مسعود رجوی وآلترناتیودموکراتیک |
هدیه به مسعود سلسله جبال آزادگی وشاهکار زیبای طییعت جامعه وتکامل آرمانی |
سرفصل دیگر - بلافاصله بعد از 30خرداد، پایهگذاری آلترناتیو سیاسی پس از آغاز نبرد مسلحانه مردم ما و مقاومتشان در مقابل رژیم ضدبشری خمینی بود.
مسعود، همان موقع –همچنانکه بعدها در جمعبندی نبرد مسلحانه خلقمان هم ذکر شد- ضرورت تأسیس یک چتر سیاسی را مطرح کرد. چتر و نهاد و آلترناتیو سیاسیای که حاصل خون و تمامی ذرات تلاش مجاهدین خلق ایران و رزمندگان آزادی و آزادیخواهان مردم ایران -چه بدانند و چه ندانند- در آن جمع و متکاثف میشود و بهصورت یک سلاح برّای سیاسی در مقابل رژیم ضدبشری خمینی قرار میگیرد. مسعود بعد از تشخیص این ضرورت، برای تحقق آن حاضر شد عظیمترین قیمت را بپردازد. این قیمت، که من بارها گفتهام و همه اعضای مرکزیت سازمان هم شاهدند که هیچکدام از ما جرأت تصویب آن را نداشتیم، ”پرواز بزرگ“ و آمدن به فرانسه، نه بطور عادی بلکه با یک هواپیما بود.
این پرواز، بهلحاظ حفاظتی، ضد حفاظت بود، اما بهلحاظ سیاسی، اوج هوشیاری و عالیترین مصالح خلق را در خودش داشت؛ چرا که جنبش آزادیخواهانه خلق ما را قادر کرد تا آلترناتیو سیاسی خودش را، نه بهصورت آغاز از صفر، بلکه آغاز از صد، در پاریس پایهگذاری بکند؛ ورود به پاریس، تصمیمی بود در شأن یک آلترناتیو برای جنبش مردم ایران که ما حتی جسارت فکر کردن به آن را نداشتیم و من هنوز هم هر وقت به آن فکر میکنم، احساس میکنم که زبان از بیان خطیر بودن این تصمیم، عاجز و ناتوان است.
این سرفصل گذشت، ولی امروز که ما به صحنه سیاسی و بینالمللی نگاه میکنیم، بیش از پیش میفهمیم که چه کار عظیمی از جمله تکرار میکنم قبل از هر چیز ذخیره خون شهدا در آن نقطه انجام گرفت.
سرفصل و نقطه بسیار بالا بلند دیگر در رهبری سیاسی مسعود، برخورد او با جنگی بود که به جنگ بین ایران و عراق معروف شده و بعد از فاز اول آن، فقط رژیم خمینی بود که خواستار ادامه آن بود. از شعار صلح تا پرواز به عراق برای تأسیس ارتش آزادیبخش و البته در بن و بنیاد و (مهمترین قسمت آن)، تصمیم سیاسی و فهم درست در رابطه با جنگ در زمانی که مثل همه سرفصلها، جریان خودبخودی جرأت تصمیمگیری راجع به جنگ را به هیچکس نمیداد، کاری بود که مسعود در آن سرفصل کرد.
فراموش نکنیم که آنقدر جو، سنگین بود و آنقدر گرایش خودبخودی و گاهی شوونیستی حاکم بود که بنیصدر، رئیسجمهور شورای ملی مقاومت در آن زمان، جلوی چشم ما معتقد بود که پاسدارهایی هم که در جنگ با عراق کشته میشوند، مثل مجاهدین و رزمندگان آزادی که در زندانها شکنجه و شهید یا اعدام میشوند، شهید محسوب میشوند.
ولی مسعود بیش از هر چیز به این میاندیشید که:
چطور مردم و جوانان ما، در تنور جنگ میسوزند؛
چطور خمینی از بچههای مدرسه، بهعنوان مینروب استفاده میکند
و چطور این جنگ جهنمی، بقای حاکمیت شیطان جماران را تأمین و تضمین میکند.
