«حیات آدمی هنگامی آغاز میشود که انسان بهخاطر [سعادت] دیگران از خودش بیرون بیاید».
این سخن متعلق به پرآوازهترین دانشمند قرن بیستم، آلبرت اینشتین است.
در نیمهشب ۱۹آوریل سال ۱۹۵۵(۳۰فروردین ۱۳۳۶) آلبرت اینشتین، نابغه فیزیک دنیا، دیده از جهان فرو بست. او که در سراسر زندگی پربارش یک حامی فعال و خستگیناپذیر صلح بود، در سال ۱۹۳۱(۸سال قبل از شروع جنگخانمانسوز جهانی دوم) اعتقادی راسخ پیدا کرد که هیتلر فقط زبان زور را میشناسد و فاشیسم را تنها با زور باید سرنگون کرد. اما این تیزبینی و این اعتقاد عمیق به سرنگونی دیکتاتور بزرگ زمان صرفاً از هوش سرشار او ناشی نمیشد، بلکه قبل از هوش و نبوغ فوقالعادهاش، این انساندوستی و مسئولیتپذیری او بود که وی را ۸سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم به این اعتقاد خللناپذیر رساند که فاشیسم حاکم را تنها باید با زور سرنگون کرد. شعار او درباره معنا و هدف زندگی که در سینه تاریخ حک شد، او را همراه با تئوریهای خارقالعادهاش تا ابد جاودانه ساخت:
«زندگی با ارزش و مقدس تنها از آن کسانی است که برای دیگران زنده باشند».
در چهاردهم مارس ١٨٧٩ در شهر اولم ulm آلمان، کودکی دیده به جهان گشود که بعدها دید ما را به جهان به کلی دگرگون کرد.
این سخن متعلق به پرآوازهترین دانشمند قرن بیستم، آلبرت اینشتین است.
در نیمهشب ۱۹آوریل سال ۱۹۵۵(۳۰فروردین ۱۳۳۶) آلبرت اینشتین، نابغه فیزیک دنیا، دیده از جهان فرو بست. او که در سراسر زندگی پربارش یک حامی فعال و خستگیناپذیر صلح بود، در سال ۱۹۳۱(۸سال قبل از شروع جنگخانمانسوز جهانی دوم) اعتقادی راسخ پیدا کرد که هیتلر فقط زبان زور را میشناسد و فاشیسم را تنها با زور باید سرنگون کرد. اما این تیزبینی و این اعتقاد عمیق به سرنگونی دیکتاتور بزرگ زمان صرفاً از هوش سرشار او ناشی نمیشد، بلکه قبل از هوش و نبوغ فوقالعادهاش، این انساندوستی و مسئولیتپذیری او بود که وی را ۸سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم به این اعتقاد خللناپذیر رساند که فاشیسم حاکم را تنها باید با زور سرنگون کرد. شعار او درباره معنا و هدف زندگی که در سینه تاریخ حک شد، او را همراه با تئوریهای خارقالعادهاش تا ابد جاودانه ساخت:
«زندگی با ارزش و مقدس تنها از آن کسانی است که برای دیگران زنده باشند».
در چهاردهم مارس ١٨٧٩ در شهر اولم ulm آلمان، کودکی دیده به جهان گشود که بعدها دید ما را به جهان به کلی دگرگون کرد.
آلبرت به هیچ مفهوم کودک اعجوبه یی نبود و حتّی مدت زیادی طول کشید تا سخن گفتن بیاموزد. بهطوریکه پدر و مادرش از اینکه مبادا فرزندشان عقبافتاده باشد، هراسان شده بودند. آلبرت کوچک بعدها هم که زبان باز کرد، همواره ساکت و خاموش بود و هرگز بازیهای عادی کودکانه را که بین کودکان موجب سرگرمی میشد، دوست نداشت.
ذوق هنری و کنجکاوی علمی اینشتین ۵ساله چنان بود که وقتی پدرش قطبنمای جیبی خود را به وی نشان داد، خاصّیت اسرارآمیز عقربه مغناطیسی آنچنان تأثیر عمیقی بر کودک نهاد که وی از آن نتیجه گرفت: «پس در فضای خالی باید عاملی وجود داشته باشد که اجسام را جذب کند».
