادل عرضه و تقاضا“ ، نقش بنیادین و مرکزی دارد بهطوری که تمامی کارکردها و روابط اقتصاد کلاسیک سرمایهداری را نهایتاً با آن توضیح میدهند؛ بنحوی که وقتی دوران حاکمیت این قانون بهسر میرسد و دیگر توانایی پاسخگویی به رویدادهایی را که خارج از سیطرهی آن واقع است، ندارد؛ ظرفیت و محدوده اقتصاد کلاسیک نیز به انتها رسیده و بایستی به ”اقتصاد“ دیگری که بر مبنای تعادل استثمارگرانه ”عرضه و تقاضا“ استوار نشده، متوسل شد.
حالا بیاید ببینیم تعریف ”قانون“ بهلحاظ علمی چیست؟ قانون ”رابطه“ ضروری ناشی از ماهیت یک شی را بیان میکند. مثلا میگوییم آب در شرایط متعارف در 100 درجه میجوشد و این یک قانون است. پس اگر چیزی را هر چه حرارت دادیم و دیدیم که نجوشید، آب نیست و چیز دیگریست. زیرا آنچه را که جوشاندیم پایبند به این رابطه ضروری نبوده است.
بر همین سیاق، قوانین مکانیک نیوتونی، بیان بسیار فشرده ”روابط“ حاکم در دایرهی حرکات مکانی است و ضرورتهای موجود در این دایره را برملا میکند. ضرورتها و قوانین و اصولی که کاملا از اراده و خواست ما مستقلاند و ما تنها با ”شناختن“ و پذیرش آنها، میتوانیم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بهکارشان بیاندازیم.
در قلمرو علوم اجتماعی و دانش مبارزاتی، وضع البته بسیار پیچیدهتر است. اما معنی آن، این نیست که قاعده و قانون و اصولی وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، یعنی هدف یا هدفهایی که دارد، در اینجا هم اصول و قوانینی حاکم هست.
دوباره یادآوری میکنم که اصل، بهطور ساده همان قانون بنیادی یا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسی، قانون مادر و بنیادی محسوب میشود و بقیه قوانین، مبتنی بر آن هستند و از آن ناشی میشوند.
پس در بحث ما که یک بحث سیاسی و مبارزاتی است، اصولی وجود دارد که:
اولاً ـ از ماهیت همین مرحله میجوشد و رابطهی ضروری و همبسته میان پیشرفتهای مختلف در آن مرحله را عیان میکند.
ثانیاً ـ پایه وسنگ بنای بقیه قوانین و کارکردها و تاکتیکهای همین مرحله محسوب میشود و در قبال آنها دارای نقش محوری و مرکزی است.
ثالثاًـ مستقل از خواستها، تفکرات، بینشها، عقاید اختصاصی و آرمانهای تاریخی و فلسفی این یا آن فرد، و این یا آن گروه است. چنین اصولی خود را به کل مرحله (تا رسیدن به هدف آن مرحله) تحمیل میکند و از پذیرش آن گریزی نیست والاّ باعث شکست و ناکامی نظری و عملی منکران خود میشود.
نتیجه اینکه در یک مبارزه علمی و قانونمند و با حساب و کتاب، اصولی حاکم است که همه باید به آنها گردن بگذاریم تا آن تضاد اصلی که میخواهیم حل شود. تا آن هدفی که میخواهیم حاصل شود. و الّا به جایی نخواهیم رسید.
***
اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه استبداد مذهبی
اگر کسی واقعاً میخواهد دیکتاتوری ولایتفقیه در کار نباشد و سرنگون شود. این امر هم لابد اصولی دارد که باید آن را کشف کند اصولی که دلبخواه من و شما نیست.
ازیکطرف باید مشی و روش ضروری و لازم و قانونمند برای این کار را دریابد که همان استراتژی و تاکتیک است. بشرط اینکه قانونمند و بر اساس خصایص و کارکردها و روابط ضروری ناشی از ماهیت نظام ولایتفقیه باشد که در اینمورد بعداً بحث خواهیم کرد.
از طرف دیگر کسی که واقعاً میخواهد دیکتاتوری دینی در کار نباشد باید دید که خودش با سایر نیروها، چه رابطهیی برقرار میکند (اعم از مثبت یا منفی) و چه تنظیماتی را کافی و وافی به مقصود میبیند. اینجاست که به اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه رژیم ولایتفقیه میرسیم. در حالیکه رژیم میخواهد این نیروها متفرق باشند، با یکدیگر سرشاخ شوند و یکدیگر را نفی کنند تا خودش اثبات شود، بعکس، اصل وحدت و همبستگی نیروها ایجاب میکند که نیروهای جبهه خلق با هم یکی شده و علیه رژیم یکدیگر را تقویت کنند تا این رژیم نفی شود.
حالا به من بگویید، چگونه میتوان فرد یا گروهی را تصور کرد که میخواهد این رژیم نباشد، آزادی و دموکراسی میخواهد، اما در عین حال، با اشرف و مجاهدانش یا با شورای ملی مقاومت ایران خصومت و عناد میورزد و آنها را به سود رژیم تخطئه و تضعیف میکند و بدرجهای از درجات، سرکوب و کشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مینماید و بهلحاظ سیاسی راه را برای رژیم هموار میکند. آن هم در شرایطی که میبیند از سراسر جهان چه از بابت انسانی و حقوقی و چه از بابت سیاسی به حمایت از اشرف و اشرفیان برخاستهاند.
اینجا دیگر دست رو میشود و در فقدان این ”رابطه“ ضروری، معلوم میشود که طرف مربوطه سودای دیگری در سر دارد و الا حتی اگر با سر تا پای مجاهدین و مقاومت ایران هم مخالف میبود و هزارو یک انتقاد هم میداشت، دست کم تا وقتیکه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبی هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پیشه مینمود و برای نابودی اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمیکرد.
آخر مگر نه اینست که مجاهدین خلق هر ایرادی هم که داشته باشند، در برابر یکی از وحشیانهترین سرکوبهای تاریخ بشری، عظیمترین و شکوهمندترین مقاومت سازمانیافته تمامی طول تاریخ ایران را عرضه کرده ودربرابر استبداد دینی ایستادهاند.
آخر مگر نه اینست که شورای ملی مقاومت ایران، هر ایرادی هم که داشته باشد، نزدیک به 29سال است که تنها جایگزین و آلترناتیو جدی را در برابر رژیم ولایتفقیه عرضه و حفظ و نگاهبانی کرده است؟
***
ارائه جایگزین، مرحله عالی تکامل وحدت و همبستگی نیروها
بحث ما فعلاً در مراحل اولیه بود. اما اگر به تکامل وحدت و همبستگی نیروها بیندیشیم، سرانجام شما باید به ازای آنچه میخواهید نفی و سرنگون کنید، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا کنید. در دیالکتیک سیاسی و اجتماعی هم تز و آنتیتز یعنی اثبات و نفی لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
در انقلاب ضدسلطنتی مردم میدانستند که چه نمیخواهند اما بهوضوح روشن نبود که چه میخواهند. در اثر سرکوبگری شاه و از دور خارج شدن نیروهای اصلاح طلب ملی یا رفرمیست بهدنبال ”انقلاب سفید“ و یکپایه شدن رژیم شاه از یک رژیم بورژوا- ملاک به یک رژیم یکدست سرمایهداری وابسته، در اثر سرکوب و سر بریدن نیروهای انقلابی و بهخصوص در اثر متلاشی شدن سازمان مجاهدین خلق ایران بهخاطر کودتای اپورتونیستی (در سال 1354)، سرانجام خمینی خلاء را پر کرد که بحث جداگانه ایست. در یک کلام ارتجاع رهبری انقلاب را ربود و بعد حق حاکمیت مردم را به ولایتفقیه یعنی حاکمیت آخوندهای فوق ارتجاعی همجنس خودش، تبدیل کرد.
حالا 31سال گذشته و مردم باید این بار بدانند که چه میخواهند. منظورم فرد یا شخص نیست. منظورم جایگزین مشخص با برنامه مشخص است بشرط اینکه انشانویسی و لفاظی نباشد.
ما شورای ملی مقاومت ایران را پیشنهاد کردهایم و نزدیک به 29سال است که با همسنگران شورایی، با همه مشکلات و ورود و خروجهایش، با تلاشی فوق سنگین، محکم به آن چسبیدهایم و حفاظت و نگهبانی از آن را در سختترین سالیان، تماما مرهون و مدیون مریم در جایگاه رئیسجمهور منتخب همین شورا برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران هستیم. ضرورت جایگزین سیاسی، علاوه بر نفی و اثباتی که گفتم، در اینست که شهیدان و رزمندگان و فعالان این مقاومت بدانند که برای چه چیز و کدام جایگزین و کدام برنامه و چه هدفهایی مبارزه و مجاهدت میکنند.
برمیگردم به خمینی در آستانه سرنگونی رژیم سلطنتی که در اینجا میخواهم به تفاوت خمینی آن روز با موسوی امروز دقت کنید: خمینی حتی از موضع فرصت طلبانه، پس از اینکه بوی سقوط رژیم شاه را استشمام کرد، تفاوتش با موسوی امروز، این بود که صریح و روشن میگفت: شاه باید برود! حتی بختیار را هم نپذیرفت. یعنی یک تنه خودش را با نفوذ مذهبی و سابقه سیاسی که داشت، بهعنوان آلترناتیو و جایگزین جا انداخت. کاش موسوی هم امروز میگفت: ولیفقیه باید برود! خامنهای باید برود! و اصل ولایتفقیه ملغی و منتفی است! اما افسوس که بهخصوص آنچه بعد از قیام عاشورا دیدیم عکس این بود. تنزل و تنازل بود و نه پیشرفت و پیشروی. این بحث را هم میگذارم برای بعد.
