سوم خرداد روزی است که نظام مقدس از آن به عنوان روز آزادی خرمشهر یاد میکند. به لحاظ تاریخی اما این روز مصادف است با عقب کشیدن نیروهای عراقی از خاک ایران، نقطه ای که پس از آن ادامه جنگ، دیگر هیچ مشروعیتی نداشت. با این وجود خمینی به جنگ ادامه داد و وارد خاک عراق شد. خمینی تصمیم گرفته بود تا به هر نحو عراق را اشغال کند و آنجا را تحت سیطره ولایت فقیه درآورد.
بسیاری از کسانی که دوران کودکی یا بزرگسالی شان را در دوره خمینی گذرانده اند نوحه معروفی را بیاد میآورند که در مقاطع مختلف از رادیو و تلویزیون ولایت فقیه پخش میشد، نوحه «ممد نبودی» که با مخاطب قرار دادن فرمانده سپاه خرمشهر در سال نخست جنگ، از پیروزی نیروهای ولایت فقیه بعد از مرگ او میگفت.
نام محمد جهان آرا در تاریخ جمهوری اسلامی! بسیار برده شده است، هرچند که مرگ مشکوک او در مهر سال ۶۰ به هنگام سقوط هواپیمایی که با آن راهی تهران بود بسیاری از گمانه زنی ها را برانگیخت که او نیز مانند بسیاری دیگر از مهره های ولایت فقیه قربانی نزاع های درونی قدرت شده است.
در کنار نام معروف محمد جهان آرا یک نام کمتر شنیده شده یا شاید اصلا ناشنیده نیز وجود دارد؛ حسن جهان آرا. حسن، برادر محمد بود اما به جای آنکه به سپاه پاسداران بپیوندد به هواداری از مجاهدین خلق پرداخت. حسن را در سال ۶۰ دستگیر میکنند. جرمش مانند هزاران نفر دیگر که در آن مقطع دستگیر شدند خواندن نشریه مجاهدین و شرکت در تظاهرات آنها بود. به حسن ۸ سال حکم میدهند و در نهایت در سال ۶۷ او را در برابر این پرسش قرار میدهند که آیا هنوز به آرمان آزادی باور دارد یا خیر؟ حسن پاسخ مثبت میدهد و مانند سایر دوستانش سربه دار میشود.
دو نفر از اعضای هیاتی که حکم مرگ حسن را صادر کردند اکنون در دو جناح حکومت با یکدیگر بر سر ثروت به تاراج برده ملت رقابت میکنند؛ ابراهیم رئیسی که میخواست رئیس جمهور ولایت فقیه بشود و پورمحمدی که در موضع وزیر دادگستری مدافع و پشتیبان حسن روحانی بود.
ژیلا بنی یعقوب یکی از روزنامه نگاران جناح خاتمی به نقل ناگفته هایی از مصاحبه با مادر جهان آراها در نیمه سال ۷۶ میپردازد. نیمه سال ۷۶ زمانی بود که خاتمی تازه بر کرسی ریاست جمهوری ولایت فقیه تکیه زده بود. او برخلاف دهه ۶۰، اینبار لبخند بر چهره داشت و از آزادی و جامعه مدنی سخن میگفت! در جامعه مدنی قرار بود که هر کس بتواند نظراتش را بگوید و تعین اجتماعی اش را اعلام کند اما آنچه این روزنامه نگار از رودررویی با مادر جهان آراها در خانه شان نزدیک میدان گرگان تهران نقل میکند شبیه به نسیم آزادی، آنطور که آن روزها تبلیغ میشد، نیست.
بنی یعقوب که برای تهیه یک مصاحبه درباره محمد جهان آرا برای انتشار در روزنامه همشهری به سراغ مادرش رفته بود نقل میکند که «من از محمد» میپرسیدم و او «از حسن میگفت». مادر حسن به او میگوید که حسن از همه بچه هایش «خوب تر و باتقواتر بود.»
بر دیوار خانه مادر حسن، چهار عکس قرار داشت به جز حسن و محمد، دو پسر دیگر او بودند که یکی در زندان شاه کشته شده بود و دیگر در جنگ خمینی ساخته، مفقود الاثر، مادر جهان آرا به این روزنامه نگار میگوید: «هر بار از بنیاد شهید میآیند و میگویند عکس حسن را بردارید. بنیاد شهید زیاد مهمان ایرانی و خارجی به خانه ما میآورد. به مهمانان میگویند اینها خانواده سه شهید هستند. به ما میگویند اگر عکس حسن هم باشد درباره او چه میخواهید بگویید؟»
مادر حسن در حالی که اشک در چشمانش حلقه شده بود به بنی یعقوب میگوید: «حتی نمیگذارند عکس پسرم را به دیوار بزنیم». او ادامه میدهد: «ناراحتیام بیشتر از این است که اگر میخواستند پسرم را اعدام کنند چرا نزدیک هفت سال در زندان نگهش داشتند، زندان خیلی سختی بود، میگفت توی سرمای زمستان باید با آب سرد حمام میکردند، میگفت که...»
بنی یعقوب حرف آخرش را به مادر حسن میزند و میگوید: «مادر، اجازه نمیدهند این حرفهای شما را چاپ کنم.» و مادر حسن نیز آخرین حرفش را به بنی یعقوب میگوید: «برای خودت میگویم. نمیتوانی بنویسی اما میتوانی برای چند نفر تعریف کنی.»
عباراتی که بی اختیار یادآور فیلم «فارنهایت ۴۵۱» است؛ در سرزمینی که فاشیست ها مسلط شده اند و کار آتش نشان ها سوزاندن کتاب است، انسان های مقاوم خود تبدیل به کتاب میشوند. آنها به مکانی دور از دسترس فاشسیت ها هجرت میکنند و هرکدام حامل و حافظ یک کتاب در ذهن و روان خود میشوند، وظیفه هریک از آنها این است که کتاب را روزانه با خود یادآوری کند تا آنرا فراموش نکند و به هنگام مرگ کلمات را به نسل بعدی منتقل کند.
مادر حسن حافظه فعال اما سرکوب شده جامعهی ما بود، یکی از ده ها هزار مادری که فرزندانشان قربانی ولایت فقیه شدند، او اما کتاب خود را از یاد نبرد، او حسن را تکرار کرد، حسن را در حافظه ها و خاطره ها تکرار کرد. نام حسن توسط ولایت فقیه ممنوع شد اما هیچ ممنوعیتی برای همیشه نمیتواند ادامه یابد.