انقلاب ضدسلطنتی، یاد پیشتازان، راهگشایان و شهیدان آن انقلاب گرامی باد

 
سلام و درود به بهمن‌آفرینان پیروز، به شراره‌های فروزان قیام در هر گوشه میهن بپاخاسته، به دانشجویان دلیر، به دختران و پسران دلاور و اشرف‌نشان، به زنان و مردان جسور و بی‌باک، به ایران بیقرار و شعله‌ور و به اشرف پایدار و پرخروش.
درود به پیشگامان آزادی ایران، از ستارخان تا کوچک‌خان و مصدق، و از شهیدان سیاهکل و حنیف کبیر تا مسعود و مریم رجوی؛ سمبلها و راهبرانی که مسیر تاریخی پایداری و نیل به آزادی و حاکمیت ملی را رودرروی استبداد و اسارت و ارتجاع آغاز کردند، هدایت کردند و با فدای بیکران خود راه را برای نسل حاضر و نسل فردا از هرجهت گشودند.
حقیقت انقلاب
نگاهی تازه به شناسنامه انقلاب ضدسلطنتی
بحث حاضر را ”حقیقت انقلاب” یا ”زمینه‌های واقعی انقلاب” نامیده‌ایم.
منظور از حقیقت انقلاب همان چیزی است که حاکمیت آخوندی طی این سه‌دهه تلاش کرده  همه آحاد ملت ایران را نسبت به آن بی‌اطلاع نگه‌دارد. چراکه هروقت از انقلاب ضدسلطنتی صحبت می‌شود، قبل از هرچیز یک سایه و شبح سنگین بنام خمینی و یک تحریف و سرقت عظیم درتاریخ معاصر ایران، خودش را تحمیل می‌کند که همان سرقت رهبری یک انقلاب و تحریف تاریخ ملی و خیانت به ناموس کلمات است . درطول سه‌دهه آنها تلاش کردند با دجالگری تمام، ”حقیقت انقلاب” و شناسنامه اصلی انقلاب 22بهمن را از دیده‌ها پنهان نگه‌دارند.  آنها فقط رهبری انقلاب ضدسلطنتی را ندزدیدند ، بلکه حتی شعارها و فرهنگ انقلاب 22بهمن را هم که تماما حول آزادی و اتحاد و اتفاق ملی بود سرقت کردند و بجای آن فرهنگ منحط خودشان را جایگزین ساختند.
اکنون دراین سخن کوتاه، می خواهیم آن بخش کتمان شده و پوشیده را که همان حقیقت انقلاب است ، تا حدی که درگنجایش این نوشته است، بازگو کنیم.
 
اجازه بدهید دقایقی بازگردیم به سالهای آخر دوران شاه و ببینیم چه اتفاقهایی افتاد ، صورت مسأله انقلاب اساسا چه بود وریشه‌ها و زمینه‌های آن از کجا روئید.