پس حرف اینست که بالاخره در اوج وحدت و همبستگی نیروها، خواه و ناخواه باید یک جایگزین سیاسی یا آلترناتیو عرضه کرد که در نقش ”جبهه واحد“ عمل کند. توجه کنید که این جایگزین و
در دوره ریاست جمهوری خاتمی نیز شورا مجدداً در قطعنامه 8مهر1376 خاطرنشان کردکه: ”تضعیف روحیه مقاومت را بر ضد عالیترین مصالح ملت و آرمانهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه“ میداند و ”ضدیت و تضعیف و تخطئه“ شورا و مقاومت «در برابر دیکتاتوری مذهبی و تروریستی به هر عنوان و بهانهیی که باشد، در نهایت حاصلی جز ادامه حیات رژیم ارتجاعی نخواهد داشت».
***
در هفتم آذر 1377 شورای ملی مقاومت، بیانیه ملی ایرانیان را تحت عنوان ”دفاع از دموکراسی یا توجیه همکاری بارژیم؟“ تصویب و منتشر کرد. قسمتهایی از آن را میخوانم:
- «تکلیف کارگزاران وهمدستان رژیم، که از مدتها پیش زره ”البته خمینی“ به تن کردهاند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، کاملا روشن است. آنهابه وظیفهیی که به عهده گرفتهاند عمل میکنند. ا ما آن عده از فضلا و مدرسین حوزه دموکراسی، که از روی خودنمایی یا برای اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش «ناصحین» بسیجی را بازی کنند و به دیگران درس ادب و اخلاق یا عبرت آموزی از تاریخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوی پای خودشان باشند تا در چاهی که رژیم برای «تبدیل معاند به منتقد» برایشان کنده است، نیفتند. در ضمن پرسیدنی است که چرا این مدعیان دفاع از آزادی ودموکراسی همه حساسیت خود را در مورد «خطر» مجاهدین و شورای ملی مقاومت بروز میدهند و در قبال ترفندهای تروریستی و جاسوسی رژیم در داخل و خارج کشور که بهطور روزمره ادامه دارد، وظیفه خود را در امر به معروف و نهی از منکر مدام فراموش میکنند».
- «سنت مبارزات آزادیخواهانه ایرانیان و نیز حداقل شرافت اخلاقی و احساس همبستگی با مردم سمتدیده میهن حکم میکند که عمال این رژیم و همدستانشان را بهنحوی قاطع تحریم کرد و در انزوای کامل قرار داد. ما مرزبندی قاطع با رژیم ضدبشری ولایتفقیه را عمدهترین معیار برای ارزیابی ادعاهای افراد و گروهها و شناسایی دوست و دشمن تلقی میکنیم.
بنا براین تأکید میکنیم که هرکس حق دارد مخالف شورای ملی مقاومت ایران یا سازمان مجاهدین خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز کند. اما بهانه کردن این مخالفت برای مخدوش کردن مرزبندی با رژیم یا مشروعیت بخشیدن به یکی از جناحهای درونی آن را خیانت به مصالح ملت میدانیم».
- «… . از اینرو افشای این شگردهای موذیانه را- که در پوشش تمرین دموکراسی، راهگشای تمرین خوشرقصی برای رژیمند-وظیفه خود میدانیم».
***
اکنون بگویید ببینیم ”تخطئه مقاومت عادلانه“ و تاریخی رشیدترین فرزندان مردم ایران در اشرف، ”بههر عنوان و بهانهیی که باشد“ ، بهسود کیست و چه حاصلی دارد؟
و هرگونه تلاش برای زیرآب زدن و بستن و متلاشی کردن و انهدام اشرف که در صدر خواستها و اولویتهای فاشیسم دینی است، جز خیانت چه نام دارد؟ بهخصوص در شرایطی که اشرف بسا فراتر از نمونههای مشابه در تاریخ معاصر در زیر مهیبترین بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئهها، در برابر جنایتهای جنگی و جنایت علیه بشریت در 6 و 7مرداد گذشته، در برابر گروگانگیری رذیلانه، و در برابر شدیدترین محاصره و تحریم پزشکی و سوخت و ارزاق از سوی دولت فعلی عراق، 7سال است که مقاومت کرده و به فاشیسم دینی تسلیم نشده است. اکنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، دهها مورداز بیماران حاد و ویژه هستند که در اثر محاصره و تحریم پزشکی و ضدانسانی در وضعیت بسیار خطرناکی بهسر میبرند و دولت کنونی عراق جز با تسلیم و ندامت آنان به برداشتن تحریم پزشکی رضایت نمیدهد. اسامی و مشخصات شماری از این بیماران در اختیار مللمتحد است.
34سال پیش وقتی که اپورتونیستهای چپ نما تحت عنوان مارکسیسم و پرولتاریا مجاهدین را در یک مقطع متلاشی کردند و راه را برای اعمال هژمونی و حاکمیت مطلقالعنان ارتجاع گشودند، در همان زمان، با استنادهای لازم و کافی به همه متون مبارزاتی و سیاسی و ایدئولوژیکی، خیانت را نقض آگاهانه اصول و زیرپاگذاشتن تعهدهای اساسی، تعریف کردیم.
البته این تعریف در مورد کسانی صادق است که در مبارزه مردم ایران برای رهایی از دیکتاتوری و برای آزادی و حاکمیت مردم به جای رژیم ولایتفقیه، به اصل و تعهدی قائل باشند. و الا اگر با رژیم درآمیختهاند که دیگر حرفی با آنها نیست…
***
تعریف اصل و قانوننزدیک به 28سال پیش درباره اصول حاکم بر مبارزه در برابر دیکتاتوری ولایتفقیه، ناگزیر به تعریف اصول وکلمه ”اصل“ پرداختیم که من قسمتی از آن را خلاصه میکنم:
”اصل“ ، قانون بنیادی، مفهوم مرکزی یا ایده هدایت کننده در عملکرد هر مجموعه یا دستگاه و سیستم مشخص است. بنابراین وقتی در قلمرو هر یک از علوم صحبت از اصل یا اصول میشود، منظور، بیان قوانین بنیادی در قلمرو مربوطه میباشد. قوانینی که کل حرکات، روابط و کارکردهای تحت نفوذ خود را در هر زمینه مشخص (چه در علوم ریاضی یا علوم طبیعی یا علوم اجتماعی) در برگرفته و روابط و حرکات مزبور، تحتالشعاع آن قوانین انجام میشود و اساساً بوسیله آن قوانین قابل توضیح است.
بدیهی است که هر یک از قوانین اساسی، قوانین بسیاردیگری را نیز در برمیگیرد که از مشتقات آن قانون محوری (یا مرکزی) یا حاصل عملکردها و ترکیبات پیچیدهتر همان قانون بشمار میروند.
بعنوان مثال: اصل اقلیدس را بایستی قانون اساسی و پایهای هندسهی مسطحه اقلیدسی محسوب نمود که سنگ بنای سایر قواعد و قوانین هندسهی اقلیدسی بشمار میرود.
مکانیک یا علمالحرکات نیوتونی نیز با تمامی قوانین و قواعد فرعیاش بر قانون اساسی f=my مبتنی است.
یعنی که نیرو، حاصلضرب جرم اشیاء در شتاب حرکت آنهاست.
همچنین در اقتصاد کلاسیک، قانون (اساسی) ”تعادل عرضه و تقاضا“ ، نقش بنیادین و مرکزی دارد بهطوری که تمامی کارکردها و روابط اقتصاد کلاسیک سرمایهداری را نهایتاً با آن توضیح میدهند؛ بنحوی که وقتی دوران حاکمیت این قانون بهسر میرسد و دیگر توانایی پاسخگویی به رویدادهایی را که خارج از سیطرهی آن واقع است، ندارد؛ ظرفیت و محدوده اقتصاد کلاسیک نیز به انتها رسیده و بایستی به ”اقتصاد“ دیگری که بر مبنای تعادل استثمارگرانه ”عرضه و تقاضا“ استوار نشده، متوسل شد.
حالا بیاید ببینیم تعریف ”قانون“ بهلحاظ علمی چیست؟ قانون ”رابطه“ ضروری ناشی از ماهیت یک شی را بیان میکند. مثلا میگوییم آب در شرایط متعارف در 100 درجه میجوشد و این یک قانون است. پس اگر چیزی را هر چه حرارت دادیم و دیدیم که نجوشید، آب نیست و چیز دیگریست. زیرا آنچه را که جوشاندیم پایبند به این رابطه ضروری نبوده است.
بر همین سیاق، قوانین مکانیک نیوتونی، بیان بسیار فشرده ”روابط“ حاکم در دایرهی حرکات مکانی است و ضرورتهای موجود در این دایره را برملا میکند. ضرورتها و قوانین و اصولی که کاملا از اراده و خواست ما مستقلاند و ما تنها با ”شناختن“ و پذیرش آنها، میتوانیم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بهکارشان بیاندازیم.
در قلمرو علوم اجتماعی و دانش مبارزاتی، وضع البته بسیار پیچیدهتر است. اما معنی آن، این نیست که قاعده و قانون و اصولی وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، یعنی هدف یا هدفهایی که دارد، در اینجا هم اصول و قوانینی حاکم هست.
دوباره یادآوری میکنم که اصل، بهطور ساده همان قانون بنیادی یا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسی، قانون مادر و بنیادی محسوب میشود و بقیه قوانین، مبتنی بر آن هستند و از آن ناشی میشوند.