مسعود، تردیدی نکرد که منفعت مردم در صلح است و مستقیم به سمت آن حرکت کرد و خوشبختانه، شورای ملی مقاومت را بهرغم چنین موانعی که اشاره کردم، در این راستا رهبری کرد که هم، عالیترین سطح شجاعت سیاسی را در امر رهبری سیاسی به نمایش گذاشت و هم، بروز عالیترین سطح تقوای سیاسی در مقابل جریانهای افراطی و شوونیستی و خمینیگرا بود.
در افتادن با چنین دجالیتهایی، کار هر کس نیست. ابتکار صلح، با آن پرواز تاریخساز به اوج خودش رسید.
از آنجا که پایههای نابود کردن جنگ ضدمیهنی خمینی با این پرواز گذاشته شد، از همان نقطه بهطور مادی و عینی، ریختن جام زهر به کام خمینی دجال شروع شد و بعد، با تأسیس ارتش آزادیبخش به بلوغ خودش رسید. این ارتش، بهطور مادی و عینی و نظامی و استراتژیک، جام زهر را به کام رژیم خمینی و شخص خمینی ریخت.
عالیترین سطح رهبری آرمانی، ایدئولوژیک و سیاسی و انسانی، انقلاب ایدئولوژیک و نقش رهبری کننده خود مسعود در این انقلاب است. حماسه مسعود در انقلاب ایدئولوژیک، هنوز یک حماسه ناشناخته است، چرا که در تاریخ مردم ما، بهخاطر قیام به وظیفه ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی، عالیترین پرداخت از طرف یک رهبری، با شجاعت بینظیری تحقق پیدا کرد.
البته امروز، شاید از آنجا که لااقل بخش کوچکی از معما حل شده است، فهم آن کمی آسانتر باشد. امروز که به یمن این انقلاب، علاوه بر شخص رئیسجمهور برگزیده مقاومت که بقول خود مسعود ”جوهر بهار“ در عالیترین نقطه شاخسار تاریخ مردم ایران قرار دارد نسلی از زنان مجاهد خلق، اعضای شورای مرکزی سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران بمثابه یک دست توانا و هدایت کننده در سراسر جهان، سازمان مجاهدین و جنبش مقاومت را اداره و رهبری میکنند و ما از نعمت چنین رهبری برخوردار هستیم، شاید تا حدودی، فهم انقلاب ایدئولوژیک آسانتر شده باشد.
راستی، این چه راز و رمزی است که نسل ما، در این دنیای پرفتنه سیاسی و ایدئولوژیک و میهنی با این همه تضادها و مسائل، قادر شده تشکیلاتی یکپارچه، متحد و گسترده در سراسر جهان از خیابانهای میهنمان و شهرهای مختلف تا عراق و لیبرتی و تا کشورهای مختلف جهان، ا ز آمریکا تا سوئد و تا همه جا داشته باشد؟
راستی، این چه رازی است که ما، سازمانی انقلابی و مبارز، اینچنین سرفراز و متحد و پیروزمند داریم؟
میوهها و محصولات انقلاب ایدئولوژیک، زنان مجاهد خلق شایسته و بایسته، پرتوان و توانمند، برخوردار از عالیترین سطح توان رهبری ایدئولوژیک و سیاسی و اجرایی و تشکیلاتی، دارند این امر خطیر را پیش میبرند.
من، بهعنوان یک برادر مسئول که تقریباً در جریان همه چیز هستم، فکر میکنم همه ما برادران مسئول، امروز دیگر اصلاً نمیتوانیم تصور کنیم و قابل فکر کردن برایمان نیست که اگر سازمان ما از چنین نعمتی نه فقط بهلحاظ ایدئولوژیک تشکیلاتی، بلکه بهلحاظ سیاسی و اجرایی برخوردار نبود، کجا بود.
إنّا أعطیناک الکوثر. فصلّ لربّک وانحر. إنّ شانئک هو الأبتر.
