/http://iranfreedom.org/fa |
نسل جوان هنگامی که انتخاب میکند که برای تغییر سرنوشت خود و دگرگون سازی آینده جامعه پای به عرصه بگذارد در نخستین قدم به دنبال کسانی میگردد که همچون او بوده باشند. کسانی که در عین جوانی جوینده بوده و در جستجوی مسیرهای تازه کوشیده باشند. همه کسانی که روزی تصمیم گرفتند که گامی فراپیش بگذارند در درون خود چنین اشتیاقی را یافته اند.
در تاریخ معاصر ایران شاهد دوره های مختلف و تحولات گوناگون بوده ایم. ما به عنوان انسان از این توانایی برخورداریم که موضوعات را تجرید کنیم و از متن حوادث به تحلیل و برداشت های گره گشا برسیم. این توانایی به ما امکان میدهد تا بتوانیم از گذشته بیاموزیم و برای آینده دست به کاری نو بزنیم.
در سال ۴۴ سه نفر از فارغ التحصیلان دانشگاه تهران تصمیم به انجام کاری گرفتند که حداقل بیش از ۵۰ سال بعد از آن را تحت تاثیر قرار داده است. آنها سازمانی برپا کردند، با هدف برپایی جامعه ای آزاد، برابر و بدور از بهره کشی انسان از انسان. افق فکری آنها محصول بیش از نیم قرن تحولات اجتماعی و مبارزاتی پیش از آنها بود.
جامعه ایران بر اثر تحولات جهان معاصر به تدریج از جامعه ای کشاورزی-شبانی به جامعه ای با رشد تدریجی بورژوازی تبدیل میشد. این تحول موجب شکل گیری اقشار شهرنشین شد، مردمی که از طریق پیشه وری، تجارت، تولید، و کارگری امرار معاش میکردند. به تدریج شهرها به نقاط مختلف تقسیم میشد؛ محله های فقیر نشین، محله هایی که متعلق به ثروتمندان بود، حاشیه نشین ها و...
مسیر تقسیم ایران به جامعه ای بر مبنای دو اقتصاد ملاک محور و بورژاویی راه خود را میپیمود. در این دوران شاهد تحولات و مبارزات بسیاری بودیم. انقلاب مشروطه، تشکیل پارلمان، مقاومت ستارخان، نهضت جنگل، مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق و ...
تمامی این مبارزات در متن دوگانه جامعه ایران به پیش میرفت. آینده از گذشته سبقت میگرفت و چشم انداز تغییراتی شگرف را رقم میزد. هرچند همه این جنبش ها به ظاهر شکست خوردند و دست آوردهای آنها از محتوا خالی شدند اما برای ناظر بیرونی این را یقینی میکرد که این جامعه در حال عبور از نقطه ای به نقطه دیگر است.
در آستانه دهه ۴۰ مبرم ترین موضوعی که دربار حاکم با آن مواجه بود در هم شکستن بافت فئودالی کشور و غلبه دادن وجه بورژوایی بر آن بود. تجربه انقلاب چین و وضعیت متحول کشورهای جنوب شرقی آسیا برای بورژوازی جهانی این درس را داشت که در متن جهان معاصر جوامع عقب مانده ای که کماکان از یک بافت فئودالی گسترده برخوردار هستند بالاترین زمینه را برای تزریق نیرو به جنبش های انقلابی دارند.
برای جلوگیری از مشکلی به نام انقلاب! طرح اصلاحات ارضی یا به تعبیر جهانی آن روزگار انقلاب سبز در دستور کار قرار گرفت. ایران نیز از این قاعده مستثنی نبود. بعد از یکسری کشمکش ها در درون دربار حاکم، سرانجام شاه، آمریکا را قانع کرد تا خود رهبری این تحول را بر عهده بگیرد. از آن پس بافت دوگانه بورژوا-ملاک در دربار شاهنشاهی به بافت بورژوازیی کمپرادور تبدیل شد؛ نظام اقتصادی مبتنی بر تقسیم کار جهانی، تولید نفت، واردات کالا به همراه مظاهر مدرنیسم و کارخانه های مونتاژ.
نتیجه این تحول آن بود که بخشی از پایه نظام شاهنشاهی دربرابر آن قرار بگیرد. بخشی که آرمان و آرزوهای خود را در گذشته میدید و در یک نظام فئودالی به آرامش اقتصادی و روانی دست پیدا میکرد. خمینی تبدیل به سر این جریان شد. او از موضع فئودالی و مادون سرمایه داری مخالفت با شاه را آغاز کرد و از جمله به حق رای زنان اعتراض کرد.