پس در بحث ما که یک بحث سیاسی و مبارزاتی است، اصولی وجود دارد که:
اولاً ـ از ماهیت همین مرحله میجوشد و رابطهی ضروری و همبسته میان پیشرفتهای مختلف در آن مرحله را عیان میکند.
ثانیاً ـ پایه وسنگ بنای بقیه قوانین و کارکردها و تاکتیکهای همین مرحله محسوب میشود و در قبال آنها دارای نقش محوری و مرکزی است.
ثالثاًـ مستقل از خواستها، تفکرات، بینشها، عقاید اختصاصی و آرمانهای تاریخی و فلسفی این یا آن فرد، و این یا آن گروه است. چنین اصولی خود را به کل مرحله (تا رسیدن به هدف آن مرحله) تحمیل میکند و از پذیرش آن گریزی نیست والاّ باعث شکست و ناکامی نظری و عملی منکران خود میشود.
نتیجه اینکه در یک مبارزه علمی و قانونمند و با حساب و کتاب، اصولی حاکم است که همه باید به آنها گردن بگذاریم تا آن تضاد اصلی که میخواهیم حل شود. تا آن هدفی که میخواهیم حاصل شود. و الّا به جایی نخواهیم رسید.
***
اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه استبداد مذهبی
اگر کسی واقعاً میخواهد دیکتاتوری ولایتفقیه در کار نباشد و سرنگون شود. این امر هم لابد اصولی دارد که باید آن را کشف کند اصولی که دلبخواه من و شما نیست.
ازیکطرف باید مشی و روش ضروری و لازم و قانونمند برای این کار را دریابد که همان استراتژی و تاکتیک است. بشرط اینکه قانونمند و بر اساس خصایص و کارکردها و روابط ضروری ناشی از ماهیت نظام ولایتفقیه باشد که در اینمورد بعداً بحث خواهیم کرد.
از طرف دیگر کسی که واقعاً میخواهد دیکتاتوری دینی در کار نباشد باید دید که خودش با سایر نیروها، چه رابطهیی برقرار میکند (اعم از مثبت یا منفی) و چه تنظیماتی را کافی و وافی به مقصود میبیند. اینجاست که به اصل وحدت و همبستگی نیروها علیه رژیم ولایتفقیه میرسیم. در حالیکه رژیم میخواهد این نیروها متفرق باشند، با یکدیگر سرشاخ شوند و یکدیگر را نفی کنند تا خودش اثبات شود، بعکس، اصل وحدت و همبستگی نیروها ایجاب میکند که نیروهای جبهه خلق با هم یکی شده و علیه رژیم یکدیگر را تقویت کنند تا این رژیم نفی شود.
حالا به من بگویید، چگونه میتوان فرد یا گروهی را تصور کرد که میخواهد این رژیم نباشد، آزادی و دموکراسی میخواهد، اما در عین حال، با اشرف و مجاهدانش یا با شورای ملی مقاومت ایران خصومت و عناد میورزد و آنها را به سود رژیم تخطئه و تضعیف میکند و بدرجهای از درجات، سرکوب و کشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مینماید و بهلحاظ سیاسی راه را برای رژیم هموار میکند. آن هم در شرایطی که میبیند از سراسر جهان چه از بابت انسانی و حقوقی و چه از بابت سیاسی به حمایت از اشرف و اشرفیان برخاستهاند.
اینجا دیگر دست رو میشود و در فقدان این ”رابطه“ ضروری، معلوم میشود که طرف مربوطه سودای دیگری در سر دارد و الا حتی اگر با سر تا پای مجاهدین و مقاومت ایران هم مخالف میبود و هزارو یک انتقاد هم میداشت، دست کم تا وقتیکه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبی هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پیشه مینمود و برای نابودی اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمیکرد.
آخر مگر نه اینست که مجاهدین خلق هر ایرادی هم که داشته باشند، در برابر یکی از وحشیانهترین سرکوبهای تاریخ بشری، عظیمترین و شکوهمندترین مقاومت سازمانیافته تمامی طول تاریخ ایران را عرضه کرده ودربرابر استبداد دینی ایستادهاند.
آخر مگر نه اینست که شورای ملی مقاومت ایران، هر ایرادی هم که داشته باشد، نزدیک به 29سال است که تنها جایگزین و آلترناتیو جدی را در برابر رژیم ولایتفقیه عرضه و حفظ و نگاهبانی کرده است؟
***
ارائه جایگزین، مرحله عالی تکامل وحدت و همبستگی نیروها
بحث ما فعلاً در مراحل اولیه بود. اما اگر به تکامل وحدت و همبستگی نیروها بیندیشیم، سرانجام شما باید به ازای آنچه میخواهید نفی و سرنگون کنید، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا کنید. در دیالکتیک سیاسی و اجتماعی هم تز و آنتیتز یعنی اثبات و نفی لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
در انقلاب ضدسلطنتی مردم میدانستند که چه نمیخواهند اما بهوضوح روشن نبود که چه میخواهند. در اثر سرکوبگری شاه و از دور خارج شدن نیروهای اصلاح طلب ملی یا رفرمیست بهدنبال ”انقلاب سفید“ و یکپایه شدن رژیم شاه از یک رژیم بورژوا- ملاک به یک رژیم یکدست سرمایهداری وابسته، در اثر سرکوب و سر بریدن نیروهای انقلابی و بهخصوص در اثر متلاشی شدن سازمان مجاهدین خلق ایران بهخاطر کودتای اپورتونیستی (در سال 1354)، سرانجام خمینی خلاء را پر کرد که بحث جداگانه ایست. در یک کلام ارتجاع رهبری انقلاب را ربود و بعد حق حاکمیت مردم را به ولایتفقیه یعنی حاکمیت آخوندهای فوق ارتجاعی همجنس خودش، تبدیل کرد.
حالا 31سال گذشته و مردم باید این بار بدانند که چه میخواهند. منظورم فرد یا شخص نیست. منظورم جایگزین مشخص با برنامه مشخص است بشرط اینکه انشانویسی و لفاظی نباشد.
ما شورای ملی مقاومت ایران را پیشنهاد کردهایم و نزدیک به 29سال است که با همسنگران شورایی، با همه مشکلات و ورود و خروجهایش، با تلاشی فوق سنگین، محکم به آن چسبیدهایم و حفاظت و نگهبانی از آن را در سختترین سالیان، تماما مرهون و مدیون مریم در جایگاه رئیسجمهور منتخب همین شورا برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران هستیم. ضرورت جایگزین سیاسی، علاوه بر نفی و اثباتی که گفتم، در اینست که شهیدان و رزمندگان و فعالان این مقاومت بدانند که برای چه چیز و کدام جایگزین و کدام برنامه و چه هدفهایی مبارزه و مجاهدت میکنند.
برمیگردم به خمینی در آستانه سرنگونی رژیم سلطنتی که در اینجا میخواهم به تفاوت خمینی آن روز با موسوی امروز دقت کنید: خمینی حتی از موضع فرصت طلبانه، پس از اینکه بوی سقوط رژیم شاه را استشمام کرد، تفاوتش با موسوی امروز، این بود که صریح و روشن میگفت: شاه باید برود! حتی بختیار را هم نپذیرفت. یعنی یک تنه خودش را با نفوذ مذهبی و سابقه سیاسی که داشت، بهعنوان آلترناتیو و جایگزین جا انداخت. کاش موسوی هم امروز میگفت: ولیفقیه باید برود! خامنهای باید برود! و اصل ولایتفقیه ملغی و منتفی است! اما افسوس که بهخصوص آنچه بعد از قیام عاشورا دیدیم عکس این بود. تنزل و تنازل بود و نه پیشرفت و پیشروی. این بحث را هم میگذارم برای بعد.
پس حرف اینست که بالاخره در اوج وحدت و همبستگی نیروها، خواه و ناخواه باید یک جایگزین سیاسی یا آلترناتیو عرضه کرد که در نقش ”جبهه واحد“ عمل کند. توجه کنید که این جایگزین و
آلترناتیو، فقط برای مرحله بعد از سرنگونی رژیم ولایتفقیه لازم نیست. خیر، قبل از آن و ضروریتر از آن، برای سرنگونی و در همین مرحله سرنگونی استبداد مذهبی لازم است تا بتواند قیام و سرنگونی را به سرانجام برساند.
سعی میکنم منظورم را دقیقاً برای همین مرحله تغییر رژیم و تحقق سرنگونی، با یک مقایسه بین خمینی و موسوی سادهتر و روشنتر بگویم:
***
اگر یادتان باشد دو روز بعد از قیام عاشورا، در پیام 8دی، قدم بعدی خامنهای را با همه هموطنان در میان گذاشتم و گفتم: «متهم کردن آقای موسوی به اینکه راه مجاهدین را میرود کذب محض و زمینهسازی برای ارعاب و اسکات و یا دستگیری است» و «باند خامنهای و شرکا بغایت تلاش میکنند کروبی و موسوی و اطرافیان و نظایر آنها را متقاعد کنند که به شرط تایید یا شراکت در سرکوب مجاهدین و مقاومت ایران و موضعگیری علیه آنها، از تیغ آخته ولایت در امان خواهند بود. تلاش میکنند مانند لاریجانی رئیس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفری و هم سفرگی مجدد در همین راستا بکشانند».