مروری بر 7 سال مبارزه انقلابی از 50 تا 57:
می‌دانیم که جنبش انقلابی مسلحانه از سال 49 با نبرد سیاهکل توسط چریکهای فدایی خلق شروع شد و درسال 50 با ورود مجاهدین به صحنه نبرد، هم نبرد نظامی و هم نبرد سیاسی افشاگرانه منضم به آن، ازطریق انتشار دفاعیات بنیانگذاران و کادر مرکزی مجاهدین بالا گرفت و جنبش انقلابی بدینصورت اعلام موجودیت کرد. درسالهای بعد از 50 برغم ضربه سال 50 و دستگیری و شهادت بنیانگذاران و کادرمرکزی سازمان، مجاهدین با اقبال عظیم اجتماعی روبرو شده وبه کانون و محور امیدهای مردم و بخصوص جوانهای انقلابی و و مبارز مسلمان تبدیل شدند. از آن زمان تا سال 56 که جنبش دموکراتیک ضد سلطنتی پاگرفت، مجاهدین توانسته بودند یک مرحله استراتژی خود را که تثبیت سازمان پیشتاز در شهرها بود با موفقیت به‌پیش برند. اکنون اگرمرحله ضربه‌زدن به تور اختناق شروع می‌شد، این استراتژی می‌توانست درتوالی مراحل خود سرعت پیدا کرده و به جلو پرتاب شود. درسال 54 و اوایل 55، جنبش انقلابی متحمل ضربات سنگینی شده بود. سازمان مجاهدین از سویی به علت ضربه خیانت‌بار اپورتونیستی و از سوی دیگر دستگیریها و حملات ساواک که آنهم اساسا ناشی از ضربه اپورتونیستی بود، ضربه خورده بود. درهمین دوران سازمان چریکهای فدایی نیز متحمل ضربات سنگینی شده بود. ولی با این وجود حضور و کارکرد جنبش انقلابی، تا آنجا وضع جامعه را انفجاری و آماده انقلاب کرده بود که درکنفرانس سه جانبه، تئوریسینهای قدرتهای بزرگ دنیا، وقوع انقلاب را درایران حتمی تلقی کردند. و آقای برژینسکی که بزودی مرد شماره 2 کاخ سفید آمریکا شد، توصیه کرد: «آمریکا باید تلاش کند تحولاتی را که گریزناپذیرند، از یک مسیر هرج و مرج و آشوب به مسیر انتقال منظم بیندازد». در زمستان سال 1355، وقتی کارتر با شاخه زیتون ”حقوق بشر” وارد کاخ سفید آمریکا شد، شاه دیکتاتورمنفور ایران ناگزیرشد خود را با سیاست کارتر انطباق دهد. در بهمن55، شاه دستور توقف اعدام و شکنجه را صادر کرد. روزنامهٌ کیهان 13بهمن در سرمقاله‌اش نوشت: به دستور شاه، احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد. به دنبال آن شاه به بازدید صلیب سرخ از زندانهای سیاسی ایران هم تن داد. طبعا وضعیت زندانیان سیاسی و آزادی آنها، به عنوان اولین نشانه یک روند واقعی دموکراتیک مورد اننتظار بود. بازدید صلیب سرخ از زندانها، سیاست قطع شکنجه و اعدام را از هر نظر تثبیت کرد. توقف اعدام و شکنجه، اگرچه کمترین امتیاز در زمینهٌ حقوق‌بشر و آزادیهای دموکراتیک به‌حساب می‌آمد، اما همین مقدار عقب نشینی شاه کافی بود که همچون جرقه به انبار باروت اصابت کرده و جامعه ایران را مشتعل کند. از همان بهار و تابستان سال 56 با شروع اعتراضات ، یک جنبش دموکراتیک به سرعت شروع به شکل گرفتن کرد و موج تظاهرات و حرکتهای اعتراضی علیه دیکتاتوری سلطنتی گسترش یافت. جنبش ضد سلطنتی طی سالهای 56 و 57 پروسه های تکاملی خود را یکی بعد از دیگری طی کرد که ما دراینجا مجال پرداختن به آن را نداریم. اماسوال این است که درپروسه حرکتهای اعتراضی سالهای 56 و 57 ، پیشقراول و کانون توفنده و رادیکال جنبش که بود؟ چه بود ؟ وکجا بود؟ پاسخ یک کلمه بیشتر نیست؛ دانشگاه ،سنگر همیشه خروشان آزادی که از جنبش انقلابی یعنی مجاهدین و فدائیها حمایت می‌کرد، پیوسته می‌خروشید و تظاهرات دانشجویان، برافروخته‌تر می‌شد. فراموش نکرده ایم که این دانشجویان قهرمان پلی‌تکنیک تهران بودند که درهمان موجهای اولیه، در تظاهرات خشم‌آگین خود، با پلیس و گارد شهربانی به زد‌و‌خورد پرداختند. در این شورش، به پاره‌یی از تأسیسات و مراکز دولتی نیز خسارتهای سنگینی وارد شد. دانشجویان دانشگاه صنعتی هم دست به یک تحصن بزرگ زده بودند. جنبش دانشجویی ایران درخارج کشور نیز یکی از قویترین جنبشهای رادیکال دانشجویی درتمامی دنیا بود که درافشای رژیم شاه و برگزاری تظاهرات علیه آن دست پری داشت و آن جنبش هم اساسا پشتیبان جنبش انقلابی داخل کشور بود. هم چنین فراموش نکرده ایم که درسال 57 درسیرحوادث شتاب دهنده به قیام 22 بهمن، تظاهرات اعتراضی دانشجویان و به رگبار بستن آنها درجلوی دانشگاه که از تلویزیون ایران پخش شد، یکی از نقاط عطف مهم بود که تظاهرات و اعتراضات اجتماعی را مشتعل و بازگشت ناپذیرکرد. در امتداد این امواج اعتراضی بود که دیگر گروهها و اقشار اجتماعی نیز یکی بعد از دیگری وارد جنبش می‌شدند. درسال 56 بعد از این که شاه به آمریکا سفر کرد و پایبندیش به سیاست حقوق‌بشر و روند آزادیها، تثبیت شد، موج جدیدی از سیاستمداران محافظه‌کار از جمله عناصر سابق جبهه ملی و نهضت آزادی مهندس بازرگان و برخی از دیگر ملی گرایان به صفوف جنبش دموکراتیک پیوستند و به این ترتیب این جنبش، نقشی فراگیریافته و دربرگیرنده عموم اقشار سیاسی واجتماعی ایران شد. اکنون در کنار صف «مرگ بر ‌شاه»، که توسط دانشجویان و نیروهای حامی مجاهدین و جنبش انقلابی نمایندگی می‌شد، صف ملایم دیگری هم درحال شکل گرفتن بود.
خمینی و دار و دسته اش کجا بودند ؟!
تا پائیز سال 56 و بعد از پیوستن محافظه کارترین جریانات به جنبش دموکراتیک، هنوز از خمینی و آخوندهای دارود سته اش خبری نبودخمینی درآن ایام در نجف درسکوت بود. آخرآخوندهای خمینی صفت تا زمانی که حداکثر منافع خودشان را درکاری  پیش‌بینی نمی کردند وارد آن نمی شدند. آنها در عین‌حال، وقتی دست‌به‌کار می‌شدند که خطرات احتمالی نیز به حداقل رسیده باشد. از نظر خمینی که تیز‌هوش‌ترین آخوند دوران بود، مناسب‌ترین زمان، پس از بازگشت شاه از آمریکا و اعلام وفاداریش به سیاست حقوق‌بشر تشخیص داده شد. خمینی به‌علاوه، یک قدم دورتر را نیز در رابطه با موقعیت خودش می‌توانست ببیند. لذا دیگر هیچ درنگی را جایز نمی‌دید.