در نقطه مقابل باید نیرویی در جامعه ایران سازماندهی میشد تا آینده را نمایندگی کند. اقشار وسیع شهری و روستایی باید آینده خود را در آن میدیدند؛ انبوهی از کشاورزان که به دنبال انقلاب سفید محمدرضا پهلوی فقیرتر شده بودند، کارگران شهری، اقشار حاشیه نشین، شهرنشینان کارمند، کسبه متوسط و همه کسانی که آینده سیاسی و اجتماعی خود را در نظام محمدرضا پهلوی نمیدیدند اما از طرف دیگر با محتوای فئودالی جامعه ایران نیز به یک گسست تاریخی رسیده بودند، نیازمند نماینده مبارزاتی خود بودند.
در سال ۴۴ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان به این ضرورت تاریخی پاسخ دادند. آنها از جمعبندی تجربه مبارزات گذشته به این جمعبندی رسیدند که بدون یک ایدئولوژی راهنمای عمل، بدون یک سازمان، بدون کادرها و عناصر حرفه ای نمیتوان به مبارزه ای با چشم انداز روشن ورود کرد.
آن ها ایدئولوژی اسلام را برای شروع مبارزه خود برگزیدند. در آغاز با شاخص دینامیزم و نفی استثمار از اسلام رایج و شناخته شده در جامعه گسست کردند. آنها اعلام کردند که در عرصه اجتماعی مرزبندی نه بین با خدا و بی خدا که بین استثمار کننده و استثمار شونده است.
بنیانگذاران مجاهدین خلق برای پیشبرد این مبارزه پیچیده و دشوار نزدیک به ۶ سال را به کار فشرده مطالعاتی، تحقیقاتی و آموزش اختصاص دادند. وقتی در نیمه سال ۵۰ سازمان آنها علنی شد، نسل جوان و بالنده ایران آینده سیاسی خود را در آن یافت. هرچند علنی شدن مجاهدین همزمان بود با دستگیری گسترده کادرهای سازمان که شامل بنیانگذاران نیز میشد، اما آن سه دانشجوی سابق دانشگاه تهران سازمانی را بنیانگذاری کرده بودند که میتوانست در شرایط زندان و شکنجه نیز مستحکم باقی بماند.
در ۴ خرداد سال ۵۱ بنیانگذاران سازمان توسط محمدرضا پهلوی به جوخه تیرباران سپرده شدند اما سازمان و آرمان آنها ادامه پیدا کرد. امروز وقتی به گذشته نگاه میکنیم هیچ سال و ماه و روزی را نمییابیم که از وجود آن سه نفر و نسلی را که آموزش دادند تاثیر نیافته باشد.
بیشترین خشم و هراس خامنه ای و روحانی و همه اجزای ولایت فقیه از مجاهدین خلق میباشد. ولایت فقیه که پیشینه تاریخی اش به همان وجه مغلوب در نظام سلطنتی از ابتدای دهه ۴۰ باز میگردد، در طول سال های اخیر بسیار تلاش کرده است تا خود را نظامی متناسب با این عصر و دوران نشان داد اما همیشه در برابر جاذبه آرمان مجاهدین دست خود را خالی تر از همیشه یافته است.
در سال ۴۴ سه نفر از فارغ التحصیلان دانشگاه تهران تصمیم به انجام کاری گرفتند که حداقل بیش از ۵۰ سال بعد از آن را تحت تاثیر قرار داده است. آنها سازمانی برپا کردند، با هدف برپایی جامعه ای آزاد، برابر و بدور از بهره کشی انسان از انسان. افق فکری آنها محصول بیش از نیم قرن تحولات اجتماعی و مبارزاتی پیش از آنها بود.
جامعه ایران بر اثر تحولات جهان معاصر به تدریج از جامعه ای کشاورزی-شبانی به جامعه ای با رشد تدریجی بورژوازی تبدیل میشد. این تحول موجب شکل گیری اقشار شهرنشین شد، مردمی که از طریق پیشه وری، تجارت، تولید، و کارگری امرار معاش میکردند. به تدریج شهرها به نقاط مختلف تقسیم میشد؛ محله های فقیر نشین، محله هایی که متعلق به ثروتمندان بود، حاشیه نشین ها و...
مسیر تقسیم ایران به جامعه ای بر مبنای دو اقتصاد ملاک محور و بورژاویی راه خود را میپیمود. در این دوران شاهد تحولات و مبارزات بسیاری بودیم. انقلاب مشروطه، تشکیل پارلمان، مقاومت ستارخان، نهضت جنگل، مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق و ...
تمامی این مبارزات در متن دوگانه جامعه ایران به پیش میرفت. آینده از گذشته سبقت میگرفت و چشم انداز تغییراتی شگرف را رقم میزد. هرچند همه این جنبش ها به ظاهر شکست خوردند و دست آوردهای آنها از محتوا خالی شدند اما برای ناظر بیرونی این را یقینی میکرد که این جامعه در حال عبور از نقطه ای به نقطه دیگر است.