استدلال من در آن پیام این بود که موسوی خودش به صراحت اذعان کرده است که هدفش از شرکت در انتخابات بازگرداندن «عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور» بوده است. به عبارت دیگر هدف سیاسی نداشته و هدف اداری، آن هم در چارچوب ”عقلانیت دینی“ داشته است. اگر درست فهمیده باشم منظور این است که مدیریت شلتاق و پلتاق و حرکات مضحک و بیدنده و ترمز احمدینژاد مورد پسند او نبوده است.
اگر سخنرانی رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران را در 30خرداد امسال خوانده باشید، در فردای انتخابات رژیم گفت که در مناظرههای انتخاباتی، همه شرکت کنندگان «به دقت مراقب خطوط قرمز رژیم بودند که مبادا ذرهیی از آنها عدول کنند… به همین دلیل در مناظرهها هم هیچکس! حتی برای یکبار از حاکمیت مردم و تعارض ماهوی آن با ولایتفقیه صحبت نکرد و قانون اساسی و سلطنت مطلقه فقیه را زیر سؤال نبرد! هیچکس، حتی برای یکبار از آزادی و اینکه مردم ایران، تشنه آزادی هستند حرفی نزد. هیچکس، حتی برای یکبار از اینکه در این رژیم و قانون اساسی آن، زنان حق رهبری و ریاست و قضاوت ندارند، و از نابرابری و تبعیض جنسی رنج میبرند صحبت نکرد،
از قتلعام زندانیان سیاسی و اعدام شدگان دراین رژیم حرفی نزد. هیچکس! حتی برای یکبار به قانون ضدانسانی قصاص و سنگسار و دست و پا بریدن و اعدام 150 زندانی سیاسی در 4سال اخیر تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نکرد». و «این آغاز پایان رژیم ولایتفقیه است».
***
حالا سؤال این است که آیا بهراستی این موسوی میتواند، سَری برای تغییر و سرنگونی این رژیم یا حتی استحاله و اصلاح آن که لازمهاش پس زدن خامنهایست باشد؟ کاش اینطور بود که در اینصورت کار ما آسانتر و بارمان سبکتر میشد. اما واقعیتها، همیشه سر سختتر از خواستهای ساده گزینانه من و شماست.
حالا قضاوت کنید که در چنین وضعیتی که مردم قیام کردهاند تا استبداد مذهبی را پایین بکشند، زدن زیرآب اشرف و مجاهدین و شورای ملی مقاومت تا کجا در خدمت ولایتفقیه است.
خمینی اقلاً در مرحله سقوط شاه، هرکار که کردند حاضرنشد برچسب «مارکسیست- اسلامی» علیه مجاهدین را تایید کند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاریس قویاً رد کرد. حواسش جمع بود که اگر پای چنین چیزی بیاید بازنده خود اوست. خودش هم که بعدها به زبان اشهدش گفت که چند سال قبل از اینکه به پاریس برود، یعنی از نجف با مجاهدین عناد داشته و آنها را یهودی دو آتشهتر از مسلمان، میدانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عین حال در آن زمان دَم فروبست.
خمینی حتی برخلاف دکتر سنجابی که علناً «تروریسم» را محکوم کرد تا مقبول آمریکاییها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتکب چنین اشتباهی نشد. بهخاطر منافع خودش هم که شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد کار نکرد بلکه بطرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود اینکه یک جزوه درونی مجاهدین در زندان اوین در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 بهدست آخوندها و شخص رفسنجانی افتاده بود که در آن خصوصیات ارتجاعی خمینی را ردیف کرده بودیم. آنها هم بدون شک با هر چه غلیظ تر کردن آنچه در این جزوه بود آن را قبل و بعد از آزادیشان از زندان به خمینی رسانده بودند. اما خمینی حواسش جمعتر از این چیزها بود.
بهعنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 یعنی از فردای روزی که ما از زندان آزاد شدیم تا دو روز قبل از ورود خمینی به تهران، تقریباً هر روز احمد خمینی با من از پاریس تماس تلفنی داشت و از قول خود خمینی هم برای مجاهدین دست تکان میداد. یکبار به صراحت در همان روزهای اول که هنوز اوضاع تعیین تکلیف نبود به من گفت که اگر شما تابلو بزنید و مجاهدین را علنی کنید، یک میلیون جوان در تهران و شهرستانها میآیند و ثبتنام میکنند. یکبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأکید کردهاند که میخواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدین باشد و شما برای این موضوع حتما آقای بهشتی را ببینید، بقیهاش را در تلفن نمیتوانم بگویم…
روز بعد من به دیدن بهشتی رفتم. آنقدر گرم گرفت که حد نداشت و گفت از پاریس به ما هم ابلاغ شده که مجاهدین باید حفاظت ایشان را بهعهده بگیرند و ما را برای ترتیبات اجرایی این کار به ”کمیته استقبال امام“ احاله داد. سردار خیابانی از جانب مجاهدین به این کمیته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغیان و جمعی از آخوندها بودند. وقتی موسی از آن ملاقات برگشت، دیدم که بسیار عصبانی است. در حالیکه سالیان سال در زندان از نزدیک دیده بودم که تا کجا خویشتنداری میکند.
به طعنه گفتم: چه شده، نتوانستی خودت را کنترل کنی؟!
گفت: اصلا با اینها نمیشود کار کرد. انگار منطق و زبان آدمیزاد ندارند و هرچه برایشان از حفاظت و نکات آن و شرایط خودمان گفتم، زیر بار نمیرفتند…
با توضیحات موسی برای من و سایر برادرانمان روشن شد که این کار عملی نیست و قبل از هر چیز حالا که خود خمینی همچنین چیزی را خواسته، لابد عده دیگری از اساس مخالف هستند یا هم که خودش پشیمان شده است.
29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نوری، چنین خواندم:
«در نوفل لوشاتو برنامهریزی کرده بودند که ادارهی مراسم به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبوندار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیفنژاد نیز به امام خیرمقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم در تلفن خانهی مدرسهی رفاه، آقای مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد چه میشود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمد آقا در پاریس و با احمدآقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت کرد و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی اینها تنها کسی که عصبانی نمیشد، بنده بودم. گوشی را برداشتم و یک خرده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگیرند، دیگر نمیشود جلو آنها را گرفت. در همین لحظه، آقای مطهری فرمود: «تلفن را به من بده» ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقای حاج احمد آقا این که من میگویم ضبط کن و ببر به آقا بده». احمد آقا گویا به ایشان گفته بود ما داریم حرکت میکنیم. امام هم راه افتاده و سوار ماشین شده است. مرحوم مطهری گفت: «من نمیدانم، این جملهای را که من میگویم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چیست؟» گفت: «به امام بگو مطهری میگوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت». تا این جملات را شهید مطهری گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ایشان خطاب به مرحوم مطهری گفت: «آقا هرکاری شما کردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید». بعد از این ماجرا تمام بساط مجاهدین خلق را به هم ریختیم و تریبون را از دست آنان گرفتیم و آقای بادامچیان و معادیخواه جزو گردانندگان تریبون شدند و آقای مرتضاییفر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآنجا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم» (خبرگزاری فارس-14بهمن 86).
واضح است که خمینی به مقتضای زمان و مصلحت خودش، در پاریس که بود میخواست هر طور شده مجاهدین را حتی بهعنوان وزنه تعادل در برابر سایر آخوندها به سود خودش داشته باشد
اخیراً هم در جایی خواندم که یکی دیگر از نزدیکان خمینی گفته است که در آن روزگار: آقا، در پاریس مصلحت را در این دیدند، اولاً - بهجای حکومت اسلامی که سابق بر این میگفتند، بگویند ما جمهوری اسلامی میخواهیم. ثانیاً-کاری بکنند که مقبول جوانهای دانشگاهی باشد و جذب شوند (نقل به مضمون).
***
***
به این ترتیب، در صحنه سیاسی چیزی ورق خورد و با حمایت بازرگان از کاندیدای مجاهدین، خمینی و حزبش در قبال مجاهدین در انزوای کامل قرار گرفتند چون اغلب جریانات و گروههای سیاسی، بهطور یکدست از ما حمایت کرده بودند و بازرگان آخرین و مهمترین وزنهیی بود که در این رابطه وارد شد و آرایش سیاسی ما را در برابر خمینی کامل کرد.
اما اشتباه دردناک بازرگان که بقول خودش از سنخ تن دادن به «حیات خفیف و خائنانه» بود در سال 1364 با کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری صورت گرفت. از پیش روشن بود که خمینی دوباره خامنهای را به همین منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار این قبیل مانورها سپری شده است. خمینی از اوایل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جریان انتخابات ریاست جمهوری رژیمش بازی داد. به این وسیله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخریب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم کند، هم دهان استحاله طلبان داخلی و بینالمللی را علیه ما آب بیندازد و هم صفوف دیگر نیروهای اپوزیسیون را متزلزل کند. شورای ملی مقاومت سفت و سخت ایستاد و در بیانیه 11تیر 1364 خود اعلام کرد:
«نخستین نتیجه عینی، عملی و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزک کردن این نامزدی به انحاء مختلف، تائید مشروعیت نظام ضدمردمی و ضدملی خمینی در تمامیت آن است که خیانت به عالیترین مصالح مردم ایران و آرمانهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب میشود».
همچنآنکه شورا در بیانیه خود خاطرنشان کرده بود، بازرگان برای اینکه کاندیداتوری او رد نشود و مقبول خمینی واقع شود، با برچسب ”تخریب و ترور“ ، از کیسه مقاومت ایران و رنج و خون بیکران مردم ایران، به خمینی پرداخت کرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شورای نگهبان ارتجاع بهدستور خمینی بازرگان را حذف کرد. یعنی نخستوزیر دولت ”امام زمان“ را هم که خود خمینی به آن عنوان داده بود، دارای شرایط لازم، محسوب نکرد.