آلبرت در نوجوانی در امتحان داوطلبان دانشکده پلیتکنیک شرکت کرد ولی بهخاطر اینکه در علوم طبیعی اطلاّعات چندانی نداشت، در امتحان پذیرفته نشد. با این حال مدیر پلیتکنیک تحت تأثیر اطلاّعات وسیع او در ریاضیات واقع شد و او را به یک مدرسه سوئیسی که با روش جدیدی اداره میشد، معرفی کرد.
کمی بعد از انتقال به شهر برن، اینشتین در دفتر ثبت اختراعات مشغول بهکار شد. وظیفه وی آن بود کهاختراعاتی را که به دفتر مزبور میآوردند، مورد آزمایش اولیه قرار دهد. شاید تمرین در همین کار موجب شد که وی با قدرت خارقالعاده و بیمانندی بتواند همواره نتایج اصلی و اساسی هر فرض و نظریه جدیدی را با سرعت درک و استخراج کند.
ناگهان نوری درخشید. همانطور که در پهنه اجتماع، هر انقلابی حاصل یک بحران است. انقلاب در علم نیز از این قاعده مستثنی نبود. پس از آزمایشات بسیار مهمی که در مورد اندازهگیری سرعت نور صورت گرفت، فقط عده کمی این واقعیت را پذیرفتند که سرعت نور در هر شرایطی یکسان است. این برای کسانی که به دستگاه فکری مکانیکی اعتقاد داشتند بوی انقلاب میداد. وقتی اندیشه سرنگونی دیدگاه مکانیکی قوت گرفت، این انقلاب فکری رهبر خودش را هم یافت و او کسی جز اینشتین نبود. اینشتین جوان به خوبی به اهمیت این مسأله و نتایج چنین نظریهیی بهخوبی آگاه بود و معنای آن را درک میکرد.
او در نخستین سالهای قرن بیستم تئوریهای بسیاری در رابطه با هستی بر روی کاغذ آورد. نقطه اوج کار او از مشهورترین نوشتههای علمی تاریخ است. نوشته او که به هیچ نمونه دیگری استناد نمیکرد، مانند جریانی از آگاهی بود. نظریه او به نقطه آغاز «تئوری نسبیت اینشتین» تبدیل شد. این نوشته بهزودی درک عمومی از زمان را کاملاً تغییر میداد. تا آن موقع درکی که از زمان و مکان وجود داشت، خیلی ساده و ابتدایی بود. این فهم از تجربه روزانه انسانها ناشی میشد. یعنی مکان، همان صحنه و «سن»ی بود که همه چیز در آن بازی میشد؛ و زمان هم مثل همیشه به تیکتاک خودش ادامه میداد، بدون در نظر گرفتن اینکه ما کجا هستیم و یا با چه سرعتی حرکت میکنیم. اما اینشتین کشف کرد که زمان به هیچوجه غیرقابل تغییر نیست. سرعت سپری شدن زمان به سرعت حرکت ما بستگی دارد. اینشتین فکر میکرد که زمان مثل یک رود در جهان هستی در جریان است. تئوری نسبیت او از آنجا مهم بود که مفاهیم رایج زمان و مکان را به هم میریخت.
تئوری نسبیت نشان داد که سرعت نمیتواند تا بینهایت زیاد شود. هر قدر که به سرعت نور نزدیک میشویم بالا رفتن سرعت مشکلتر میشود. وقتی سرعت جسمی ۹۰درصد سرعت نور باشد انرژی زیادی لازم است تا آن را به ۹۲درصد سرعت نور برسانیم و غیرممکن خواهد بود که سرعت آن را به سرعت نور برسانیم چون به انرژییبینهایت نیاز خواهد بود. سؤال این است که این همه انرژی که صرف بالا بردن سرعت میشود و حاصلی به دست نمیآید، کجا میرود؟ جوابی که اینشتین به این سؤال داد نامش را در تاریخ جاودانه کرد. او گفت: «این انرژی سبب زیاد شدن جرم جسم میشود».