در آستانه دهه ۴۰ مبرم ترین موضوعی که دربار حاکم با آن مواجه بود در هم شکستن بافت فئودالی کشور و غلبه دادن وجه بورژوایی بر آن بود. تجربه انقلاب چین و وضعیت متحول کشورهای جنوب شرقی آسیا برای بورژوازی جهانی این درس را داشت که در متن جهان معاصر جوامع عقب مانده ای که کماکان از یک بافت فئودالی گسترده برخوردار هستند بالاترین زمینه را برای تزریق نیرو به جنبش های انقلابی دارند.
برای جلوگیری از مشکلی به نام انقلاب! طرح اصلاحات ارضی یا به تعبیر جهانی آن روزگار انقلاب سبز در دستور کار قرار گرفت. ایران نیز از این قاعده مستثنی نبود. بعد از یکسری کشمکش ها در درون دربار حاکم، سرانجام شاه، آمریکا را قانع کرد تا خود رهبری این تحول را بر عهده بگیرد. از آن پس بافت دوگانه بورژوا-ملاک در دربار شاهنشاهی به بافت بورژوازیی کمپرادور تبدیل شد؛ نظام اقتصادی مبتنی بر تقسیم کار جهانی، تولید نفت، واردات کالا به همراه مظاهر مدرنیسم و کارخانه های مونتاژ.
نتیجه این تحول آن بود که بخشی از پایه نظام شاهنشاهی دربرابر آن قرار بگیرد. بخشی که آرمان و آرزوهای خود را در گذشته میدید و در یک نظام فئودالی به آرامش اقتصادی و روانی دست پیدا میکرد. خمینی تبدیل به سر این جریان شد. او از موضع فئودالی و مادون سرمایه داری مخالفت با شاه را آغاز کرد و از جمله به حق رای زنان اعتراض کرد.
در نقطه مقابل باید نیرویی در جامعه ایران سازماندهی میشد تا آینده را نمایندگی کند. اقشار وسیع شهری و روستایی باید آینده خود را در آن میدیدند؛ انبوهی از کشاورزان که به دنبال انقلاب سفید محمدرضا پهلوی فقیرتر شده بودند، کارگران شهری، اقشار حاشیه نشین، شهرنشینان کارمند، کسبه متوسط و همه کسانی که آینده سیاسی و اجتماعی خود را در نظام محمدرضا پهلوی نمیدیدند اما از طرف دیگر با محتوای فئودالی جامعه ایران نیز به یک گسست تاریخی رسیده بودند، نیازمند نماینده مبارزاتی خود بودند.
در سال ۴۴ محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان به این ضرورت تاریخی پاسخ دادند. آنها از جمعبندی تجربه مبارزات گذشته به این جمعبندی رسیدند که بدون یک ایدئولوژی راهنمای عمل، بدون یک سازمان، بدون کادرها و عناصر حرفه ای نمیتوان به مبارزه ای با چشم انداز روشن ورود کرد.
آن ها ایدئولوژی اسلام را برای شروع مبارزه خود برگزیدند. در آغاز با شاخص دینامیزم و نفی استثمار از اسلام رایج و شناخته شده در جامعه گسست کردند. آنها اعلام کردند که در عرصه اجتماعی مرزبندی نه بین با خدا و بی خدا که بین استثمار کننده و استثمار شونده است.
بنیانگذاران مجاهدین خلق برای پیشبرد این مبارزه پیچیده و دشوار نزدیک به ۶ سال را به کار فشرده مطالعاتی، تحقیقاتی و آموزش اختصاص دادند. وقتی در نیمه سال ۵۰ سازمان آنها علنی شد، نسل جوان و بالنده ایران آینده سیاسی خود را در آن یافت. هرچند علنی شدن مجاهدین همزمان بود با دستگیری گسترده کادرهای سازمان که شامل بنیانگذاران نیز میشد، اما آن سه دانشجوی سابق دانشگاه تهران سازمانی را بنیانگذاری کرده بودند که میتوانست در شرایط زندان و شکنجه نیز مستحکم باقی بماند.
در ۴ خرداد سال ۵۱ بنیانگذاران سازمان توسط محمدرضا پهلوی به جوخه تیرباران سپرده شدند اما سازمان و آرمان آنها ادامه پیدا کرد. امروز وقتی به گذشته نگاه میکنیم هیچ سال و ماه و روزی را نمییابیم که از وجود آن سه نفر و نسلی را که آموزش دادند تاثیر نیافته باشد.
بیشترین خشم و هراس خامنه ای و روحانی و همه اجزای ولایت فقیه از مجاهدین خلق میباشد. ولایت فقیه که پیشینه تاریخی اش به همان وجه مغلوب در نظام سلطنتی از ابتدای دهه ۴۰ باز میگردد، در طول سال های اخیر بسیار تلاش کرده است تا خود را نظامی متناسب با این عصر و دوران نشان داد اما همیشه در برابر جاذبه آرمان مجاهدین دست خود را خالی تر از همیشه یافته است.