ساعتی بعد من ضمن یک اطلاعیه از آقای بازرگان خواستم که «امیدوارم که باندازه کافی درس گرفته باشند و به مردم بپیوندند و بهجای پشت کردن به مقاومت به خمینی پشت کنند، به جلادان و شکنجهگران او پشت کنند».
***
یک ماهونیم بعد، بازرگان به خارج کشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلایل متعدد بسیار دوست داشتم و علاقمند بودم که دیگر به نزد خمینی باز نگردد و در کنار ما باشد. علاوه بر دلایل سیاسی، آخر او از ”نیاکان“ سیاسی و ایدئولوژیکی خودمان در دهه 40 بود و مجاهدین از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم که ”راه طی ناشده“ عمر خود را دور از خمینی و رژیمش، جدای از خمینی و رژیمش و بدنامیهای آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بهخیر شدن و موضعگیریها و طنز جانانه او علیه خمینی و رژیمش بودم. تقریباً تمام کتابهای او را خوانده بودم. وقتی در زندان شاه بود جزوهیی نوشت تحت عنوان ”اسلام مکتب مولد و مبارز“ که اوج سیاسی او بود. در تاریخ معاصر ایران نخستین پرچمدار و روشنفکریست که رابطه علم و اسلام را مجدداً کشف نمود، و به همین دلیل نیز مدتها ملعون و منفور بسیاری از حوزهنشینان واقع شد. هرچند که هیچگاه از علوم طبیعی فراتر نرفت و به علوم اجتماعی که رسالت اخص مجاهدین بود راه نبرد. اما در هر حال همچنآنکه قبلاً هم نوشته و گفتهام، افتخار پیشگامی او از نظر ما چیز کمی نبود و از این لحاظ به او مدیون بودیم. در سالهای 46 تا 50 در سازمان مجاهدین کتاب ”راه طی شده“ او را که در سال 1327 نوشته بود، به استثنای قسمت اجتماعیاش میخواندیم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طی شده“ را دهها و دهها بار ضمن بحثهای ایدئولوژیک خوانده بودم و تقریباً حفظ بودم. زیر نظر حنیف بنیانگذار آن سه دور سؤال و جواب را که آن زمان هم مرحله یک و دو و سه میگفتیم، خودم نوشته بودم و وقتی که حنیف شهید به بازرگان پس از آزادی بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب کرده بود که چه کارهایی بر روی کتابش صورت گرفته است. بعد که ما از زندان آزاد شدیم، و او در خانه رضاییهای شهید به دیدنمان آمد، با یکدیگر به اتاق خصوصی رفتیم. من بعدها فهمیدم که او برای تشکیل دولتش در حال تست من بوده است. پرسید حالا که دیگر رژیم شاه نیست و مخفی کاری ندارید، به من بگویید که سؤال و جوابهای راه طی شده را در سازمان چه کسی نوشته بود؟ گفتم: من که الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتی که به مجموعه آثار و کتابهایش و مفاد آنها اشاره کردم تعجب کرد. با این همه پس از عزل از نخست وزیری که آخرین بار در مرداد 59 به دیدنمان آمد و میخواستیم شکایتهایمان از خمینی را با او در میان بگذاریم و درد دل کنیم، ماه رمضان و نزدیک غروب بود. پرسید روزهاید؟ گفتم بله. گفت تا افطار مینشینم. یک خرما بخورید، افطار شما را ببینم بعد بروم… گفتم آقای مهندس علتش چیست؟ گفت میخواهم پیش امام و علما شهادت بدهم که خودم دیدم که روزه است و افطار کرد! به شوخی گفتم آقای مهندس اگر اینطوری چیزی حل میشود، ما هر روز در خدمتیم و روزه میگیریم و شما موقع افطار ما را هر کجا خواستید ببرید تا معاینه و چک کنند بعد افطار میکنیم، تا ببینیم مشکل حل میشود؟ و آیا مشکل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!
***
وقتی در شهریور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نکردم. چون هیچ دسترسی به او نداشتیم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را که با مهندس بازرگان آشنایی دیرینه خانوادگی داشتند توجیه کردم و نامه را بهدست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پیدا کند و آن را همراه با یک نسخه از لیست شهیدان، از جانب من به او تقدیم کند. این کار انجام شد، اما دریغ و افسوس که 3روز بعد از دریافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عیناً از روی نشریه مجاهد به تاریخ 18مهر 1364 میخوانم:
«بسماللّه الرحمن الرحیم
25/شهریور/64
آقای مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه کردید؟ آیا شراکت در چنین رژیم ضدبشری و خونآشامی کافی نیست؟ فکر میکنم به خوبی میدانید که خمینی دجّال از قبَل شراکت امثال شما و اینکه هنوز هم حاضر به بریدن از رژیم او نیستید، تا کجا در ادامه کشتار و جنایت دست بازتر پیدا میکند. آیا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعیه ”آزادی“ همین است؟ راستی چرا خمینی که این همه شکنجه و اعدام میکند در مقابل شما حتی برای همین سفرتان به خارجه منعطف است؟ برای آخرین بار از موضع نصیحت و خیرخواهی به شما میگویم و از شما میخواهم که بیایید و در این سن و سال به حکم ”اختیار“ وجه مثبت و مردمی و تکاملی ”ذره بیانتها“ ی وجود خود را نیز به اثبات رسانده و بخش ”طی ناشدهی راه“ عمر را با نام نیک و دوری کاملالعیار از ننگ رژیم خمینی بهسر ببرید.
مشخصاً پیشنهاد میکنم دیگر به نزد خمینی و تحت سلطه ننگین او برنگردید. سیاست تبعید و مهاجرت پیش بگیرید. همه وسایل را هم بدون کمترین چشمداشت سیاسی، برایتان شخصاً تضمین میکنم. بهیاد داشته باشید که اگر تا دیروز میتوانستید عذر و بهانهیی نزد خلق و خالق داشته باشید که تحت شرایط خفقان و به واسطه کهولت سن درمانده و معذور بودهاید، حال که به خارجه آمدهاید دیگر هیچ عذر و بهانهبی از شما پذیرفته نخواهد بود. بهخصوص که من از سوی مجاهدین و بهویژه از سوی خانواده شهدا اعلام میکنم که اگر نزد خمینی و تحت حاکمیت او برنگردید، و باز هم با حضور در درون رژیم او که صدبار تبهکارتر از رژیم شاه است، دست او را بر جان و مال و نوامیس ما و سایر خلقاللّه بازتر نسازید؛ حفظ حرمت و تأمین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهـانتان علیالـدوام برعهده ما خواهد بود.
آقای مهندس بازرگان،
یادتان هست که بیست سال پیش مجاهدین از شما جدا شدند؟ ما بدخواه کسی نیستیم و به حکم خدا و قرآن به وظیفه تاریخی خود که قیام به عدل و قسط و احراز آزادی و حاکمیت ملّی است قیام کردهایم؛ یک نکته آخرین را هم میگویم و درمیگذرم و دیدار را به قیامت احالت میدهم. نکته که حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، این است:
فرصت بیرون آمدن جغرافیایی از زیر عَلَم خمینی هر روز فراهم نمیشود؛
هیهات که یک روز افسوس نخورید که چرا امروز فرصت گریز از ظلمات خمینی را از دست دادید.
والسلام علی من اتبع الهدی
با ایقان به سرنگونی تام و تمام رژیم ضدبشری خمینی و تمامی دارودستههای ضد مردمی رژیمش و با ایمان به پیروزی مردم و مقاومت ایران و استقرار صلح و آزادی و حاکمیت مردمی و استقلال ملّی
مسعود رجوی
25/شهریور/1364»
-سالها بعد وقتی که بازرگان از ”حیات خفیف و خائنانه“ در ایران تحت سلطه رژیم خمینی نوشت، بسیار حسرت خوردم و خمینی را هزار بار لعنت کردم که مانند شیطان مجسم، چگونه کسی مانند بازرگان را هم به بازی گرفت و به این نقطه رساند.
***
آخرین کتاب بازرگان که همزمان با درگذشت او در دیماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نیافت، برگرفته از سخنرانی او در عید مبعث سال 1371 است. حکومت آخوندی و عملکرد رژیم ولایتفقیه آنچنان او را منزجر و در عین حال در هم فشرده و درب و داغان کرده است که پس از سالیان دراز صحبت از رسالت انبیا که طبق نص صریح قرآن برای ”اقامه قسط“ و سرنگونی ستمگران و باز کردن زنجیرها بوده، حرفهای قبلی خود را هم نفی کرده است. مثلامیگوید:
- «موسی مانند ابراهیم کاری به امپراتوری و قصد سرنگونی فرعون را نداشته».
- «حضرت عیسی کاری به مسائل دنیایی و امپراتوری قیصر وکسری نداشته، صرفا به امور اخلاقی و معنوی یا نوعدوستی میپرداخت».
- «سیدالشهدا حسین بن علی امامی است که قیام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون کردن یزید و تأسیس حکومت حق وهدایت و عدالت اسلامی… میدانند. در حالی که اولین حرف و حرکت امام حسین… امتناع از بیعت با ولیعهدی یزید بود»
- «پیغمبران… عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه میشود: انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانها و… اعلام دنیای آینده جاودان بینهایت بزرگتر از دنیای فعلی»
باز هم باید گفت: ای دو صد لعنت بر خمینی و خامنهای باد.