ذوق هنری و کنجکاوی علمی اینشتین ۵ساله چنان بود که وقتی پدرش قطبنمای جیبی خود را به وی نشان داد، خاصّیت اسرارآمیز عقربه مغناطیسی آنچنان تأثیر عمیقی بر کودک نهاد که وی از آن نتیجه گرفت: «پس در فضای خالی باید عاملی وجود داشته باشد که اجسام را جذب کند».
آلبرت در نوجوانی در امتحان داوطلبان دانشکده پلیتکنیک شرکت کرد ولی بهخاطر اینکه در علوم طبیعی اطلاّعات چندانی نداشت، در امتحان پذیرفته نشد. با این حال مدیر پلیتکنیک تحت تأثیر اطلاّعات وسیع او در ریاضیات واقع شد و او را به یک مدرسه سوئیسی که با روش جدیدی اداره میشد، معرفی کرد.
کمی بعد از انتقال به شهر برن، اینشتین در دفتر ثبت اختراعات مشغول بهکار شد. وظیفه وی آن بود کهاختراعاتی را که به دفتر مزبور میآوردند، مورد آزمایش اولیه قرار دهد. شاید تمرین در همین کار موجب شد که وی با قدرت خارقالعاده و بیمانندی بتواند همواره نتایج اصلی و اساسی هر فرض و نظریه جدیدی را با سرعت درک و استخراج کند.
ناگهان نوری درخشید. همانطور که در پهنه اجتماع، هر انقلابی حاصل یک بحران است. انقلاب در علم نیز از این قاعده مستثنی نبود. پس از آزمایشات بسیار مهمی که در مورد اندازهگیری سرعت نور صورت گرفت، فقط عده کمی این واقعیت را پذیرفتند که سرعت نور در هر شرایطی یکسان است. این برای کسانی که به دستگاه فکری مکانیکی اعتقاد داشتند بوی انقلاب میداد. وقتی اندیشه سرنگونی دیدگاه مکانیکی قوت گرفت، این انقلاب فکری رهبر خودش را هم یافت و او کسی جز اینشتین نبود. اینشتین جوان به خوبی به اهمیت این مسأله و نتایج چنین نظریهیی بهخوبی آگاه بود و معنای آن را درک میکرد.
او در نخستین سالهای قرن بیستم تئوریهای بسیاری در رابطه با هستی بر روی کاغذ آورد. نقطه اوج کار او از مشهورترین نوشتههای علمی تاریخ است. نوشته او که به هیچ نمونه دیگری استناد نمیکرد، مانند جریانی از آگاهی بود. نظریه او به نقطه آغاز «تئوری نسبیت اینشتین» تبدیل شد. این نوشته بهزودی درک عمومی از زمان را کاملاً تغییر میداد. تا آن موقع درکی که از زمان و مکان وجود داشت، خیلی ساده و ابتدایی بود. این فهم از تجربه روزانه انسانها ناشی میشد. یعنی مکان، همان صحنه و «سن»ی بود که همه چیز در آن بازی میشد؛ و زمان هم مثل همیشه به تیکتاک خودش ادامه میداد، بدون در نظر گرفتن اینکه ما کجا هستیم و یا با چه سرعتی حرکت میکنیم. اما اینشتین کشف کرد که زمان به هیچوجه غیرقابل تغییر نیست. سرعت سپری شدن زمان به سرعت حرکت ما بستگی دارد. اینشتین فکر میکرد که زمان مثل یک رود در جهان هستی در جریان است. تئوری نسبیت او از آنجا مهم بود که مفاهیم رایج زمان و مکان را به هم میریخت.
تئوری نسبیت نشان داد که سرعت نمیتواند تا بینهایت زیاد شود. هر قدر که به سرعت نور نزدیک میشویم بالا رفتن سرعت مشکلتر میشود. وقتی سرعت جسمی ۹۰درصد سرعت نور باشد انرژی زیادی لازم است تا آن را به ۹۲درصد سرعت نور برسانیم و غیرممکن خواهد بود که سرعت آن را به سرعت نور برسانیم چون به انرژییبینهایت نیاز خواهد بود. سؤال این است که این همه انرژی که صرف بالا بردن سرعت میشود و حاصلی به دست نمیآید، کجا میرود؟ جوابی که اینشتین به این سؤال داد نامش را در تاریخ جاودانه کرد. او گفت: «این انرژی سبب زیاد شدن جرم جسم میشود».