ولی باور کنید که سازمان مجاهدین، خلق ما و بهطور تیز و مشخص خود مسعود، قیمت سهمگین هر نعمت بزرگی که بهدست آوردهایم را در نقطهای با عالیترین سطح تقوا و شجاعت پرداخته است.
این، یعنی انقلاب ایدئولوژیک، سال 64 و آن طلاق و ازدواج؛ آن گام بزرگ و آن فراتر از حماسه و خود را بهخاطر خلق، مجاهد خلق، آزادی و رهایی زنان که مقدمه رهایی ما مردان بود، با تمام وجود در آتش انداختن. این، داستان همیشگی ماست؛ از سال 54 و زندان اوین تا پرواز بزرگ و صلح و جنگ و تا انقلاب ایدئولوژیک، باید پرداخت. اینچنین بود که با آن پرداخت عظیم و فدای بزرگ، حماسه انقلاب ایدئولوژیک آغاز شد و ما امروز، در این نقطه هستیم.
تراز این رهبری برای نسل مجاهد خلق، گشودن دروازههای جامعه بیطبقه توحیدی بر روی این نسل بود.
همان آرمانی که بهخاطر آن میجنگیم، جان میدهیم و اصولاً بهخاطر آن هستیم.
فراز دیگری که باید در این رابطه به آن اشاره کنم، به زمان حمله آمریکا به عراق برمیگردد. در دوران اشغال عراق و حمله نیروهای آمریکایی و متحدانش به قرارگاههای ارتش آزادیبخش و سازمان مجاهدین، شاهکار عظیم و تصمیم باز هم بهغایت شجاعانه و صحیح مسعود، دستور عدم شلیک حتی یک گلوله و بعد هم پذیرش خلعسلاح بود. اینبار هم، بعداً که معما حل شد، فهم آسانتر شد؛ بهخصوص آنجا که مسعود گفت: «من اسب سوار را بر اسب، و تانک سوار را بر تانک ترجیح دادم».
چرا که او خودش میفهمید که، نسلی که تربیت کرده و خواهر مریم آن را ”نسل مسعود“ مینامد، چه ارزشی دارد. چرا که او، مثل هر مربی و مثل هر مادر مهربانی، این نسل را در دامن خودش پرورش داده بود؛ قیمت پرورش یافتن آنها را، قبل از هر کس، خودش داده بود. پس بهتر از هرکس، ارزش آنها را میدانست.
و خدا را صد هزار مرتبه شکر، که در سایه آن درایت و فهم، ما امروز زنان و مردان مجاهد خلق اشرفی را بهمثابه سرمایهیی برای امروز و فردای ایران داریم.
من نمیتوانم درباره تصمیمگیریهای مسعود صحبت کنم و به آنچه که در رابطه با حتی موسوی و کروبی کرد و موضعی که گرفت اشاره نکنم. آن موضعگیری، در عین اینکه یکی از عالیترین تشخیصهای سیاسی و درستترین و اصولیترین موضعگیریهای سیاسی بود، در عینحال نشانه عالیترین سطح از طهارت سیاسی در خود مسعود بود؛ دوری از هر نوع گرایش فردی و فدای مطلق بودن در برابر مصالح خلق و تقوای عظیم انقلابی و توحیدی که از کسانی مثل موسوی و کروبی فقط این را خواست که به شعار مردم یعنی ”مرگ بر اصل ولایتفقیه“ وفادار باشند و به آنها گفت که همه حمایت ما را دارید. خود او هم در این صف، جلوتر از همه ایستاد. این، چگونه امکانپذیر است؟ آیا جز توسط کسی که بهطور کامل از خود و هرچه که به خود برمیگردد تهی باشد؟
و این بار برای آرمان و آزادی، حتی به هرچه که به سازمان خودش هم مربوط میشود دل نبندد و آنرا، در مقابل کسی مثل موسوی که دستش به خون این نسل آلوده بود در طبق اخلاص بگذارد. ولی چه باک برای مسعود وقتی که لازمه آزادی، یعنی آنچه که مسعود آن را پاسخ پاسخها برای مردم ایران میداند، در این تصمیم و حتی (به قول خودش) در خاوران رفتن و چادر زدن در کنار قبر شهدا نهفته است.