در اوایل آذر 1356 خمینی نامه‌یی خطاب به «آقایان علما» نوشته و مخفیانه به ایران فرستاد: «…‌امروز در ایران فرجه‌یی پیدا شده و این فرصت را غنیمت بشمارید… الان نویسنده‌های احزاب اشکال می‌کنند، اعتراض می‌کنند، نامه می‌نویسند و امضا می‌کنند. شما هم بنویسید و چند نفر از آقایان علما امضا کنند. مطالب را گوشزد کنید… اشکالات را بنویسید و به دنیا اعلام کنید… اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید، مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نکرد…»خمینی که خودش اوضاع را  بو کشیده و سودای معاملات کلان درسرداشت، تلاش داشت با دگنک هم شده، آخوندها را راه بیندازد تا درشرایطی که همه دستجات وارد جنبش شده و فقط آخوندها حضور نداشتند، مبادا از صحنه عقب بیفتد. او از همانجا وارد محاسبات قدرت شده بود والا خودش تا پنجاه و چند سالگی اصلاً در میدان سیاست حضوری نداشت. وی‌‌بنا به مندرجات یکی از کتابهایش در سالهای بعد از شهریور1320 نه‌تنها هیچ مخالفتی با اساس سلطنت نداشته بلکه مؤید آن نیز بوده است. سپس در آستانه 28 مرداد 1332 ، درسلک حامیان کودتای استعماری و افراد آخوند 'کاشانی' به ضدیت با پیشوای نهضت ملی ایران، دکتر مصدق فقید برخاست و تا روز آخر عمرش هم از «سیلی خوردن» مصدق توسط دربار شاه و استعمارگران حامی آن شاد و ممنون بود. خمینی تا سال42 باز هم ساکت بود. ولی به هنگام یک‌پایه شدن رژیم شاه و دربار، یعنی به هنگام چرخش شاه به جانب آمریکا و اولویت دادن به آن در قبال انگلیس و پایگاههای فئودالی داخلی آن، خمینی یکباره سر برداشته و از موضع قرون‌وسطایی و مادون سرمایه‌داری، از‌جمله از موضع مخالفت با آزادی زنان و تقسیم اراضی، بنای مخالفت با دیکتاتوری شاه را گذاشت، سپس به تبعید رفت و حالا وقتی مبارزهٌ مردم ایران علیه شاه اوج می‌گرفت دوباره سر و کله‌اش پیدا شده بود.والا که آخوندهای خمینی‌صفت اساسا بیگانه ترین افراد با مبارزه و فرهنگ آن بودند آنها همواره در صلح و صفا و سازش با ساواک به‌سر می‌بردند. کمااین‌که خامنه‌ای به توصیهٌ ساواک شاه از زندان آزاد شده بود و رفسنجانی هم برای ضدیت با مجاهدین هر هفته در زندان اوین با رسولی سربازجوی ساواک جلسه داشت. اینها تازه کسانی بودند که آن روزها افتخار می‌کردند به‌عنوان هواداری از مجاهدین دستگیر شده‌اند. در همان بهمن1355، گروهی از همین حضرات، که امروز مهره‌های مهم رژیم‌هستند، در یک شوی جمعی در تلویزیون شاه ابراز ندامت کردند و به‌خاطر «عفو ملوکانه» سه‌بار شعار دادند که «شاهنشاها سپاس».
خمینی دردوران انقلاب وقیامهای مردمی هم همواره پشت سرمردم و حوادث حرکت می‌کرد و به زبان ساده  بافرصت طلبی تمام روی موج انقلاب مردم سوار می‌شد. هرکجا خطری احساس می‌کرد، وارد نمی‌شد. او درفاجعه جمعه سیاه در17 شهریور خونین که انبوه زنان و مردان پاکباز جان خود را فدیه انقلاب کردند، سکوت کرد وتا مدتی بعد از 17 شهریور حتی یک موضعگیری هم نکرد. ضمنا تا قیام 22 بهمن وبرچیدن بساط شاهنشاهی توسط مردم، نیز هرگز بقول خودش حکم جهاد نداد.
بزرگترین شیادی خمینی این بود که با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم، اعتماد بی‌شائبه خلق‌الله را که درواقع نثار مجاهدان و پیشتازان انقلاب می‌شد به خود جلب می‌کرد و توانست در خلأ سیاسی ناشی از زندانی بودن رهبری واقعی جنبش، رهبری انقلاب را برباید و سپس آن را بر‌سر انقلابیون واقعیش آوار کند.مأموریت و نقش ضدتاریخی خمینی همین بود.
