خمینی کیست؟ آشنایی با تبهکاری که ایران وایرانی را به روز سیاه نشاند-قسمت اول


دوستان عزیز 
مقاله خمینی کیست ؟ درچند قسمت درج می شود 
آشنایی با این پدیده ارتجاعی از نیازهای جدی نسل جوان وشورشی میهن اسیرمان هست بدین منظور از تمام دوستان وعزیزان درخواست داریم که این سلسله مقالات را بصورت گسترده اطلاع رسانی کنند این یک وظیفه ملی ومیهنی است درخدمت تاریخ ومردم وقیام خاموش ناشدنی مردم ما می باشد 
با تشکر مدیر وبلاگ
قسمت اول :
خمینی: نامها: خودش روح‌الله الموسوی الخمینی امضا می‌کرد. در مقطعی به نام حاج آقا روح‌الله معروف بود. اما مردم او را با لقبش یعنی خمینی، می‌شناسند. گرچه بعد از به قدرت رسیدن خودش را امام خواند و در بسیاری از متون رژیم به نام امام خمینی از او اسم می‌برند. 

خمینی: تولد و جوانی:
خمینی در سال ۱۳۲۰ هجری قمری (۱۲۷۹شمسی) در خمین متولد شد. مادرش هاجر دختر میرزا‌ احمد از اهالی همین شهر بود. پدرش مصطفی پسر احمد هندی بود که پیشتر ساکن کشمیر هندوستان بوده است. به گفته مرتضی پسندیده، برادر خمینی، پدر او در خمین شخص «بسیار بانفوذی بوده» و «خدمه و تفنگچی» داشته و «مشغول اداره امور مردم بوده است» وقتی که خمینی ۲ساله بود، پدرش در مسیر سلطان‌آباد اراک مورد حمله یکی از همراهانش قرار گرفت و به‌قتل رسید. بعدها خانواده خمینی ازجمله پسندیده، به دربار مظفرالدین شاه شکایت می‌کنند و به عین‌الدوله ملتجی می‌شوند تا سرانجام قاتل را قصاص می‌کنند‌.
خمینی، دوران نوجوانی را در خمین گذراند. صرف و نحو و منطق را نزد برادر بزرگترش مرتضی پسندیده آموخت. از سال ۱۳۳۸ قمری (۱۲۹۸ شمسی) به‌ترتیب در حوزه‌های اصفهان و اراک و قم تحصیل می‌کرد. در سال ۱۳۴۵(۱۳۰۵ شمسی) در حوزه قم سطوح عالیه آموزشهای آخوندی را به‌پایان رساند و در سال ۱۳۵۵(۱۳۱۵ شمسی) در شمار آخوندهای مدعی اجتهاد بود. مهمترین استاد خمینی همان شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه قم، است که به‌گفته آخوند رضا استادی به‌نوبه خود شاگرد شیخ فضل‌الله نوری بوده است.

خمینی در دوران دیکتاتوری رضا شاه ساکت ماند
زندگی خمینی در دوران رضا شاه»: در آستانه سلطه کامل رضا شاه، نزدیک به دو دهه از انقلاب مشروطه سپری شده بود در این دوران پر از تحول و آشوب، خمینی که سالهای جوانی را می‌گذراند، سر‌کار خود گرفته بی‌اعتنا به سرنوشت شومی که برای مردم ایران رقم زده می‌شد، مشغول درسهای حوزه بود. وقتی که رضاخان با ارعاب و تطمیع مجلس پنجم را وادار به پذیرش سلطنت خود کرد، روشنفکران و شخصیتهای ترقیخواه به‌شدت با آن به مخالفت برخاستند. مصدق بزرگ که از نمایندگان اقلیت مخالف بود، در صحن مجلس فریاد می‌کشید: «این ارتجاع و استبداد صرف است».
در ۱۶سالی که رضا شاه مشغول استقرار و بسط دیکتاتوری مخوف خود بود، خمینی با اشراف و آگاهی کامل نظاره‌گر خاموش صحنه بود. در این سالها، حوادثی مثل انتخابات کاملاً تقلبی دوره هفتم که در آن مدرس حتی یک رأی نیاورد، تصویب قانون سرکوبگرانه جدیدی در سال ۱۳۱۰، تمدید قرارداد اسارت‌بار نفت جنوب، تصاحب اجباری حاصلخیزترین اراضی مازندران، گیلان، گرگان و سایر نقاط کشور توسط رضا شاه و کشف حجاب روی می‌دهد. اما از آنجا که اعتراض به‌چنین وقایعی به‌معنی درافتادن با دیکتاتوری است و زندان و اسارت و رنج و محرومیت در پی دارد، خمینی کنار گود ایستادن و کنج عافیت را ترجیح می‌دهد.