بنابراین خلاصه میکنم، هر چند که من فرازهایی را گفتم، ولی بهخصوص برای شخصی مثل من که بخشی از واقعیتها را تجربه شخصی هم کرده است، زبان از بیان همه چیز قاصر است. درست به همین دلیل، وقتی که در اندیشه خودم از فهم این پدیده تاریخی (مسعود) باز میمانم، احساس میکنم مولا علی، با آنچه که در نهجالبلاغه در خطبه 86 راجع به صفت و مشخصههای رهبری ذی صلاح گفته، میتواند بهتر از هر چیزی، من و دیگران را در این مقصود یاری و یاوری کند. مولا علی در خطبه86 در نهجالبلاغه بهروشنی میگوید:
«أنَّ مِن أحَبَّ عِبادِ الله إلَیهِ عَبداً أَعانَهُ الله عَلَی نَفسِهِ، فَاستَشعَرَ الحُزنَ، وَ تَجَلبَبَ الخَوفَ؛ فَزَهَرَ مِصبَاحُ الهُدَی فِی قَلبِهِ، وَ أَعَدَّ القِرَی لِیَومِهِ النَّازِلِ بِهِ»
اولین چیزی که مولا در رابطه با صفت رهبران ذیصلاح روی آن انگشت میگذارد این است که، خدا آنها را بر علیه نفسشان، تمایلات شخصیشان، فردیشان -و من اضافه میکنم- گروهیشان و سازمانیشان یاری کرده و میکند. مولا میگوید اولین اثر این گام بر پایه تقوا، این است که وجود عنصر رهبری کننده را، ترس از مسئولیت و حزن از عدم انجام مسئولیت فرامیگیرد.
علی (ع) بلافاصله میگوید:
«فَزَهَرَ مِصبَاحُ الهُدَی فِی قَلبِهِ».
این پرواز، بهلحاظ حفاظتی، ضد حفاظت بود، اما بهلحاظ سیاسی، اوج هوشیاری و عالیترین مصالح خلق را در خودش داشت؛ چرا که جنبش آزادیخواهانه خلق ما را قادر کرد تا آلترناتیو سیاسی خودش را، نه بهصورت آغاز از صفر، بلکه آغاز از صد، در پاریس پایهگذاری بکند؛ ورود به پاریس، تصمیمی بود در شأن یک آلترناتیو برای جنبش مردم ایران که ما حتی جسارت فکر کردن به آن را نداشتیم و من هنوز هم هر وقت به آن فکر میکنم، احساس میکنم که زبان از بیان خطیر بودن این تصمیم، عاجز و ناتوان است.
این سرفصل گذشت، ولی امروز که ما به صحنه سیاسی و بینالمللی نگاه میکنیم، بیش از پیش میفهمیم که چه کار عظیمی از جمله تکرار میکنم قبل از هر چیز ذخیره خون شهدا در آن نقطه انجام گرفت.
سرفصل و نقطه بسیار بالا بلند دیگر در رهبری سیاسی مسعود، برخورد او با جنگی بود که به جنگ بین ایران و عراق معروف شده و بعد از فاز اول آن، فقط رژیم خمینی بود که خواستار ادامه آن بود. از شعار صلح تا پرواز به عراق برای تأسیس ارتش آزادیبخش و البته در بن و بنیاد و (مهمترین قسمت آن)، تصمیم سیاسی و فهم درست در رابطه با جنگ در زمانی که مثل همه سرفصلها، جریان خودبخودی جرأت تصمیمگیری راجع به جنگ را به هیچکس نمیداد، کاری بود که مسعود در آن سرفصل کرد.
