مهمترين وقايع تاريخ 52 ساله سازمان مجاهدين خلق ايران بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران- ضربه اپورتونیستهاو..قسمت سوم

قسمت سوم
ضربه‌یی دردناک به‌سود شاه و شیخ 
اما بعد از 3ـ4سال، تازه فهمیدیم که غم متلاشی‌شدن سازمان در سال50، غم شهادت بنیانگذاران ـ‌که به‌هرحال مایه عزت و افتخار است‌ـ کجا و غم ضربه دردناک ایدئولوژیک در سال54 کجا! دوباره جهان تیره و تار شد
در سال54 و 55 اپورتونیستها با ضربه‌یی که به سازمان زدند، همه‌چیز را از هم فرو‌ پاشیدند و هر چه را که مانده بود بالا کشیدند. آیه «فضل‌الله المجاهدین علی‌القاعدین اجراً عظیما» را هم از آرم سازمان برداشتند و می‌گفتند سازمان مجاهدین مارکسیست شده!
حالا باز هم ساواک بود که دست‌افشانی و پایکوبی می‌کرد و اپورتونیستهای خائن، ککشان نمی‌گزید. آنها با متلاشی کردن سازمان مجاهدین بهترین کمک را به ارتجاع و مظهر پلیدی، خمینی، کردند.
وقتی کتاب تبیین را که در زندان نوشته بودیم برای مجید شریف‌واقفی که بیرون بود فرستادیم، او به بچه‌ها گفته بود ناراحت نباشید از زندان برایمان تانک (به‌اصطلاحات آن روزگار) رسید! اپورتونیستها او را در جریان کودتای خائنانه به‌شهادت رساندند. دیگر تنها دلبستگی و امید ما به فرهاد صفا بود که از نزد خودمان از زندان رفت، اما او هم مدتی بعد خبر شهادتش رسید و دیگر هیچ کورسویی وجود نداشت.
با ضربه اپورتونیستها در زندان ساواکیها رودار شده بودند و هیبت و حرمت مجاهدین ریخت. یادم هست، وقتی مرا در سال53 برای بازجویی مجدد به کمیته بردند، ساواکیها در عین وحشیگری و درنده‌خویی، از مجاهدین حساب می‌بردند و حواسشان بود. اما یک‌سال بعد وقتی دوباره برای بازجویی به کمیته احضار شدیم، دیگر مجاهدین از سکه افتاده بودند و برخی از افراد اپورتونیستها را می‌آوردند که بچه‌ها را تحقیر کنند و بگویند مبارزه مسلحانه آخر و عاقبت ندارد
راستی که از پشت به ما خنجر زده بودند و بدتر از خودشان، آخوندهای ارتجاعی بودند. تا آن‌موقع، آنها مثل دیوی که در شیشه مهار شده باشد، زیر هژمونی مجاهدین بودند. همین رفسنجانی، همین ربانی، همین خامنه‌ای و… آن‌قدر به‌ محمد‌آقا عرض ارادت می‌کردند که نگو و نپرس. آن‌موقع از نظر سیاسی نمی‌فهمیدیم، که اینهایی که خیلی قربان‌صدقه ما می‌رفتند، اینها بیخودی عاشق سینه‌چاک مجاهدین نشده‌اند، بلکه روی موج محبوبیت مجاهدین سوار می‌شدند و از مردم پول می‌گرفتند. حالا بعد از ضربه اپورتونیستها همین آخوندها هم بر سر ما ریختند و فتوای حرام بودن مبارزه مسلحانه و فتوای نجس بودن مارکسیستها را دادند که هیچ مجاهدی حتی نتواند با آنها سلام‌ و‌ علیک کند و ما گفتیم که این فتواها، فتوای ننگ و تسلیم است و عسگراولادی و لاجوردی و سپاس‌گویان آن زمان این را عیناً با آخوندهای همپالکیشان به مسئولان اوین گزارش کردند. برخی برادران یادشان هست که تا روز آخر هم هر چه این لاجوردی می‌خواست به‌ظاهر هم که شده با ما سلام و علیکی بکند، و پلی داشته باشد، من جواب نمی‌دادم و می‌گفتم که مثل ابن‌ملجم است. یک‌روز هم در اتاق ملاقات، رفسنجانی با زبان‌بازی گرم و نرم به سراغم آمد که پشت کردم.