 
جنبش دانشجویی، پیشقراول انقلاب ضد سلطنتی
به نقش جنبش دانشجویی درجریان انقلاب ضد سلطنتی اشاره کردیم و این که اساسا دانشگاه ستاد اصلی انقلاب بود. کما این که بعد از 22 بهمن، ستاد نیروهای انقلابی و محل تحویلدهی سلاح توسط مردم بود و نقاط کلیدی دانشگاه و از جمله مسجد و زمین چمن آن توسط مجاهدین اداره می‌شد. اما برگردیم به کمی قبل تر؛ جنبش دانشجویی از سال 50 ببعد شروع به اوج گرفتن کرد.این جنبش که همواره حامی جنبش انقلابی بود از همان سال 51 دست به سازمان دادن اعتراضات مختلف زده بود. دانشجویان انقلابی وقتی براثر اعتراضات و تظاهرات بازداشت می شدند و به زندان می افتادند، همگی درسازماندهی مخفی جنبش انقلابی عضوگیری می‌شدند.  در سال 1353، موجی از تظاهرات خیابانی توسط دانشجویان پشتیبان سازمان مجاهدین  به راه افتاد. آنها با استفاده از تاکتیکهای مختلف، تلاش می کردند فضای اجتماعی را علیه رژیم فعال کنند. یکی از این شیوه‌ها راه‌اندازی تظاهرات موضعی بود. مثلا دهها دانشجو ناگهان در یکی از نقاط پر‌رفت‌وآمد تهران دور هم جمع می‌شدند، و به‌مدت چند دقیقه تظاهراتی با شعارهای ضدحکومتی به‌راه می‌انداختند و قبل از این‌که دستگیر شوند صحنه را ترک می‌کردند. یک شیوهٌ جالبتر، بردن شعارهای انقلابی و ضدرژیم به میان دسته‌های عزاداری ماه محرم به‌خصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا بود. هیأتهای عزاداری بازار تهران بارها شاهد حضور جوانان مجاهد در میان صفوف خود و شعارهایی از قبیل: «مرگ بر این حکومت یزیدی» یا «ای مردم،‌ای مردم، بجنگید، بجنگید با این یزید خونخوار‌ـ‌ برکنید، برکنید اساس ظلم و بیداد» بودند. یک تاکتیک دیگر، حمله به برخی مراکز وابسته به رژیم و تخریب آنها بود. در سال55 بر تعداد حرکتهای اعتراضی و انقلابی و به‌خصوص تظاهرات افزوده می‌شد. و مردم رهگذر نیز کم‌کم جرأت شرکت در آنها را پیدا می‌کردند. متأسفانه از تاریخ، تعداد و ابعاد این‌گونه تظاهرات، رقم دقیقی به جای نمانده است.
در یکی از روزهای پاییز55 ، تظاهراتی در خیابان شاهرضای تهران (انقلاب کنونی) به راه افتاد. صفوف تظاهرات که هستهٌ آن دانشجویی بود، از میدان فوزیه (امام حسین) به‌سمت دروازه شمیران حرکت کرد. در سر راه، دانش‌آموزان دبیرستانهای اطراف فوزیه و نیز مردم رهگذر نیز به تظاهرات پیوستند و رونق گرفت. درآن موقع نه هنوزکارتر با سیاست حقوق بشرش آمده بود و نه اعدام و شکنجه شاه قطع شده بود. با این وجود این تظاهرات ضد حکومتی شکل گرفت . راستی فکر می کنید شعار این تظاهرات چه بود؟ تعجب نکنید درنقطه ای از تظاهرات، شعار «مرگ برشاه» داده شد واین صدا  بلند و بلندتر شد. وقتی خبر این تظاهرات به زندان سیاسی قصر رسید، برای همه تاحدود زیادی شگفت انگیز می‌نمود. تظاهرات ابتدا با شعار «اتحاد، مبارزه، پیروزی» شروع شد ولی به‌زودی با شعار «مرگ بر‌شاه» اوج گرفت و شعار بعدی، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» بود. حوالی دروازه دولت یا دروازه شمیران، تظاهرات به محاصرهٌ گستردهٌ گارد درآمد و از هم پاشیده شد. این فقط یکی از آن رشته تظاهرات بود. به این ترتیب تظاهرات چه در شعارها و چه در تاکتیکهایش رادیکال و انقلابی بود. کم‌کم تهاجم به مراکز رژیم نیز در خلال تظاهرات، شروع شد. دستگیرشدگان به‌طور معمول در بندهای موقت یا بندهای جداگانه‌یی زندانی می‌شدند تا با زندانیان قدیمی در ارتباط قرار نگیرند. با فعالتر شدن موج جنبش ضد سلطنتی، حقوقدانان ، وکلا و قضات دادگستری دست به اعتراض نسبت به رفتارقضایی با این بازداشت شدگان زدند و به  دفاع از این مبارزان آزادی برخاستند. جمعیت حقوقدانان در مهرماه‌56 تشکیل شد و دفاع از زندانیان سیاسی را در دستور کار خود قرار داد. در سال‌57، قضات دادگستری نیز به این جنبش پیوستند و کانون وکلا به کانون فعالیت برای آزادی زندانیان سیاسی تبدیل شد. کانون وکلا میزبانی بسیاری از تحصنهای این دوران و ازجمله تحصن بزرگ خانواده‌های زندانیان سیاسی که منجر به آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی در30 دیماه 57 شد، را به‌عهده داشت.

پژواک جنبش انقلابی در حرکت توده‌ها
درآن سالها گرچه جنبش انقلابی ضربه خورده بود و رهبران آن شهید شده یا در زندانها بودند، اما مردم همین‌که جرأت کردند لب به اعتراض باز کنند، الگویشان همان مبارزه قهرآمیز و سمبلهایشان همان پیشتازان مبارزه انقلابی مسلحانه  بودند.به‌همین‌جهت، خیزش اوج‌گیرنده مردم، همواره به رادیکالترین نوع اعتراض جمعی، گرایش نشان می‌داد. تظاهرات در آن روزها در حقیقت پژواک صدای انقلاب مسلحانه و رزم «مجاهدان» و انقلابیان پیشتاز بود که حالا از زبان توده‌ها به‌گوش می‌رسید. همان توده‌یی که وقتی کار بالا گرفت، شعارش این بود که: « تنها ره رهایی راه مجاهدین است» و می خروشید که «رهبران، ما را مسلح کنید».
درسال 57 ، وقتی رژیم ناگزیراز آزاد کردن زندانیان سیاسی شده بود، تک‌تک آن زندانیان انقلابی و مجاهدان ازبندرسته با استقبالی بی‌نظیر توسط مردم شهر و محله خود مواجه می‌شدند. همان مردم و توده‌ها بودند که در روزهای قیام، با رهنمود و همراهی همان مجاهدان ازبندرسته، پادگانها، مراکز ساواک و اماکن دولتی را یکی بعد از دیگری خلع سلاح و تسخیر می‌کردند و برای حکم جهاد ناداده خمینی هم پشیزی ارزش قائل نمی‌شدند.
یک عنصر مهم و تأثیرگذار دیگر، خانواده‌های مجاهدین وزندانیان سیاسی بودند. همان مادران صبور و رنجدیده، اینک آشوبگران «جزیره ثبات» شده بودند. گردهمایی خانواده‌های شهیدان و زندانیان سیاسی، به‌طور مرتب برگزار می‌شد. مادران از تظاهرات خودشان بر‌سر مزار شهیدان، حول و حوش زندان و گاه حتی در محلهای دیگر خبر می‌آوردند. کتابها و جزوه‌های انقلابی و اطلاعیه‌های سیاسی در سطح جامعه تکثیر و پخش می‌شد آنها سراغ آخوندهای مهم و مراجع می‌رفتند و آنها را وادار می کردند علیه رژیم موضعگیری کرده اطلاعیه بدهند و حمایت خود را از مجاهدین نیز اعلام کنند. 