فراموش نکنیم که آنقدر جو، سنگین بود و آنقدر گرایش خودبخودی و گاهی شوونیستی حاکم بود که بنیصدر، رئیسجمهور شورای ملی مقاومت در آن زمان، جلوی چشم ما معتقد بود که پاسدارهایی هم که در جنگ با عراق کشته میشوند، مثل مجاهدین و رزمندگان آزادی که در زندانها شکنجه و شهید یا اعدام میشوند، شهید محسوب میشوند.
ولی مسعود بیش از هر چیز به این میاندیشید که:
چطور مردم و جوانان ما، در تنور جنگ میسوزند؛
چطور خمینی از بچههای مدرسه، بهعنوان مینروب استفاده میکند
و چطور این جنگ جهنمی، بقای حاکمیت شیطان جماران را تأمین و تضمین میکند.
مسعود، تردیدی نکرد که منفعت مردم در صلح است و مستقیم به سمت آن حرکت کرد و خوشبختانه، شورای ملی مقاومت را بهرغم چنین موانعی که اشاره کردم، در این راستا رهبری کرد که هم، عالیترین سطح شجاعت سیاسی را در امر رهبری سیاسی به نمایش گذاشت و هم، بروز عالیترین سطح تقوای سیاسی در مقابل جریانهای افراطی و شوونیستی و خمینیگرا بود.
در افتادن با چنین دجالیتهایی، کار هر کس نیست. ابتکار صلح، با آن پرواز تاریخساز به اوج خودش رسید.
از آنجا که پایههای نابود کردن جنگ ضدمیهنی خمینی با این پرواز گذاشته شد، از همان نقطه بهطور مادی و عینی، ریختن جام زهر به کام خمینی دجال شروع شد و بعد، با تأسیس ارتش آزادیبخش به بلوغ خودش رسید. این ارتش، بهطور مادی و عینی و نظامی و استراتژیک، جام زهر را به کام رژیم خمینی و شخص خمینی ریخت.
عالیترین سطح رهبری آرمانی، ایدئولوژیک و سیاسی و انسانی، انقلاب ایدئولوژیک و نقش رهبری کننده خود مسعود در این انقلاب است. حماسه مسعود در انقلاب ایدئولوژیک، هنوز یک حماسه ناشناخته است، چرا که در تاریخ مردم ما، بهخاطر قیام به وظیفه ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی، عالیترین پرداخت از طرف یک رهبری، با شجاعت بینظیری تحقق پیدا کرد.
البته امروز، شاید از آنجا که لااقل بخش کوچکی از معما حل شده است، فهم آن کمی آسانتر باشد. امروز که به یمن این انقلاب، علاوه بر شخص رئیسجمهور برگزیده مقاومت که بقول خود مسعود ”جوهر بهار“ در عالیترین نقطه شاخسار تاریخ مردم ایران قرار دارد نسلی از زنان مجاهد خلق، اعضای شورای مرکزی سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران بمثابه یک دست توانا و هدایت کننده در سراسر جهان، سازمان مجاهدین و جنبش مقاومت را اداره و رهبری میکنند و ما از نعمت چنین رهبری برخوردار هستیم، شاید تا حدودی، فهم انقلاب ایدئولوژیک آسانتر شده باشد.
راستی، این چه راز و رمزی است که نسل ما، در این دنیای پرفتنه سیاسی و ایدئولوژیک و میهنی با این همه تضادها و مسائل، قادر شده تشکیلاتی یکپارچه، متحد و گسترده در سراسر جهان از خیابانهای میهنمان و شهرهای مختلف تا عراق و لیبرتی و تا کشورهای مختلف جهان، ا ز آمریکا تا سوئد و تا همه جا داشته باشد؟
راستی، این چه رازی است که ما، سازمانی انقلابی و مبارز، اینچنین سرفراز و متحد و پیروزمند داریم؟
میوهها و محصولات انقلاب ایدئولوژیک، زنان مجاهد خلق شایسته و بایسته، پرتوان و توانمند، برخوردار از عالیترین سطح توان رهبری ایدئولوژیک و سیاسی و اجرایی و تشکیلاتی، دارند این امر خطیر را پیش میبرند.