بارها در فیزیک شاهد بودهایم که با درک جدید از واقعیت، یگانگی مثلشکوفهیی بهاری میشکوفد و ما را با زیبایی و عطرش مسحور میکند. فرمول مشهور E = mc 2 که مترادف با نام اینشتین شد، به فیزیک و به دید انسان از هستی، وحدت و یگانگی بخشید. رابطهیی که اینک نماد بسیاری از مفاهیم در پهنههای گوناگون علمی و فلسفی است و در میان مردم بیانگر سمبلیک انرژی بیکران آدمی است.
با این معادله، انرژی و جرم یگانه شدند. جرم، شکل بسیار متراکم انرژی است. بهعنوان مثال بر اساس این دستور، هرگاه چراغقوهیی را روشن کنیم، با ساطع شدن نور از آن، مقدار بسیار ناچیزی از ماده تبدیل به انرژی میشود و جرم چراغقوه کمتر میگردد.
اما جهان صحت این تئوری را با وحشت تمام در یک روز گرم تابستانی در هیروشیما و ناکازاکی تجربه کرد. آن هنگام که با تبدیل یک گرم از یک قطعه اورانیوم یک کیلوگرمی به انرژی، انفجار مهیبی دنیا را وارد دوران اتمی کرد.
اینشتین به فلسفهٔ واقعگرایی علمی معتقد بود که به مقابله با پوزیتیویسم برخاسته بود. همچون نسبیت خاص، شیوه فکری اینشتین همان آزمایشهای ایدهآل و تخیلی بود. اینشتین در این سبک جدید از تفکر مهارت داشت. همچون نوازندهیی که پنجه او نوای اعجابآوری را میآفریند، شیوه استدلال او نیز برای اهل فن تحسینبرانگیز است. او خود در این باره گفته بود: «برای ایدهیی که در نگاه اول دیوانگی بهنظر نرسد، امیدی وجود ندارد».
ما همه با مشاهدات روزمره روبهرو هستیم و برای اکثر ما این مشاهدات کماهمیت جلوه میکند. در حالیکه برای برخی سرشار از معنا و نشانههایی از گوهری غبارگرفته است که «واقعیت» مینامیم. جمله معروف او مبین همین تیزبینی و دید ژرف اوست: « تا زمانی که از تلاش کردن دست نکشیدهاید، شکست نخوردهاید».
اینشتین به فلسفهٔ واقعگرایی علمی معتقد بود که به مقابله با پوزیتیویسم برخاسته بود. همچون نسبیت خاص، شیوه فکری اینشتین همان آزمایشهای ایدهآل و تخیلی بود. اینشتین در این سبک جدید از تفکر مهارت داشت. همچون نوازندهیی که پنجه او نوای اعجابآوری را میآفریند، شیوه استدلال او نیز برای اهل فن تحسینبرانگیز است. او خود در این باره گفته بود: «برای ایدهیی که در نگاه اول دیوانگی بهنظر نرسد، امیدی وجود ندارد».
ما همه با مشاهدات روزمره روبهرو هستیم و برای اکثر ما این مشاهدات کماهمیت جلوه میکند. در حالیکه برای برخی سرشار از معنا و نشانههایی از گوهری غبارگرفته است که «واقعیت» مینامیم. جمله معروف او مبین همین تیزبینی و دید ژرف اوست: « تا زمانی که از تلاش کردن دست نکشیدهاید، شکست نخوردهاید».
اینشتین درباره زندگی گفته بود: «اگر میخواهید زندگی شادی داشته باشید، آن را به یک هدف گره بزنید نه به آدمها و اشیاء».