باید گفت: تبت یدا خمینی… ومرگ بر اصل ولایتفقیه
سعی میکنم منظورم را دقیقاً برای همین مرحله تغییر رژیم و تحقق سرنگونی، با یک مقایسه بین خمینی و موسوی سادهتر و روشنتر بگویم:
***
اگر یادتان باشد دو روز بعد از قیام عاشورا، در پیام 8دی، قدم بعدی خامنهای را با همه هموطنان در میان گذاشتم و گفتم: «متهم کردن آقای موسوی به اینکه راه مجاهدین را میرود کذب محض و زمینهسازی برای ارعاب و اسکات و یا دستگیری است» و «باند خامنهای و شرکا بغایت تلاش میکنند کروبی و موسوی و اطرافیان و نظایر آنها را متقاعد کنند که به شرط تایید یا شراکت در سرکوب مجاهدین و مقاومت ایران و موضعگیری علیه آنها، از تیغ آخته ولایت در امان خواهند بود. تلاش میکنند مانند لاریجانی رئیس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفری و هم سفرگی مجدد در همین راستا بکشانند».
استدلال من در آن پیام این بود که موسوی خودش به صراحت اذعان کرده است که هدفش از شرکت در انتخابات بازگرداندن «عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور» بوده است. به عبارت دیگر هدف سیاسی نداشته و هدف اداری، آن هم در چارچوب ”عقلانیت دینی“ داشته است. اگر درست فهمیده باشم منظور این است که مدیریت شلتاق و پلتاق و حرکات مضحک و بیدنده و ترمز احمدینژاد مورد پسند او نبوده است.
اگر سخنرانی رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران را در 30خرداد امسال خوانده باشید، در فردای انتخابات رژیم گفت که در مناظرههای انتخاباتی، همه شرکت کنندگان «به دقت مراقب خطوط قرمز رژیم بودند که مبادا ذرهیی از آنها عدول کنند… به همین دلیل در مناظرهها هم هیچکس! حتی برای یکبار از حاکمیت مردم و تعارض ماهوی آن با ولایتفقیه صحبت نکرد و قانون اساسی و سلطنت مطلقه فقیه را زیر سؤال نبرد! هیچکس، حتی برای یکبار از آزادی و اینکه مردم ایران، تشنه آزادی هستند حرفی نزد. هیچکس، حتی برای یکبار از اینکه در این رژیم و قانون اساسی آن، زنان حق رهبری و ریاست و قضاوت ندارند، و از نابرابری و تبعیض جنسی رنج میبرند صحبت نکرد،
از قتلعام زندانیان سیاسی و اعدام شدگان دراین رژیم حرفی نزد. هیچکس! حتی برای یکبار به قانون ضدانسانی قصاص و سنگسار و دست و پا بریدن و اعدام 150 زندانی سیاسی در 4سال اخیر تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نکرد». و «این آغاز پایان رژیم ولایتفقیه است».
***
حالا سؤال این است که آیا بهراستی این موسوی میتواند، سَری برای تغییر و سرنگونی این رژیم یا حتی استحاله و اصلاح آن که لازمهاش پس زدن خامنهایست باشد؟ کاش اینطور بود که در اینصورت کار ما آسانتر و بارمان سبکتر میشد. اما واقعیتها، همیشه سر سختتر از خواستهای ساده گزینانه من و شماست.
حالا قضاوت کنید که در چنین وضعیتی که مردم قیام کردهاند تا استبداد مذهبی را پایین بکشند، زدن زیرآب اشرف و مجاهدین و شورای ملی مقاومت تا کجا در خدمت ولایتفقیه است.
خمینی اقلاً در مرحله سقوط شاه، هرکار که کردند حاضرنشد برچسب «مارکسیست- اسلامی» علیه مجاهدین را تایید کند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاریس قویاً رد کرد. حواسش جمع بود که اگر پای چنین چیزی بیاید بازنده خود اوست. خودش هم که بعدها به زبان اشهدش گفت که چند سال قبل از اینکه به پاریس برود، یعنی از نجف با مجاهدین عناد داشته و آنها را یهودی دو آتشهتر از مسلمان، میدانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عین حال در آن زمان دَم فروبست.
خمینی حتی برخلاف دکتر سنجابی که علناً «تروریسم» را محکوم کرد تا مقبول آمریکاییها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتکب چنین اشتباهی نشد. بهخاطر منافع خودش هم که شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد کار نکرد بلکه بطرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود اینکه یک جزوه درونی مجاهدین در زندان اوین در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 بهدست آخوندها و شخص رفسنجانی افتاده بود که در آن خصوصیات ارتجاعی خمینی را ردیف کرده بودیم. آنها هم بدون شک با هر چه غلیظ تر کردن آنچه در این جزوه بود آن را قبل و بعد از آزادیشان از زندان به خمینی رسانده بودند. اما خمینی حواسش جمعتر از این چیزها بود.
بهعنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 یعنی از فردای روزی که ما از زندان آزاد شدیم تا دو روز قبل از ورود خمینی به تهران، تقریباً هر روز احمد خمینی با من از پاریس تماس تلفنی داشت و از قول خود خمینی هم برای مجاهدین دست تکان میداد. یکبار به صراحت در همان روزهای اول که هنوز اوضاع تعیین تکلیف نبود به من گفت که اگر شما تابلو بزنید و مجاهدین را علنی کنید، یک میلیون جوان در تهران و شهرستانها میآیند و ثبتنام میکنند. یکبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأکید کردهاند که میخواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدین باشد و شما برای این موضوع حتما آقای بهشتی را ببینید، بقیهاش را در تلفن نمیتوانم بگویم…
روز بعد من به دیدن بهشتی رفتم. آنقدر گرم گرفت که حد نداشت و گفت از پاریس به ما هم ابلاغ شده که مجاهدین باید حفاظت ایشان را بهعهده بگیرند و ما را برای ترتیبات اجرایی این کار به ”کمیته استقبال امام“ احاله داد. سردار خیابانی از جانب مجاهدین به این کمیته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغیان و جمعی از آخوندها بودند. وقتی موسی از آن ملاقات برگشت، دیدم که بسیار عصبانی است. در حالیکه سالیان سال در زندان از نزدیک دیده بودم که تا کجا خویشتنداری میکند.
به طعنه گفتم: چه شده، نتوانستی خودت را کنترل کنی؟!
گفت: اصلا با اینها نمیشود کار کرد. انگار منطق و زبان آدمیزاد ندارند و هرچه برایشان از حفاظت و نکات آن و شرایط خودمان گفتم، زیر بار نمیرفتند…
با توضیحات موسی برای من و سایر برادرانمان روشن شد که این کار عملی نیست و قبل از هر چیز حالا که خود خمینی همچنین چیزی را خواسته، لابد عده دیگری از اساس مخالف هستند یا هم که خودش پشیمان شده است.
29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نوری، چنین خواندم:
«در نوفل لوشاتو برنامهریزی کرده بودند که ادارهی مراسم به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبوندار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیفنژاد نیز به امام خیرمقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم در تلفن خانهی مدرسهی رفاه، آقای مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد چه میشود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمد آقا در پاریس و با احمدآقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت کرد و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی اینها تنها کسی که عصبانی نمیشد، بنده بودم. گوشی را برداشتم و یک خرده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگیرند، دیگر نمیشود جلو آنها را گرفت. در همین لحظه، آقای مطهری فرمود: «تلفن را به من بده» ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقای حاج احمد آقا این که من میگویم ضبط کن و ببر به آقا بده». احمد آقا گویا به ایشان گفته بود ما داریم حرکت میکنیم. امام هم راه افتاده و سوار ماشین شده است. مرحوم مطهری گفت: «من نمیدانم، این جملهای را که من میگویم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چیست؟» گفت: «به امام بگو مطهری میگوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد، من دیگر با شما کاری نخواهم داشت». تا این جملات را شهید مطهری گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ایشان خطاب به مرحوم مطهری گفت: «آقا هرکاری شما کردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید». بعد از این ماجرا تمام بساط مجاهدین خلق را به هم ریختیم و تریبون را از دست آنان گرفتیم و آقای بادامچیان و معادیخواه جزو گردانندگان تریبون شدند و آقای مرتضاییفر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآنجا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم» (خبرگزاری فارس-14بهمن 86).
واضح است که خمینی به مقتضای زمان و مصلحت خودش، در پاریس که بود میخواست هر طور شده مجاهدین را حتی بهعنوان وزنه تعادل در برابر سایر آخوندها به سود خودش داشته باشد
اخیراً هم در جایی خواندم که یکی دیگر از نزدیکان خمینی گفته است که در آن روزگار: آقا، در پاریس مصلحت را در این دیدند، اولاً - بهجای حکومت اسلامی که سابق بر این میگفتند، بگویند ما جمهوری اسلامی میخواهیم. ثانیاً-کاری بکنند که مقبول جوانهای دانشگاهی باشد و جذب شوند (نقل به مضمون).
***
فصل پنجم- همسویی اصلاحطلبان واقعی با مقاومت
در بیانیه شورا در فروردین سال 1378 در مورد معیار تشخیص استحاله طلبان قلابی از اصلاحطلبان واقعی دیدیم که «بنابر همه تجارب جهانی، رفرم و اصلاح واقعی در هماهنگی با اپوزیسیون انقلابی و با تکیه به این نیرو صورت میگیرد. رفرمیست واقعی، در مبارزه علیه استبداد مذهبی، با شورای ملی مقاومت همسوست. وگرنه ادعای اصلاحطلبی، گشایش یا طلب «جامعه مدنی» حرفی پوچ و ادعایی میانتهی خواهد بود».