من، بهعنوان یک برادر مسئول که تقریباً در جریان همه چیز هستم، فکر میکنم همه ما برادران مسئول، امروز دیگر اصلاً نمیتوانیم تصور کنیم و قابل فکر کردن برایمان نیست که اگر سازمان ما از چنین نعمتی نه فقط بهلحاظ ایدئولوژیک تشکیلاتی، بلکه بهلحاظ سیاسی و اجرایی برخوردار نبود، کجا بود.
إنّا أعطیناک الکوثر. فصلّ لربّک وانحر. إنّ شانئک هو الأبتر.
ولی باور کنید که سازمان مجاهدین، خلق ما و بهطور تیز و مشخص خود مسعود، قیمت سهمگین هر نعمت بزرگی که بهدست آوردهایم را در نقطهای با عالیترین سطح تقوا و شجاعت پرداخته است.
این، یعنی انقلاب ایدئولوژیک، سال 64 و آن طلاق و ازدواج؛ آن گام بزرگ و آن فراتر از حماسه و خود را بهخاطر خلق، مجاهد خلق، آزادی و رهایی زنان که مقدمه رهایی ما مردان بود، با تمام وجود در آتش انداختن. این، داستان همیشگی ماست؛ از سال 54 و زندان اوین تا پرواز بزرگ و صلح و جنگ و تا انقلاب ایدئولوژیک، باید پرداخت. اینچنین بود که با آن پرداخت عظیم و فدای بزرگ، حماسه انقلاب ایدئولوژیک آغاز شد و ما امروز، در این نقطه هستیم.
تراز این رهبری برای نسل مجاهد خلق، گشودن دروازههای جامعه بیطبقه توحیدی بر روی این نسل بود.
همان آرمانی که بهخاطر آن میجنگیم، جان میدهیم و اصولاً بهخاطر آن هستیم.
فراز دیگری که باید در این رابطه به آن اشاره کنم، به زمان حمله آمریکا به عراق برمیگردد. در دوران اشغال عراق و حمله نیروهای آمریکایی و متحدانش به قرارگاههای ارتش آزادیبخش و سازمان مجاهدین، شاهکار عظیم و تصمیم باز هم بهغایت شجاعانه و صحیح مسعود، دستور عدم شلیک حتی یک گلوله و بعد هم پذیرش خلعسلاح بود. اینبار هم، بعداً که معما حل شد، فهم آسانتر شد؛ بهخصوص آنجا که مسعود گفت: «من اسب سوار را بر اسب، و تانک سوار را بر تانک ترجیح دادم».
چرا که او خودش میفهمید که، نسلی که تربیت کرده و خواهر مریم آن را ”نسل مسعود“ مینامد، چه ارزشی دارد. چرا که او، مثل هر مربی و مثل هر مادر مهربانی، این نسل را در دامن خودش پرورش داده بود؛ قیمت پرورش یافتن آنها را، قبل از هر کس، خودش داده بود. پس بهتر از هرکس، ارزش آنها را میدانست.
و خدا را صد هزار مرتبه شکر، که در سایه آن درایت و فهم، ما امروز زنان و مردان مجاهد خلق اشرفی را بهمثابه سرمایهیی برای امروز و فردای ایران داریم.
