تضاد اصلي درشرايط كنوني ايران - خیزش- قیام



تضاد اصلي درشرايط  كنوني ايران
برای آشنایی نسل جوان بحثی ر ا به عنوان تضاد اصلی مطرح می کنیم که با اشراف به این واقعیت ها بتوانیددید بهتری نسبت به شرایط فعلی وقیام های مردم وخیزش ها واعتراضات داشته باشید 
به امید اینکه این مبحث نقش تعیین کننده ای درانتخاب شما ومبارزه برای آزادی ورهایی خلق داشته باشد
  

تضاد اصلي درشرايط  كنوني ايران
ضرورت بحث :
چراما بايد بدانيم تضاد اصلي  چيست ؟
هرفردي كه درجامعه براي خودش رسالتي قائل باشد وبخواهد درجامعه اش تغييري به سمت پيشرفت وتكامل ايجاد شود بايد بداند كه تضاد اصلي جامعه اش چيست .  
بنابراين فهم تضاد اصلي يك موضوع نظري ويك بحث كه  درباه اش فقط صحبت كنيم نيست وبرمعلومات مان اضافه شود نيست  .
بلكه دقيقا به اين كمك ميكند كه :
ما تك تك مان چگونه نقش خودمان را درجامعه ايفا كنيم .
چگونه نقش تغييردهنده وسازنده درجامعه داشته باشيم .
 چگونه يك جامعه بتواند خودش را دگرگون كند .
چگونه يك حزب يا سازمان وجريان سياسي واجتماعي درايجاد تغييردرجامعه موفق شود .
همه وهمه اينها بستگي به تشخيص تضاد اصلي وفهم آن دارد .
اماچرا فهم تضاد اصلي اين اهميت را دارد  ؟
بگذاريد كمي بحث مان جلو برود بهترميتوانيم به پاسخ اين پرسش برسيم .
تعريف تضاد اصلي :
تضاد اصلي درساده ترين تعريف تضادي است كه با حل آن ، پديده تغييرمي كند .  مثلا اگرجامعه را پديده مورد نظربگيريم با تغييراين تضاد ،جامعه تغييرميكند .
به تضاد اصلي مي توان مانع اصلي هم گفت . مانعي كه ساير موانع به نسبت آن فرعي هستند .  
به عبارت دقيق تربدون برداشتن اين مانع اصلي نمي توان انتظار داشت كه خيلي از موانعي كه مرتبط با آن پديده هستند برطرف شوند واگرهم رفع شوند دوباره درشرايط ديگري سرراه حركت ما سبزميشوند .
 تضاد اصلي درجامعه ايران درشرايط كنوني :
جامعه ما وايران كنوني از تضادهاي مختلفي رنج مي برد. فقر، اختلاف طبقاتي ، تبعيض ، فساد دولتي ، خرافه گرايي ، اعتياد ، بيكاري ،سركوبي ، نبودآزادي هاي فردي واجتماعي ، گورخوابي ، كليه فروشي ، كارتن خوابي ، اخراج كارگران ، افت توليد وفروپاشي توليد ، بحران دربنيادهاي اخلاقي ، نوزاد فروشي و هزاران تضاد ومعضل ومانع ديگر . واضح است كه مردم  ما با انبوه اين  تضادها روبرو هستند .
حال اگربخواهيم يك تضادرا حل كنيم كه اين تضادها ريشه درآن دارند يابدون حل آن تضاد ، اين موانع راه حل واقعي  براي حل وفصل پيدانمي كنند آن تصاد كه تصاد اصلي است ، چيست ؟
/
دريك بررسي ساده هريك ازاين معضلات را كه بررسي كنيم مي بينيم كه وجودشان ريشه دروجود حاكميت كنوني دارد .ممكن است هريك ازاين تضادها  به هم ربط داشته باشند يا حتي برخي عوامل ديگرهم دروجودشان دخيل باشد اما عامل اصلي وجود حاكميت كنوني است .
چند مثال :
نوزاد فروشي عمدتا ريشه درفقردارد . فقر دركشوري كه روي اقيانوسي از طلاي سياه ومنابع وچهارفصل است ،دركشوري كه فقط توريسم آن مي تواند براي كشورما يك رفاه نسبي تامين كند چه معنايي دارد . وقتي دنبال ميكنيم به سادگي به سياست هاي ضدمردمي وغارتگرانه رژيم دراستفاده از اين منابع مي رسيم .
اعتياد يك مشكل اصلي خيلي از جوانان مااست . وقتي اين را دنبال ميكنيم به سياست هاي رژيم براي كشتن پتانسيل اعتراضي درجوانان ازيك طرف وازطرف ديگر استفاده رژيم از مواد اعتيادي به عنوان يك منبع درآمد نيروهاي فاسدش مي رسيم . نشانه آشكاراين موضوع درزندان هاست كه ديگر رژيم نمي تواند دخيل بودن مستقيم خودش درامرتوزيع مواد مخدر را نفي كند .