در هر حال، ما باید مجدداً از صفر و ای‌بسا از زیر‌صفر شروع می‌کردیم. اگر میراث حنیف پایدار و ماندنی بود، باید احیا می‌شد. آن‌مقدار که توانستیم، بعد از بحثها و جزوه‌نویسیها و کار سنگین پاسخگویی به سؤالها و ابهامها آن جزوه معروف 28سؤال و آن بیانیه اعلام مواضع مجاهدین در برابر جریان اپورتونیستی چپ‌نما را همراه با 12-10نشریه و کتاب دیگر در اوین آن روزگار، شبانه تحریر و تدوین کردیم و با انواع جاسازیها به بیرون فرستادیم.
البته تا مدتها قلم و خودکار هم آزاد نبود. از وقتی که قلم و خودکار آزاد شد، یعنی از زمان روی کارآمدن کارتر به بعد، این کارها با سرعت بیشتری پیش رفت و سرانجام مجاهدین احیا و بازسازی شدند
بله، بعد از دستگیری و به‌خصوص شهادت محمدآقا همه‌چیز پایان‌یافته به‌نظر می‌رسید. اما چنین نشد. بعد ما مرگ قطعی و مسلم سازمان را با ضربه اپورتونیستی به‌چشم دیدیم؛ باز هم این‌طور نشد. نمی‌دانم چه مشیتی است، شاید که اثر قدم صدق و فدای مجاهدین است که قضایا طور دیگری چرخید و در اثر ضربه اپورتونیستی مجاهدین به‌طور ایدئولوژیک برای مقابله تاریخی با خمینی و جریان مهیب راست ارتجاعی آماده شدند.
اما روز 4خرداد برای مجاهدین روز بسیار سخت و سنگینی بود. «هذا یوم تبرکت به‌ بنو‌امیه» بنی‌شاه و بنی‌خمینی، خاندانهای ستمگر شاهی و شیخی… اما، با این‌حال، آن بذری که حنیف کاشته بود باقی ماند
این شهریور که بیاید (شهریور سال73) سازمان مجاهدین وارد 30سالگیش می‌شود. سه‌دهه گذشته، انگار که همین دیروز بود، اگر‌چه خیلی حوادث و وقایع گذشته است


خون حنیف، سنگین‌ترین بها 
پس از سه دهه، آدم خوب می‌تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه‌دار و خیلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ایمان می‌بارید. مخصوصاً محمد حنیف، که در آن روزگاری که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت، اگر‌چه مشیت این بود و شاید هم از بزرگی و نقش و رسالتشان بود، که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را ندیدند و در سرفصلی به‌شهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیین‌تکلیف نشده بود و همان سازمان مجاهدینی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با این‌حال آنها خورشیدی را در افق می‌دیدند
شاید هم که من معکوس می‌گویم و در حقیقت به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. به‌خاطر همان خونها و نفسها بود که چیزی چرخید. شاید هم چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، مخصوصاً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق می‌کرد. آن‌موقع، قدر و قیمتش شناخته‌شده نبود، همه‌چیز و همه‌کس مادون این بودند که اصلاً این چیزها فهم و درک شود. امروز نسل ما این موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهید، ارزشی مثل «مریم» را فهم بکند
در مثل ـ‌و نه در قیاس‌ـ اگر امام حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم می‌ماند و کسی نمی‌فهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای این‌که خودش فهم بشود‌ ، باید خودش نثار می‌شد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکستن بن‌بست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و خون حنیف سنگین‌ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقایع و لحظات مختلف، بارها و بارها به این فکر افتادم که راستی اگر بنیانگذار کبیرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برایم روشن است که در هیچ‌کجا. یعنی که هرگز راه‌یافته و هدایت‌شده نمی‌بودم. این‌جاست که با تمام وجود به روان پرفتوح او درود می‌فرستم و از خدا می‌خواهم که بر شأن و مراتبش بیفزاید. عین همین لحظات را هم از سال64 به بعد درباره سرنوشت همگی‌مان و سرنوشت همه مجاهدین در رابطه با مریم داشته‌ام و فکر می‌کنم که در این لحظات همگی ما شریک و سهیم هستیم.