من نمیتوانم درباره تصمیمگیریهای مسعود صحبت کنم و به آنچه که در رابطه با حتی موسوی و کروبی کرد و موضعی که گرفت اشاره نکنم. آن موضعگیری، در عین اینکه یکی از عالیترین تشخیصهای سیاسی و درستترین و اصولیترین موضعگیریهای سیاسی بود، در عینحال نشانه عالیترین سطح از طهارت سیاسی در خود مسعود بود؛ دوری از هر نوع گرایش فردی و فدای مطلق بودن در برابر مصالح خلق و تقوای عظیم انقلابی و توحیدی که از کسانی مثل موسوی و کروبی فقط این را خواست که به شعار مردم یعنی ”مرگ بر اصل ولایتفقیه“ وفادار باشند و به آنها گفت که همه حمایت ما را دارید. خود او هم در این صف، جلوتر از همه ایستاد. این، چگونه امکانپذیر است؟ آیا جز توسط کسی که بهطور کامل از خود و هرچه که به خود برمیگردد تهی باشد؟
و این بار برای آرمان و آزادی، حتی به هرچه که به سازمان خودش هم مربوط میشود دل نبندد و آنرا، در مقابل کسی مثل موسوی که دستش به خون این نسل آلوده بود در طبق اخلاص بگذارد. ولی چه باک برای مسعود وقتی که لازمه آزادی، یعنی آنچه که مسعود آن را پاسخ پاسخها برای مردم ایران میداند، در این تصمیم و حتی (به قول خودش) در خاوران رفتن و چادر زدن در کنار قبر شهدا نهفته است.
بنابراین خلاصه میکنم، هر چند که من فرازهایی را گفتم، ولی بهخصوص برای شخصی مثل من که بخشی از واقعیتها را تجربه شخصی هم کرده است، زبان از بیان همه چیز قاصر است. درست به همین دلیل، وقتی که در اندیشه خودم از فهم این پدیده تاریخی (مسعود) باز میمانم، احساس میکنم مولا علی، با آنچه که در نهجالبلاغه در خطبه 86 راجع به صفت و مشخصههای رهبری ذی صلاح گفته، میتواند بهتر از هر چیزی، من و دیگران را در این مقصود یاری و یاوری کند. مولا علی در خطبه86 در نهجالبلاغه بهروشنی میگوید:
«أنَّ مِن أحَبَّ عِبادِ الله إلَیهِ عَبداً أَعانَهُ الله عَلَی نَفسِهِ، فَاستَشعَرَ الحُزنَ، وَ تَجَلبَبَ الخَوفَ؛ فَزَهَرَ مِصبَاحُ الهُدَی فِی قَلبِهِ، وَ أَعَدَّ القِرَی لِیَومِهِ النَّازِلِ بِهِ»
اولین چیزی که مولا در رابطه با صفت رهبران ذیصلاح روی آن انگشت میگذارد این است که، خدا آنها را بر علیه نفسشان، تمایلات شخصیشان، فردیشان -و من اضافه میکنم- گروهیشان و سازمانیشان یاری کرده و میکند. مولا میگوید اولین اثر این گام بر پایه تقوا، این است که وجود عنصر رهبری کننده را، ترس از مسئولیت و حزن از عدم انجام مسئولیت فرامیگیرد.
علی (ع) بلافاصله میگوید:
«فَزَهَرَ مِصبَاحُ الهُدَی فِی قَلبِهِ».
شکوفایی چراغ و نور هدایت (مصباح الهدی) در قلب چنین عنصری، محصول این گام بزرگ همراه با تقوی و وارستگی است. و مگر نه اینکه گفتهایم و تکرار کردهایم که بر سر در مکتب مجاهدین، کلمه فدا و صداقت نوشته شده است.
مولا در فراز دیگری از این خطبه در مورد این افراد میگوید:
«وَ تَخَلّی مِنَ الهُمُومِ، اِلّا هَمًّّا وَاحِداً انفَرَدَ بِهِ»
مولا در فراز دیگری از این خطبه در مورد این افراد میگوید:
«وَ تَخَلّی مِنَ الهُمُومِ، اِلّا هَمًّّا وَاحِداً انفَرَدَ بِهِ»
این شخص از هر نوع همّ و غمّی، از هر خواست و فکری و از هر تمایل و کششی تهی میشود، مگر یک خواست، یک هم، یک غم که به تعبیر مولا با آن هم و غماش تنها میشود.