وضعيت كارگران ايران بسيار دردناك است . درست است كه دربدوامرو ونيز درپايه تضاد كارگران به شرايطي كه كارفرمايان ايجاد كرده اند وبه تضاد بين كاروسرمايه برمي گردد اما درشرايط كنوني درواقع اين رژيم است كه خودش يك سرمايه دار بزرگ است و چه كسي نميداند كه سپاه پاسداران دراين شرايط بزرگ سرمايه داراست .يا دولت يعني قوه مجريه همين رژيم بزرگ سرمايه داراست . يا درجاهايي هم كه به ظاهر كارخانه هاي وشركت هاي توليدي كه تاحدي مستقل به نظرمي رسند هست اما همين كارخانه ها هم تحت تاثيردهها پارامترهستند كه اين رژيم درايجاد آنها دخيل ميباشد . بنابراين مي بينيم كه حتي اينجا هم چطور حاكميت مانع اصلي وباعث اصلي مي باشد .
 خطراشتباه گرفتن تضاد اصلي :
فهم تضاد اصلي كليد حل آن است . اگر تضاد اصلي را متوجه نشويم نمي توانيم روي چه عنصري  بايد متمركز باشيم . گر تضاد اصلي را درك نكنيم نمي دانيم چه اسلوب وشيوه ومتد ومشي وراه حلي را براي تغييردرپديده مورد نظر درپيش بگيريم . به ويژه خطرناك آن است كه اگر تضاد اصلي را اشتباه بگيريم عملا فقط پاي حضور واستمرار ورشد تضاد اصلي را تقويت ميكنيم .
مثال :
وقتي ازمعضلات وبحران كنوني درجامعه مان ايران صحبت ميكنيم برخي ها ميگويند همه اين ها ريشه دردرك مردم دارد . يعني تضاد اصلي را درك مردم ميگيرند . درست است كه درك مردم بايد تغييركند تا تضاد اصلي حل وفصل شود اما واقعيت اين است كه همين ادراك مردم بايد حول تضاد اصلي جامعه تغيير يابد .اين تغييرادراك هم معنايش اين نيست كه مردم ازاين موضوع تجربه حسي وعملي ندارند . برعكس هركس روي سفره اش فقر را مي بيند ومي فهمد هم كه اين فقرريشه درستم حاكميت دارد . حالا وقتي ما ميگوييم كه اين معضلات ريشه درادراك مردم دارد يعني به جاي اين كه روي حاكميت متمركز شويم روي مردم وتغيير ادراك آنها آن هم دريك سمت وسوي نامعلوم بايد متمركز گرديم . واضح است اين اشتباه گرفتن تضاد اصلي ،فقط دلخواه حاكميت است و خيلي هم بدش نمي آيد كه كسي  به جاي رژيم ،مردم را مقصرشرايط كنوني حاكم برآنها بگيرد .
مي بينم كه اشتباه گرفتن تضاد اصلي تاكجا خطرناك مي باشد .
نقش رژيم هاي شاه وآخوندي در منحرف كردن از تضاد اصلي جامعه:
 طبعادرجوامع ديكتاتوري ويادرجامعه اي كه رژيم هاي فاسد حاكمند ، حاكميت تمام تلاش خودرا صرف اين ميكند كه تضادهاي فرعي را اصلي جلوه دهد .حتي اين را تئوريزه هم ميكند وسرزبان ها مي اندازد .
  مثال :
شاه بسيار سعي داشت كه تضاد اصلي را ازخودش به سمت هاي ديگري منحرف كند . جامعه ايران يك جامعه مذهبي بود . ازاين رو شاه بسيار تلاش ميكرد كه سمت گيري اصلي را ازرژيم خودش منحرف كند وبه سمت ماركسيست ها منحرف كند .
دراين ميانه ،خيلي ها كه ازجمله مقامات بالايي رژيم  درميان آنها هستند ، بعدازجريان اپورتونيستي چپ نما ودردافعه خودبخودي كاركرد اپورتونيست هاي چپ نما ، لبته تيز تضادشان درعمل مجاهدين وماركسيست ها شد  . اين ها دراين ورطه اين قدر غرق شدند كه نهايتا به دامن رژيم شاه افتاده ودرتلويزوين شاه ،سپاس شاهنشاها گفتند .
مجاهدين خلق ايران ،عكس اين رويه را پيش گرفتند وبا اين كه اپورتونيست ها سازمان شان را متلاشي كرده  وحتي مجاهد والامقام شهيد شريف واقفي را به شهادت رسانده به آتش كشيدند اما هيچ گاه ازتضاد اصلي جامعه شاه زده منحرف نشدندو حتي درشديد ترين شرايط تيز حمله شان رژيم ديكتاتوري شاه بود.