اینشتین دستاوردهای علمی ارزندهیی داشت. تئوری نسبیت خاص،نظریه نسبیت عام، مبانی مکانیک کوانتم، مبانی کیهانشناسی (کوزمولوژی) و بسیاری دیگر. اما اعتقاد او به وجود یک تئوری واحد و یگانه در فیزیک سراسر عمر علمی او را دربرگرفت. اینشتین گر چه ۳۰سال آخر عمر خود را وقف این هدف کرد، ولی موفق نشد که بهآن جامه عمل بپوشاند. در حالیکه اعتقاد او به وجود یک تئوری واحد و جامع، داستان واقعی فیزیک مدرن است.
اما آنچه بیش از هر چیز با نام اینشتین مترادف است، ایستادگی او در برابر دیکتاتوری و فاشیسم از یک سو وصلحطلبی و انساندوستی او از سوی دیگر است. اینشتین در ژانویه ١٩٢٨، ۱۱سال قبل از شروع جنگ جهانی دوم، در نامهیی به جنبش «نه به جنگی دیگر» در لندن نوشت: «هر انسان اندیشمند، خوشنیت و باوجدانی میبایست در نظر داشته باشد، در دوران صلح بیهیچ قید و شرطی از مشارکت در هر جنگی به هر دلیلی سرباز زند». زمان که میگذشت، مواضع اینشتین نیز تندتر میشد. او در بهار سال ١٩٢٩ نوشت: «مردم خودشان باید ابتکارعمل را در دست بگیرند تا بدانند دیگر هرگز سلاخی نخواهند شد». او در برابر دستگاه تبلیغاتی هیتلر و گوبلز گفته بود: «اگر از من بپرسید میگویم گناه در خلوت را به تظاهر به تقوا ترجیح میدهم».
برای اینشتین، «هیتلر» زهری مهلک بود که میبایست خنثی میشد. تا زمانی که هیتلر تماماً درهمشکسته نمیشد، برای او هیچ هدف والاتری متصور نبود.
سر انجام روز ۱۹آوریل ۱۹۵۵ بزرگترین دانشمند و متفکر قرن، پیامآور صلح و حامی و مدافع محنت دیدگان جهان، در پرینستون آمریکا با زندگی و تفکر و مبارزه وداع کرد و درگذشت.
شاید سالها طول بکشد تا نظریههای او بهطور کامل فهم شوند، زیرا پس از گذشت نزدیک به یک قرن هنوز هم تازگی دارند و عجیب به نظر میرسند. اما عجیبتر از آن مغز و ذهن این انسان بزرگ است. او خود را همواره انسانی کنجکاو مییافت که دمی از تلاش برای رسیدن به مجهولات هستی، باز نمیماند. او در این باره گفته بود: زندگی، مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید پیوسته حرکت کنید».
جواهر لعل نهرو، نخستوزیر و از رهبران هند، درباره اینشتین گفت: «وی دانشمندی بزرگ و یکی از جویندگانعدالت و راستی بود که هرگز با ستم سازش نکرد».
آلبرت اینشتین خود گفته است:
«ارزش آدمی به آنچه که به دیگران میدهد، معلوم میشود، نه به آنچه که از دیگران میگیرد».
مارا درحساب های زیر دنبال کنید
توئیترkhozestan_khoro@
سایت ایران آزادی /http://fa.iranfreedom.org
برای ارتباط با ما @manrakh342
شاید سالها طول بکشد تا نظریههای او بهطور کامل فهم شوند، زیرا پس از گذشت نزدیک به یک قرن هنوز هم تازگی دارند و عجیب به نظر میرسند. اما عجیبتر از آن مغز و ذهن این انسان بزرگ است. او خود را همواره انسانی کنجکاو مییافت که دمی از تلاش برای رسیدن به مجهولات هستی، باز نمیماند. او در این باره گفته بود: زندگی، مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید پیوسته حرکت کنید».
جواهر لعل نهرو، نخستوزیر و از رهبران هند، درباره اینشتین گفت: «وی دانشمندی بزرگ و یکی از جویندگانعدالت و راستی بود که هرگز با ستم سازش نکرد».
آلبرت اینشتین خود گفته است:
«ارزش آدمی به آنچه که به دیگران میدهد، معلوم میشود، نه به آنچه که از دیگران میگیرد».