از قدم اول پیوسته باید مجاهدین قیمت می‌دادند، آن‌هم سنگین‌ترین قیمتها را. به‌این‌ترتیب، رژیم شاه نسل اول و نسل بنیانگذار ما را سر برید و چنین بود که خمینی برنده شد. شاه و ساواکش نقش خودشان را البته انجام دادند، اما خیانتکاران اپورتونیست هم خیلی برایش راه باز کردند و ما می‌باید تقاص و تاوان اپورتونیستها را هم پس می‌دادیم و در زمان خمینی پس دادیم. در حقیقت تمام خلق این تاوان را پس داد. چون اگر مجاهدین آن‌طور از بین نرفته بودند، شاید قدری تعادل‌قوا فرق می‌کرد، شاید که نه، قطعاً فرق می‌کرد. یعنی شاید که می‌شد عنصر انقلابی در حاکمیت بعد از انقلاب به خمینی تحمیل شود، تا خمینی این‌طور تمام حاکمیت را یکپارچه نبلعد و آلوده و سیاه و ارتجاعی و ننگین نکند
این مرحله اول و قدم اول تاریخچه مجاهدین است! در آن روزگار کسی نمی‌دانست که بعدها خمینی می‌آید، یک دوران مبارزه سیاسی افشاگرانه در پیش است… بعداً 30خردادی فرا می‌رسد، آلترناتیوی شکل می‌گیرد، مجاهدین در منطقه مرزی ایران به عراق اردو می‌زنند و ارتش آزادیبخش تأسیس می‌کنند. در انقلاب مریم اوج می‌گیرند و از چندماه پیش با انتخاب مریم به‌عنوان رئیس‌جمهور دوران انتقال، روزگار نوی آغاز می‌شود
اینها هیچ‌کدام قابل تصور هم نبود، هم‌چنان‌که ما الآن نمی‌دانیم، دهه آینده چه می‌شود. مگر می‌دانیم؟ ولی یک چیز را حداقل می‌شود گمانه زد. در تاریخ ارتجاع و جاهلیت، چیزی شکسته و برگی ورق خورده است.

انقلاب مریم 
10سال پیش، در ابتدای سال 64 یادتان هست؟ یک‌بار گفتم بگذارید 10سال از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین بگذرد، تا قابل‌فهم بشود. آن‌روز ارتجاع و استعمار و ریزه‌خواران آنها می‌گفتند ببین چه کارها می‌کنند و بعد هم می‌گویند شما نمی‌فهمید و 10سال دیگر خواهید فهمید! ولی دیدید که تدریجاً یک چیزهایی قابل فهم و مثل روز روشن شد.
در آن روزگار، که بنیانگذاران ما این راه را آغاز کردند، بذر نخستین کاشته شد. اصل موضوع هم کاشتن بذر است. امروز شما می‌گویید یکصدهزار شهید دارید. در بالای همه اینها، البته انقلاب و مریم است. اکنون شما بعد از سه دهه، یعنی 30سال، در چارچوب یک آلترناتیو دموکراتیک و مردم‌سالار قرار گرفته‌اید
بله، آنچه که می‌ماند، قدم و نفس صدق است. اگر غیر از این بود، حتماً در لابه‌لای این‌همه کشاکش و حوادث، هیچ اثری از مجاهدین باقی نمی‌ماند. ولی شما در این سه‌دهه، همواره قیمت آن را داده‌اید، این نسلی است که بی‌دریغ باید قیمت بدهد. آن 19بهمن و اشرف و موسی و بقیه بچه‌ها، آن عملیات فروغ جاویدان و تک‌تک جاودانه‌فروغ‌ها… هر روز، هر روز! تا نوبت به فصل بهار برسد. یعنی به مریم. بعداً یک چیزهایی می‌چرخد
می‌باید نسل حنیف آزمایشهای زیادی را بگذراند. یکی از دیگری خطیرتر و در بعضی مواقع هولناکتر؛ هم از نظر سیاسی، هم نظامی؛ از بحران منطقه و جنگ کویت، تا سالهای مبارزه در خارج از خاک خودی با همه داستانهایش. هر چه جلوتر رفتیم، مبارزه‌مان پیچیده‌تر شده؛ در آن روزگار فدیه‌های عظیمی می‌طلبید، که دادیم. یعنی بنیانگذاران سازمان دادند! اما بعدها دیگر مسأله فقط خون نبود، می‌باید طاق و سقف ایدئولوژیکی عوض می‌شد، کاری که انقلاب مریم با شما کرد