در پاییز56، اعتصاب غذای یک‌ماهه زندانیان سیاسی زندان قصر،تأثیر قابل‌توجهی بر جو جوشان جامعه گذاشت و ساواک و پلیس شاه را تحت‌فشار قرار داد. پلیس زندان با ممنوع‌کردن ورود روزنامه و رادیو، ایجاد محدودیت در ملاقات و دیگر تضییقات زیستی، تلاش می‌کرد رابطه زندان را با جنبش مردمی قطع کند و از تأثیر متقابل این‌دو برروی یکدیگر جلوگیری نماید. زندانیان در آغاز اعتصاب غذا، به ملاقات خانواده‌ها رفتند تا خبر اعتصاب نامحدود را به‌طور گسترده در بیرون منتشر کنند. اما در هفته‌های بعد، اعتصاب ملاقات نیز به اعتصاب غذا افزوده شد تا رژیم از همه‌طرف تحت فشار قرار گیرد. خانواده‌ها در جلو زندان، در بازار تهران و در برابر برخی ارگانهای رسمی مثل دادرسی ارتش، اجتماعات اعتراضی و افشاگرانه تشکیل می‌دادند. این اعتصاب، تأثیر ‌انگیزاننده‌یی بر جنبش مردمی به‌جای گذاشت. پس از گذشت 29‌روز، درحالی‌که تعدادی از اعتصابیان به‌حالت اغما افتاده و سلامتیشان به‌شدت در معرض خطر قرار گرفته بود، اعتصاب غذای قهرمانانه زندان قصر باموفقیت به‌پایان رسید. در سال57 نیز به‌منظور همبستگی با جنبش مردمی، زندانیان سیاسی به یک اعتصاب‌غذای کوتاه‌مدت دست زدند. خبر این اعتصاب طی اعلامیه‌یی در خارج از زندان منتشر شد. اما، این‌بار اوضاع خیلی تغییر کرده بود. دراین دوران، جنبش دفاع از زندانیان سیاسی  به یکی از حرکتهای پیگیر و فعال تبدیل شده بود.
بزرگترین راهپیمایی تاریخ ایران به‌دعوت پدرطالقانی 
جایگاه و نقش رادیکال و مردمی پدرطالقانی، روح راستین انقلاب ضدسلطنتی و حامی مجاهدین نیز یکی دیگر از بینات بحث ماست.طی دوران انقلاب که راهپیمائیهای میلیونی، اعتصابهای فلج‌کننده و قیام قهرمانانه شهرهای قم و تبریز و تهران و اصفهان و دیگر شهرها مسیر نهایی قیام را آماده می‌کرد. دراین میان، بازهم اما بزرگترین راهپیمایی تاریخ ایران مربوط به روز عاشورا بود که به‌دعوت پدرطالقانی، مردم به خیابانها آمدند. به‌نوشته سولیوان، «درنتیجه توافقی که صورت گرفته بود» راهپیمایی بدون درگیری پایان یافت. اما توده‌های میلیونی شعارها را خود تعیین نمودند. «مرگ بر ‌شاه» در رفراندوم عاشورا به‌ثبت داده شد. در شهرستانها اما عاشورا پرحادثه بود. در چند شهر، مجسمه شاه به‌پایین کشیده شد. فروریزی گسترده نیروهای نظامی رژیم، فرار و تمرد سربازان در ابعاد انبوه آغاز شده بود.
بهمن سرکش57 
از روز 19بهمن، راهپیماییها و تظاهرات در تهران و شهرستانها فضا را ملتهب کرده بود. ‌در همین روز در منطقه فرح‌آباد تا تهران‌نو درگیریهایی بین گارد جاویدان و همافران رخ داده بود.