حالا میخواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدین و تنظیم رژیم و ضدرژیم با آنها، یک نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدین را بگویم. اما مقایسه بین بازرگان و موسوی را بهعهده خودتان میگذارم:
با وجود اینکه که در سال 57 و 58، ما همه اختلافهایمان را با بازرگان علناً میگفتیم و مینوشتیم، با وجوداین که بعد از عزل از نخست وزیری، بسیار تحت فشار خمینی بود، در عین حال در دور دوم انتخابات مجلس صریحاً از من حمایت کرد و برای خودش دردسر زیادی هم خرید.
قبل از اینکه موضوع را شرح بدهم، باید این نکته را خاطرنشان کنم که وقتی بازرگان روی کارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهای صریح و جدی را علیه سیاستهای دولت او، عنوان کردم که روز بعد تیتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندی بعد که با او در دفتر نخست وزیری دیدار داشتم، گله گزاری کرد که چرا اینقدر تند به دولت من حمله کردید؟ برایش شرح دادم ما که مواضع خودمان را گفتیم، اما اگر شما عنایت میکردید از قضا به بهترین صورت میتوانستید، از حمله وانتقادی که از موضع چپ به دولتتان کردم، در برابر ”علما“ بهرهبرداری کنید. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هریمن را زدم که وقتی از آمریکا آمدند و او را برای گرفتن امتیاز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگیریهای جناح چپ جبهه ملی و از جمله سرمقالههای دکتر فاطمی در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زیاده خواهی آنها را مهار کند…
وقتی این مثال را برای بازرگان زدم، به فکر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست میگویید ولی کاش قبلش این را به من گفته بودید…
حالا بر میگردم به دور اول و دوم نخستین انتخابات مجلس شورای ملی در زمان خمینی و مواضع بازرگان:
در دور اول انتخابات مجلس شورای ملی، بازرگان و نهضت آزادی گروه انتخاباتی خودشان را داشتند و تعدادی از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمینی در حد مجلس (ونه دولت) میخواست آنها را داشته باشد.
حدس میزنم که بازرگان در دور اول یقین داشت که ما هم وارد مجلس خواهیم شد و در آنجا میتواند همان جبهه مورد نظرش را (که قبلاً گفتم) با شراکت ما تشکیل بدهد. سرمقالههای آن روزگار حزب خمینی (جمهوری اسلامی) را اگر ببینید با وحشت و نگرانی بسیار این ارزیابی را ارائه میدادند که بین 80 تا 120 کرسی مجلس را ممکن است مجاهدین ببرند. نمیدانستند که خمینی شخصاً نخواهد گذاشت حتی پای یک مجاهد هم به مجلس برسد!
اما بازرگان وقتی که دید در دور اول، مجاهدین عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، باید شوکه شده باشد. چون خوب میفهمید که حضور مجاهدین در مجلس شورای ملی دست کم وزنه تعادلی برای افسار زدن به نفرات خمینی خواهد بود. از طرف دیگر حمایتهای اجتماعی و سیاسی از مجاهدین برای اینکه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پیدا کنند خیلی بالا گرفته بود.
در روز 16اردیبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالیکه خمینی در این فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگی“ سرکوب کرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمایت علنی از من همه را غافلگیر کرد:
«بسمه تعالی
خواهران و برادران همشهری تهران و حومه. در این موقع که ملت شرافتمند و قهرمان عزیز برای دور دوم انتخابات به پای صندوقها میروند، برای تامین وحدت و حقوق گروههای اقلیت امیدواریم آقای ”مسعود رجوی“ که معرف جناح پرشوری از جوانان با ایمان میباشد نیز به مجلس راه یافته، موفق به همکاری صادقانه با گروههای با حسننیت و در خدمت به خدا و خلق بشود.
16 /2/ 1359 – مهدی بازرگان»
حالا میخواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدین و تنظیم رژیم و ضدرژیم با آنها، یک نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدین را بگویم. اما مقایسه بین بازرگان و موسوی را بهعهده خودتان میگذارم:
با وجود اینکه که در سال 57 و 58، ما همه اختلافهایمان را با بازرگان علناً میگفتیم و مینوشتیم، با وجوداین که بعد از عزل از نخست وزیری، بسیار تحت فشار خمینی بود، در عین حال در دور دوم انتخابات مجلس صریحاً از من حمایت کرد و برای خودش دردسر زیادی هم خرید.
قبل از اینکه موضوع را شرح بدهم، باید این نکته را خاطرنشان کنم که وقتی بازرگان روی کارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهای صریح و جدی را علیه سیاستهای دولت او، عنوان کردم که روز بعد تیتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندی بعد که با او در دفتر نخست وزیری دیدار داشتم، گله گزاری کرد که چرا اینقدر تند به دولت من حمله کردید؟ برایش شرح دادم ما که مواضع خودمان را گفتیم، اما اگر شما عنایت میکردید از قضا به بهترین صورت میتوانستید، از حمله وانتقادی که از موضع چپ به دولتتان کردم، در برابر ”علما“ بهرهبرداری کنید. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هریمن را زدم که وقتی از آمریکا آمدند و او را برای گرفتن امتیاز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگیریهای جناح چپ جبهه ملی و از جمله سرمقالههای دکتر فاطمی در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زیاده خواهی آنها را مهار کند…
وقتی این مثال را برای بازرگان زدم، به فکر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست میگویید ولی کاش قبلش این را به من گفته بودید…
حالا بر میگردم به دور اول و دوم نخستین انتخابات مجلس شورای ملی در زمان خمینی و مواضع بازرگان:
در دور اول انتخابات مجلس شورای ملی، بازرگان و نهضت آزادی گروه انتخاباتی خودشان را داشتند و تعدادی از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمینی در حد مجلس (ونه دولت) میخواست آنها را داشته باشد.
حدس میزنم که بازرگان در دور اول یقین داشت که ما هم وارد مجلس خواهیم شد و در آنجا میتواند همان جبهه مورد نظرش را (که قبلاً گفتم) با شراکت ما تشکیل بدهد. سرمقالههای آن روزگار حزب خمینی (جمهوری اسلامی) را اگر ببینید با وحشت و نگرانی بسیار این ارزیابی را ارائه میدادند که بین 80 تا 120 کرسی مجلس را ممکن است مجاهدین ببرند. نمیدانستند که خمینی شخصاً نخواهد گذاشت حتی پای یک مجاهد هم به مجلس برسد!
اما بازرگان وقتی که دید در دور اول، مجاهدین عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، باید شوکه شده باشد. چون خوب میفهمید که حضور مجاهدین در مجلس شورای ملی دست کم وزنه تعادلی برای افسار زدن به نفرات خمینی خواهد بود. از طرف دیگر حمایتهای اجتماعی و سیاسی از مجاهدین برای اینکه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پیدا کنند خیلی بالا گرفته بود.
در روز 16اردیبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالیکه خمینی در این فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگی“ سرکوب کرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمایت علنی از من همه را غافلگیر کرد:
«بسمه تعالی
خواهران و برادران همشهری تهران و حومه. در این موقع که ملت شرافتمند و قهرمان عزیز برای دور دوم انتخابات به پای صندوقها میروند، برای تامین وحدت و حقوق گروههای اقلیت امیدواریم آقای ”مسعود رجوی“ که معرف جناح پرشوری از جوانان با ایمان میباشد نیز به مجلس راه یافته، موفق به همکاری صادقانه با گروههای با حسننیت و در خدمت به خدا و خلق بشود.
16 /2/ 1359 – مهدی بازرگان»
***
به این ترتیب، در صحنه سیاسی چیزی ورق خورد و با حمایت بازرگان از کاندیدای مجاهدین، خمینی و حزبش در قبال مجاهدین در انزوای کامل قرار گرفتند چون اغلب جریانات و گروههای سیاسی، بهطور یکدست از ما حمایت کرده بودند و بازرگان آخرین و مهمترین وزنهیی بود که در این رابطه وارد شد و آرایش سیاسی ما را در برابر خمینی کامل کرد.
اما اشتباه دردناک بازرگان که بقول خودش از سنخ تن دادن به «حیات خفیف و خائنانه» بود در سال 1364 با کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری صورت گرفت. از پیش روشن بود که خمینی دوباره خامنهای را به همین منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار این قبیل مانورها سپری شده است. خمینی از اوایل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جریان انتخابات ریاست جمهوری رژیمش بازی داد. به این وسیله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخریب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم کند، هم دهان استحاله طلبان داخلی و بینالمللی را علیه ما آب بیندازد و هم صفوف دیگر نیروهای اپوزیسیون را متزلزل کند. شورای ملی مقاومت سفت و سخت ایستاد و در بیانیه 11تیر 1364 خود اعلام کرد:
«نخستین نتیجه عینی، عملی و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزک کردن این نامزدی به انحاء مختلف، تائید مشروعیت نظام ضدمردمی و ضدملی خمینی در تمامیت آن است که خیانت به عالیترین مصالح مردم ایران و آرمانهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب میشود».
همچنآنکه شورا در بیانیه خود خاطرنشان کرده بود، بازرگان برای اینکه کاندیداتوری او رد نشود و مقبول خمینی واقع شود، با برچسب ”تخریب و ترور“ ، از کیسه مقاومت ایران و رنج و خون بیکران مردم ایران، به خمینی پرداخت کرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شورای نگهبان ارتجاع بهدستور خمینی بازرگان را حذف کرد. یعنی نخستوزیر دولت ”امام زمان“ را هم که خود خمینی به آن عنوان داده بود، دارای شرایط لازم، محسوب نکرد.