در این مسیر خطیر و پرخطر، در هر نقطه‌اش اگر ناتوان می‌شدید، اگر اعلام عجز می‌کردید و اگر قیمت را نمی‌دادید، طبعاً که کار تمام بود، ولی حالا بعد از سه‌دهه به‌نظر می‌رسد که به‌خاطر همان نفس و قدم صدق اولیه، مجاهدین را پشتوانه‌یی که به امام حسین و مولا امیرالمؤمنین حیدر راه می‌برد، بیمه کرده است. و خدا کند که شایستگی آن را داشته باشیم و هر روز کسب کنیم و آن را از دست ندهیم.‌
بعد از این‌ هم ممکن است که شرایط خطیر زیاد باشد ولی اگر مجاهدین را در مثل به بط تشبیه کنیم، بط را که دیگر از توفان نمی‌ترسانند. این نسل بسیاری توفانها را از سر گذرانده است.‌به این ترتیب است که تاریخ یک خلق و یک ملت می‌چرخد، تا دنیا بوده، از مجاهدین صدر اسلام بگیرید تا امام حسین تا همه انقلابات دنیا و تا زمان حاضر و تاریخ معاصر میهن خودمان، همیشه یک عده آدمهای پاک و پاکیزه، یا بالنسبه پاک و پاکیزه‌تر بوده‌اند که بر جو جبری جامعه و بر جو غریزی، برشوریده و عصیان کرده‌اند و نظم کهن را در‌هم نوردیده‌اند. فلک را سقف بشکافته‌اند و طرحی نو درانداخته‌اند
من که به‌چشم دیده‌ام، اغلب شما هم چندین‌بار در این سه‌دهه دیده‌اید که سرنوشت مجاهدین گاه به‌یک مویی بند بوده، اما حق جلّ‌و‌علا، اعراض نکرده و دعا و طلب مجاهدین را اجابت کرده است. به مصداق:‌یا ملائکتی قد استحییت من عبدی و لیس له غیری
کرم بیــن و لطف خداوندگـار گنه بنده کرده است و او شرمسار 
بله پیام 4خرداد، پیام ماندگاری و فزایندگی و در حقیقت پیام رستگاری است.

صبر زیبا 
راستی که خیلی راه آمده‌ایم، این‌طور نیست؟ جالب این است که این راه را آن‌چنان که هر کدامتان به‌چشم دیده یا شنیده و چشیده‌اید، ساعت به ساعت و سانتیمتر به‌ سانتیمتر با پرداخت بها آمده‌ایم، نه با مفتخوری، نه با حقه‌بازی سیاسی و با شارلاتان‌گری. و همیشه نه‌فقط از جلو، دشمن سینه‌هایمان را دریده، بلکه از پشت هم فراوان به ما خنجر زده‌اند. با همه اینها، یک مرزهایی را باید حفظ می‌کردیم. کار خدا را ببینید که اگر‌چه خمینی در راه است، اما پیشاپیش حنیف‌نژادی را می‌فرستد و نسل او را، و مریمی را تا این‌که مجاهدین با آل ابی‌سفیان و آل شمر و حرمله، که آل‌خمینی باشد، مقابله کنند و آنها را دفع کنند. لابد که یک فلسفه و حکمت و مشیتی در کار است
بله، در این سه‌دهه به‌وضوح می‌توان خواند که: «انّا اعطیناک‌ الکوثر» یعنی که ماندگاری و فزایندگی!
چند نسل که بگذرد، بعد تاریخچه مجاهدین را که بنویسند و این‌که غیر از شاه و خمینی، مثلاً اپورتونیستها با آنها چه کردند، اضداد کنونی‌شان، متحدان ارتجاع، بورژوازی ضدانقلابی، ملی‌گرایان ریایی و پوشالی و چپ‌نمایان ارتجاعی و… با آنها چه کردند؟ خیلی داستان پرمحتوا و نغزی خواهد بود، که البته با مرکّب سرخ، با مرکّب خون نوشته شده، و برای اعضا و کادرهای خودمان، بسا فراتر از خون، با حل تضادهای جانفرسا و طاقت‌فرسای ایدئولوژیکی ـ‌همان راه طی‌شده در انقلاب‌ـ همراه بوده است
صبر البته چیز تلخی است! ولی بعد از سه دهه، میوه‌اش شیرین است. در این‌صورت، به‌قول قرآن باید گفت «صبر جمیل» : صبر زیباست. زیبایی در این صبر نهفته است.
کاش بنیانگذارانمان می‌بودند و این ایام را می‌دیدند و شاید ایام درخشانتری را در آینده! البته آنها هستند و حی و حاضرند: «بل احیاء عند ربّهم یرزقون». زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند
وقتی که مجاهدین آن کاری را که باید، می‌کنند، آن فدیه‌یی را که باید، می‌دهند و آن چیزی را که باید، قربانی می‌کنند؛ در نتیجه، خدا در وقت خودش به‌اضعاف تلافی و جبران می‌کند. این منطق و مشی تکامل است… .

ادامه دارد