فَخرَجَ مِن صِفَهِ العَمَی، وَمُشَارَكَهِ أَهلِ الهَوَی
این چنین است که از ندیدن و نابینایی خارج میشود؛ بینا میشود و از همراهی با کسانی که با گرایشهای خودبخودی حرکت میکنند جدا میشود.
«وَصَارَ مِن مَفَاتِیحِ أَبوَابِ الهُدَی، وَمَغَالِیقِ أَبوَابِ الرَّدَی»
فَخرَجَ مِن صِفَهِ العَمَی، وَمُشَارَكَهِ أَهلِ الهَوَی
این چنین است که از ندیدن و نابینایی خارج میشود؛ بینا میشود و از همراهی با کسانی که با گرایشهای خودبخودی حرکت میکنند جدا میشود.
«وَصَارَ مِن مَفَاتِیحِ أَبوَابِ الهُدَی، وَمَغَالِیقِ أَبوَابِ الرَّدَی»
خودش اصلاً به کلید درها و دروازههای هدایت و قفلی بر درها و دروازههای ضلالت و گمراهی تبدیل میشود.
«فَهُوَ مِنَ الیَقِینِ عَلَی مِثلِ ضَوءِ الشَّمسِ»
«فَهُوَ مِنَ الیَقِینِ عَلَی مِثلِ ضَوءِ الشَّمسِ»
آن وقت است که دیگر، از آنجا که ایمان و یقین به راهی که گزیده است مبتنی بر یک تقوای عمیق و از خود گذشتگی است، راه برایش مثل روشنایی خورشید، روشن است.
«قَد أَلزَمَ نَفسَهُ العَدلَ، فَكَانَ أَوَّلَ عَدلِهِ نَفیُ الهَوَی عَن نَفسَهَ»
پیاده کردن عدالت و قسط در جامعه را بر خویشتن خویش واجب و لازم میکند؛ اما اولین قدمش، نفی بیعدالتی درباره خودش و جاری کردن عدالت، راجع به خودش است؛ یعنی سختگیری به خود و پرداختن از خود.
«یَصِفُ الحَقَّ وَ یَعمَلُ بِهِ»
اگر از حق صحبت میکند اول آن را در مورد خودش پیاده میکند
«لَا یَدَعُ لِلخَیرِ غَایَهً أِلَّا أَمَّهَا، وَلَا مَظِنَّهً اِلَّا قَصَدَهَا»
برای نیکی بهخاطرخلق، هیچ راه ناپیمودهای نمیگذارد؛ تا دینش حرکت میکند و حتی اگر در جایی گمانی از خیر برای خلق وجود داشته باشد، آنرا هم رها نمیکند.
آری، به نظر من مولا بهتر و بیشتر از هرکس، توانسته این راهرو واقعی مکتبش را تشریح و تفسیر و بیان بکند، ولی به هر حال،
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.
«قَد أَلزَمَ نَفسَهُ العَدلَ، فَكَانَ أَوَّلَ عَدلِهِ نَفیُ الهَوَی عَن نَفسَهَ»
پیاده کردن عدالت و قسط در جامعه را بر خویشتن خویش واجب و لازم میکند؛ اما اولین قدمش، نفی بیعدالتی درباره خودش و جاری کردن عدالت، راجع به خودش است؛ یعنی سختگیری به خود و پرداختن از خود.
«یَصِفُ الحَقَّ وَ یَعمَلُ بِهِ»
اگر از حق صحبت میکند اول آن را در مورد خودش پیاده میکند
«لَا یَدَعُ لِلخَیرِ غَایَهً أِلَّا أَمَّهَا، وَلَا مَظِنَّهً اِلَّا قَصَدَهَا»
برای نیکی بهخاطرخلق، هیچ راه ناپیمودهای نمیگذارد؛ تا دینش حرکت میکند و حتی اگر در جایی گمانی از خیر برای خلق وجود داشته باشد، آنرا هم رها نمیکند.
آری، به نظر من مولا بهتر و بیشتر از هرکس، توانسته این راهرو واقعی مکتبش را تشریح و تفسیر و بیان بکند، ولی به هر حال،
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.