ساعتی بعد من ضمن یک اطلاعیه از آقای بازرگان خواستم که «امیدوارم که باندازه کافی درس گرفته باشند و به مردم بپیوندند و بهجای پشت کردن به مقاومت به خمینی پشت کنند، به جلادان و شکنجهگران او پشت کنند».
***
یک ماهونیم بعد، بازرگان به خارج کشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلایل متعدد بسیار دوست داشتم و علاقمند بودم که دیگر به نزد خمینی باز نگردد و در کنار ما باشد. علاوه بر دلایل سیاسی، آخر او از ”نیاکان“ سیاسی و ایدئولوژیکی خودمان در دهه 40 بود و مجاهدین از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم که ”راه طی ناشده“ عمر خود را دور از خمینی و رژیمش، جدای از خمینی و رژیمش و بدنامیهای آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بهخیر شدن و موضعگیریها و طنز جانانه او علیه خمینی و رژیمش بودم. تقریباً تمام کتابهای او را خوانده بودم. وقتی در زندان شاه بود جزوهیی نوشت تحت عنوان ”اسلام مکتب مولد و مبارز“ که اوج سیاسی او بود. در تاریخ معاصر ایران نخستین پرچمدار و روشنفکریست که رابطه علم و اسلام را مجدداً کشف نمود، و به همین دلیل نیز مدتها ملعون و منفور بسیاری از حوزهنشینان واقع شد. هرچند که هیچگاه از علوم طبیعی فراتر نرفت و به علوم اجتماعی که رسالت اخص مجاهدین بود راه نبرد. اما در هر حال همچنآنکه قبلاً هم نوشته و گفتهام، افتخار پیشگامی او از نظر ما چیز کمی نبود و از این لحاظ به او مدیون بودیم. در سالهای 46 تا 50 در سازمان مجاهدین کتاب ”راه طی شده“ او را که در سال 1327 نوشته بود، به استثنای قسمت اجتماعیاش میخواندیم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طی شده“ را دهها و دهها بار ضمن بحثهای ایدئولوژیک خوانده بودم و تقریباً حفظ بودم. زیر نظر حنیف بنیانگذار آن سه دور سؤال و جواب را که آن زمان هم مرحله یک و دو و سه میگفتیم، خودم نوشته بودم و وقتی که حنیف شهید به بازرگان پس از آزادی بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب کرده بود که چه کارهایی بر روی کتابش صورت گرفته است. بعد که ما از زندان آزاد شدیم، و او در خانه رضاییهای شهید به دیدنمان آمد، با یکدیگر به اتاق خصوصی رفتیم. من بعدها فهمیدم که او برای تشکیل دولتش در حال تست من بوده است. پرسید حالا که دیگر رژیم شاه نیست و مخفی کاری ندارید، به من بگویید که سؤال و جوابهای راه طی شده را در سازمان چه کسی نوشته بود؟ گفتم: من که الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتی که به مجموعه آثار و کتابهایش و مفاد آنها اشاره کردم تعجب کرد. با این همه پس از عزل از نخست وزیری که آخرین بار در مرداد 59 به دیدنمان آمد و میخواستیم شکایتهایمان از خمینی را با او در میان بگذاریم و درد دل کنیم، ماه رمضان و نزدیک غروب بود. پرسید روزهاید؟ گفتم بله. گفت تا افطار مینشینم. یک خرما بخورید، افطار شما را ببینم بعد بروم… گفتم آقای مهندس علتش چیست؟ گفت میخواهم پیش امام و علما شهادت بدهم که خودم دیدم که روزه است و افطار کرد! به شوخی گفتم آقای مهندس اگر اینطوری چیزی حل میشود، ما هر روز در خدمتیم و روزه میگیریم و شما موقع افطار ما را هر کجا خواستید ببرید تا معاینه و چک کنند بعد افطار میکنیم، تا ببینیم مشکل حل میشود؟ و آیا مشکل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!
***
وقتی در شهریور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نکردم. چون هیچ دسترسی به او نداشتیم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را که با مهندس بازرگان آشنایی دیرینه خانوادگی داشتند توجیه کردم و نامه را بهدست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پیدا کند و آن را همراه با یک نسخه از لیست شهیدان، از جانب من به او تقدیم کند. این کار انجام شد، اما دریغ و افسوس که 3روز بعد از دریافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عیناً از روی نشریه مجاهد به تاریخ 18مهر 1364 میخوانم:
«بسماللّه الرحمن الرحیم
25/شهریور/64
آقای مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه کردید؟ آیا شراکت در چنین رژیم ضدبشری و خونآشامی کافی نیست؟ فکر میکنم به خوبی میدانید که خمینی دجّال از قبَل شراکت امثال شما و اینکه هنوز هم حاضر به بریدن از رژیم او نیستید، تا کجا در ادامه کشتار و جنایت دست بازتر پیدا میکند. آیا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعیه ”آزادی“ همین است؟ راستی چرا خمینی که این همه شکنجه و اعدام میکند در مقابل شما حتی برای همین سفرتان به خارجه منعطف است؟ برای آخرین بار از موضع نصیحت و خیرخواهی به شما میگویم و از شما میخواهم که بیایید و در این سن و سال به حکم ”اختیار“ وجه مثبت و مردمی و تکاملی ”ذره بیانتها“ ی وجود خود را نیز به اثبات رسانده و بخش ”طی ناشدهی راه“ عمر را با نام نیک و دوری کاملالعیار از ننگ رژیم خمینی بهسر ببرید.
مشخصاً پیشنهاد میکنم دیگر به نزد خمینی و تحت سلطه ننگین او برنگردید. سیاست تبعید و مهاجرت پیش بگیرید. همه وسایل را هم بدون کمترین چشمداشت سیاسی، برایتان شخصاً تضمین میکنم. بهیاد داشته باشید که اگر تا دیروز میتوانستید عذر و بهانهیی نزد خلق و خالق داشته باشید که تحت شرایط خفقان و به واسطه کهولت سن درمانده و معذور بودهاید، حال که به خارجه آمدهاید دیگر هیچ عذر و بهانهبی از شما پذیرفته نخواهد بود. بهخصوص که من از سوی مجاهدین و بهویژه از سوی خانواده شهدا اعلام میکنم که اگر نزد خمینی و تحت حاکمیت او برنگردید، و باز هم با حضور در درون رژیم او که صدبار تبهکارتر از رژیم شاه است، دست او را بر جان و مال و نوامیس ما و سایر خلقاللّه بازتر نسازید؛ حفظ حرمت و تأمین معیشت جنابعالی و هر تعداد از همراهـانتان علیالـدوام برعهده ما خواهد بود.
آقای مهندس بازرگان،
یادتان هست که بیست سال پیش مجاهدین از شما جدا شدند؟ ما بدخواه کسی نیستیم و به حکم خدا و قرآن به وظیفه تاریخی خود که قیام به عدل و قسط و احراز آزادی و حاکمیت ملّی است قیام کردهایم؛ یک نکته آخرین را هم میگویم و درمیگذرم و دیدار را به قیامت احالت میدهم. نکته که حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، این است:
فرصت بیرون آمدن جغرافیایی از زیر عَلَم خمینی هر روز فراهم نمیشود؛
هیهات که یک روز افسوس نخورید که چرا امروز فرصت گریز از ظلمات خمینی را از دست دادید.
والسلام علی من اتبع الهدی
با ایقان به سرنگونی تام و تمام رژیم ضدبشری خمینی و تمامی دارودستههای ضد مردمی رژیمش و با ایمان به پیروزی مردم و مقاومت ایران و استقرار صلح و آزادی و حاکمیت مردمی و استقلال ملّی
مسعود رجوی
25/شهریور/1364»
-سالها بعد وقتی که بازرگان از ”حیات خفیف و خائنانه“ در ایران تحت سلطه رژیم خمینی نوشت، بسیار حسرت خوردم و خمینی را هزار بار لعنت کردم که مانند شیطان مجسم، چگونه کسی مانند بازرگان را هم به بازی گرفت و به این نقطه رساند.
***
آخرین کتاب بازرگان که همزمان با درگذشت او در دیماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نیافت، برگرفته از سخنرانی او در عید مبعث سال 1371 است. حکومت آخوندی و عملکرد رژیم ولایتفقیه آنچنان او را منزجر و در عین حال در هم فشرده و درب و داغان کرده است که پس از سالیان دراز صحبت از رسالت انبیا که طبق نص صریح قرآن برای ”اقامه قسط“ و سرنگونی ستمگران و باز کردن زنجیرها بوده، حرفهای قبلی خود را هم نفی کرده است. مثلامیگوید:
- «موسی مانند ابراهیم کاری به امپراتوری و قصد سرنگونی فرعون را نداشته».
- «حضرت عیسی کاری به مسائل دنیایی و امپراتوری قیصر وکسری نداشته، صرفا به امور اخلاقی و معنوی یا نوعدوستی میپرداخت».
- «سیدالشهدا حسین بن علی امامی است که قیام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون کردن یزید و تأسیس حکومت حق وهدایت و عدالت اسلامی… میدانند. در حالی که اولین حرف و حرکت امام حسین… امتناع از بیعت با ولیعهدی یزید بود»
- «پیغمبران… عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه میشود: انقلاب عظیم فراگیر علیه خودمحوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهانها و… اعلام دنیای آینده جاودان بینهایت بزرگتر از دنیای فعلی»
باز هم باید گفت: ای دو صد لعنت بر خمینی و خامنهای باد.
باید گفت: تبت یدا خمینی… ومرگ بر اصل ولایتفقیه