روز جمعه 20بهمن جرقه اصلی انفجار در مرکز فرماندهی نیروی هوایی (پایگاه دوشان‌تپه) زده شد. پرسنل نیروی هوایی با مشاهده فیلم مراسم بازگشت خمینی به ابراز احساسات پرداختند. سپس لشکر گارد برای خاموش‌کردن آنها وارد عمل شد. تیراندازی، شدید بود. گفته می‌شود به‌کمک یک سرباز گارد که علیه فرمانده خود شورش کرده بود، انبار تسلیحات و مهمات گشوده شد. پرسنل هوایی، مسلح شدند و درگیری با گارد‌شاهنشاهی گسترش یافت.
روز 21بهمن، مردم با شنیدن این خبر از هرجای تهران به سوی نیروی هوایی در فرح‌آباد سرازیر شدند و به حمایت از پرسنل هوایی پرداختند. ظهر همین روز در تهران‌نو، مردم سه تانک لشکر گارد را به تصرف درآوردند. نبردهای خونین در خیابانها لحظه‌به‌لحظه گسترش می‌یافت. فرمانداری نظامی تهران از بعدازظهر 21بهمن مقررات منع عبورومرور اعلام کرد. اما هیچ‌کس به‌آن وقعی نگذاشت.
شامگاه 21بهمن، فرمانداری نظامی تهران طی اعلامیه‌یی از نیروهای خود خواست خیابانها را ترک کنند و به یکانهای خود مراجعت نمایند. در بسیاری از قرارگاهها سربازان سلاحهای خود را رها کرده از دیوارها گریختند. پادگان جمشیدیه به‌دست مردم سقوط کرد و عده‌یی از مقامهای زندانی رژیم شاه از آنجا فرار کردند. اکنون گروههای مختلف مردم درحالی‌که نیروهای مجاهدین خلق و چریکهای فدایی درمیانشان بودند، دژها و مراکز قدرت نظامی و پلیسی شاه را یکی بعد از دیگری تسخیر می‌کردند. اداره تسلیحات ارتش به دست مردم فتح شد و درب انبارهای اسلحه به روی آنها گشوده گردید. کلانتریها یکی پس از دیگری سقوط کردند. خیابانها به‌سرعت توسط مردم سنگربندی شد. ستاد نیروی هوایی نیز در 21بهمن سقوط کرد و همافران، گارد سلطنتی را مورد تهاجم قرار دادند.
22بهمن: تهران در آتش و شور و خون می‌سوخت. مرکز شهربانی کل، به‌دست مردم به آتش کشیده شد. پادگان عباس‌آباد بدون مقاومت تسلیم شد. ‌نمایندگان مجلس شورا و سنا اعلام وفاداری کردند. مجلس سنا طی اطلاعیه‌یی انحلال خود را اعلام کرد. شورای فرماندهان ارتش به ریاست ارتشبد قره‌باغی، جلسه‌یی تشکیل داد و شرکت‌کنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی ارتش، شهربانی و ساواک، اعلام بی‌طرفی کردند. در ساعت 30/10بامداد روز 22بهمن، شورایعالی ارتش که تمامی قوای نظامی، انتظامی و امنیتی را دربرمی‌گرفت، با فرمان بازگشت نیروها به پادگانها اعلام بی‌طرفی کرد. این اعلامیه که در ساعت یک بعدازظهر از رادیو ایران پخش شد، موجب فروکش کردن درگیریها شد. آخوندها و نمایندگان آنها نیز طی پیامهایی دعوت به‌آرامش کردند.
روز 22بهمن تاریخ ایران ورق خورد و دوران نوینی آغاز شد. مردم ایران چون تنی‌واحد قیام کردند. عشق و همبستگی در همه‌جا موج می‌زد. اما برای خمینی و آخوندهایش که اکنون مشروعیت یک انقلاب مردمی را ربوده و قدرت مذهبی، سیاسی، اقتصادی و نظامی را یک‌جا به‌چنگ آورده بود، همه چیز معنای دیگری داشت.