واقعه خونین مسجد گوهرشاد:
در سال ۱۳۱۴ که خمینی از آخوندهای قم و از مدعیان اجتهاد بود، محدودیتهایی که رضا شاه نسبت به استفاده از عبا و عمامه برقرار ساخت، مخالفتهای شدیدی در‌ پی داشت و ازجمله به حوادث خونینی در مشهد منجر شد. ۲۰تیر۱۳۱۴ در حالی که جمعیت زیادی از مردم، به‌نشانه اعتراض به تصمیم شاه، در مسجد گوهرشاد مشهد اجتماع کرده بودند، به‌دستور رضا شاه، قزاقان جنایتکار به‌سوی این اجتماع آتش گشودند، در نتیجه حدود ۱۰۰نفر کشته و مجروح شدند. فردای این حادثه، جمعیت بزرگی دوباره در همین مسجد گردهم آمدند که باز با حمله وحشیانه مأموران رضا شاه روبه‌رو شدند. این بار قوای جنایتکار رضا شاه به کشتار سبعانه‌یی دست زدند که در آن دست‌کم دو هزار تن به‌قتل رسیدند.
پس از قضایای شهریور۱۳۲۰ به‌دلیل سقوط دیکتاتوری و حمله نیروهای متفقین و ضعف رژیم جدید، فضای باز سیاسی و اوضاع نیمه‌دموکراتیکی به‌وجود آمده بود. اعتراض به‌ جنایتهای رضا شاه در میان مردم بالا گرفته بود. آن‌قدر که رژیم به‌ناچار سرجلادانی نظیر رکن‌الدین مختاری، پزشک احمدی، مصطفی راسخ، جهانسوزی و مقدادی را دستگیر کرد تا با برپایی محاکمه‌های نمایشی خشم ستمدیدگان و خانواده‌های آنها را تسکین دهد.
در این زمان سرانجام خمینی نیز سکوت خود نسبت به دیکتاتوری رضا شاه را پایان می‌دهد و در کتابی به‌نام کشف‌الاسرار به‌ سیاستهای او انتقاد می‌کند:. خمینی در کتاب کشف‌الاسرار که بعد از شهریور۱۳۲۰ نگاشته به‌یاد تکفیر رضا شاه می‌افتد و کشف می‌کند که «اعانت آن عدیل کفر و بدتر از کفر است».
و همان‌جا تصریح می‌کند که آخوندهای هم‌سنخ خودش هیچ‌وقت با اساس رژیم سلطنتی مخالفت نکردند و «هیچ‌وقت نخواستند اساس حکومت را به‌هم بزنند و اگر گاهی هم با شخص سلطانی مخالفت کردند، مخالفت با همان شخص بوده از باب آن‌که بودن او را مخالف صلاح کشور تشخیص داده‌اند وگرنه با اصل و اساس سلطنت تاکنون از این طبقه مخالفتی ابراز نشده است» 
تدریس در حوزه‌ها: 
در سال ۱۳۶۴ قمری (۱۳۲۴ شمسی) با ورود آیت‌الله بروجردی به قم، خمینی تدریس علوم منقول و خارج و اصول را در حوزه‌ها شروع کرد. راه‌انداختن چنین کلاسهایی اولین پله‌های نردبان مرجعیت است که خمینی عزم آن را کرده بود. در فروردین سال ۱۳۴۰ که بروجردی درگذشت، مراجع متعددی از قبیل سیدمحسن حکیم و سیدعبدالهادی شیرازی و در مرتبه بعد، سیدمحمود شاهرودی، خویی، شریعتمداری، گلپایگانی، خوانساری و میلانی در نجف، قم، تهران و مشهد حضور داشتند و خمینی در سطح همین دسته دوم بود. گو این‌که بیشتر به‌عنوان یک مدرس شناخته می‌شد.
خمینی در طی سالهای دیکتاتوری رضا شاه اساساً گرد سیاست نگشت. یکسره در سکوت و سازش با دیکتاتوری رضا شاه، مماشات در برابر شکل‌گیری دیکتاتوری محمدرضا و‌ سکوت تأییدآمیز نسبت به کودتای استعماری علیه حکومت ملی دکتر مصدق سپری شده است. و طی این مدت دو‌بار با شاه ملاقات کرد.

خمینی و اولین فعالیت سیاسی‌اش: مخالفت با حق رأی زنان
اولین اقدام خمینی مقارن ۶۰سالگی‌اش است که علیه برخورداری زنان از حق رأی، به شاه اعتراض کرد. علت اصلی مخالفت او با شاه هم همین تصویب مصوبه قانونی مبنی بر آزادی شرکت زنان در انتخابات بود. آنچهسبب شد که خمینی از سایرین پیشی بگیرد، همین اعتراضهایش به رژیم شاه در سالهای ۴۱ تا ۴۳ و سپس تبعید او بود. جاذبه اجتماعی مخالفت با «شاه»، خمینی را از وجهه زیادی برخوردار ساخت و از دیگران پیشی گرفت. سخنرانی او علیه تصویب قانون کاپیتولاسیون در قیام ۱۵خرداد عامل مانور انقلاب سفید شاه شد که تبعید او را به ترکیه به‌دنبال داشت. خمینی پس از مدت کوتاهی از ترکیه به نجف رفت. از آن پس خمینی از نظر سیاسی به‌خاطر بی‌عملیش برای یک دوره به‌ محاق رفت. ضربه اپورتونیستی به سازمان مجاهدین خلق ایران سبب تقویت جریان راست ارتجاعی پیرو خمینی شد که به‌ رودررویی با مجاهدین برخاست و نهایتاً به همسویی با ساواک شاه کشیده شد. 
ادامه دارد ....