 مثال هايي  درشرايط كنوني :
رژيم ازهمان اوايل انقلاب تلاش كرده وميكند كه تضادهاي مردم ورژيم را تابعي از تضادهاي رژيم با قدرت هاي جهاني عنوان كند . واقعيت اين است كه رژيم ازموضع مادون سرمايه داري وفئودالي وحتي ضد هرگونه ارزش بشري به ويژه ارزش هاي مدرن بشري با غرب اختلافاتي دارد كه بسيار هم ارتجاعي هستند . با اين حال تلاش ميكند كه تضادهاي خودش با غرب يا قدرت هاي غربي را اصل كرده وتضاد اصلي جامعه ما كه تضاد مردم با رژيم وحشي آخوندي است را فرعي نمايد . اين همه دشمن دشمن كردن خامنه اي روي همين حساب است . درابتداي انقلاب هم رژيم براي اين كه تيزحمله توجهات مردم رهاشده دراثرانقلاب 57 را ازخودش به جهات ديگري منحرف كند به صدوربحران كه خودش آن را صدور انقلاب ميخواند اما درواقع صدورارتجاع است روي آورد .
يا به صورت ديگري رژيم بدش نمي آيد كه درمنطقه خاورميانه ، جاي تضاد اصلي كه تضادمردم وحاكميت هاي اين منطقه با رژيم مداخله گرآخوندي است را منحرف كند واين تضاد حالت تضاد عرب وعجم وايراني وتازي  به خودش بگيرد . متاسفانه برخي ها هم بدون اين كه بدانند اين موضوع تا كجا به نفع رژيم است دراين دام مي افتند وعملا مبلغ اين تئوري رژيم مي شوند .
درحالت ديگري رژيم بدش نمي آيد كه تضاد اصلي جامعه ما كه بين كل مردم ايران اعم ازدينداريا بي دين با رژيم ديكتاتوري آخوندي است را با تضاد بين اسلاميان وغيراسلاميان عوض كند . واضع است كه دافعه كاركرد هاي خود رژيم است كه ذهن خيلي هارا به ازمذهب به سمت ديگري مي كشاند اما درنتيجه گم كردن تضاد اصلي ، برخي ها هستند كه بدون توجه به كاركردهاي رژيم وآنرا نشانه گرفتن ، جنگ اصلي را حول اسلام جلوه ميدهند . اين طوري رژيم توجهات را ازخودش دور ميكند . اين افراد حاضرند بدترين چيزهارا به اسلام بگويند اما روي رژيم كه نشانه گرفتن آن قيمت ميخواهند نمي آيند . يعني عملا رژيم خودرا ازنوك تيزحمله وتوجهات اين افراد دور ميكند .
 درمورد ديگري اين فرهنگ شكل ميگيرد كه اگر درايران دموكراسي وجودندارد ناشي از روحيه مردم است كه فلان خلق وخوي را دارند .يا مردم موردشماتت قرارميگيرند كه بلند نمي شوند كاري بكنند .يا مثلا آنجايي كه رژيم درتظاهرات هاي نمايشي يا انتخابات نمايشي خود با انواع ظاهرسازي ها واجبار ويا با به كارگيري همان عمله بي مواجب يا بامواجب خود كه تضاد اصلي را منحرف ميكنند ، نمايشي از حضورجماعتي دارد ، شروع به بدگويي ازمردم كرده وفريب دستگاه رژيم را مي خورند وشروع حملات به كل مردم ايران مي كنند وحتي ازهرگونه كنش خودرا خلع مينمايند .
دراين گونه تلقي ها پايه اين ميشود كه به جاي تغييررژيم بايد مردم را تغييرداد كه رژيم ازاين مطلقا بدش نمي آيد واستقبال هم ميكند كه اين انحراف تضاد اصلي صورت بگيرد .
نحوه برخورد با تضاد اصلي :
برحسب نحوه برخورد با تضاد اصلي هويت تكاملي يا ضد تكاملي نيروها بارز ميشوند . مثلا اگرنيرويي خواهان اين باشد كه تضاد اصلي  رفع نشود .اين نيرو درواقع خواهان تغييري دروضعيت نيست . حالا درحالي كه تضاد اصلي درجامعه ما حاكميت رژيم است ، نيروها برحسب نحوه برخوردشان با اين تضاد اصلي جامعه ايران كنوني است كه هويت تكاملي يا ضد تكاملي شان تعريف ميشود . مثلا يك نيرو كه ميخواهد تضاداصلي جامعه حل نشود وتغييري ايجاد نشود ، اين نيرو ميخواهد مدعي هرايدئولوژي باشد عملا خودرا دركنار ومشترك با حاكميت كرده است . يك نيرو فقط ميخواهد تغييراتي جزيي ايجاد شود ،اين نيرو ميخواهد مدعي هرايدئولوژي و...باشد عملا يك رفرميست بيشتر نيست . يك نيرو ميخواهد تضاد اصلي ازريشه حل وفصل شود وبا تغييرآن كل روند جامعه از مانعي كه برسرراه آن است خلاصي يابد اين يك نيروي تكاملي است ونيروي انقلابي مي باشد .
  درباره سلسله‌مراتب تضادها
سلسله مراتب تضاد ها بحث مهمي است كه دقيقا فهم آن درخدمت تثبيت ومحكم كردن پاي تضاد اصلي است . بنابراين بايد درك درستي از سلسله مراتب تضاد ها تازه باشيم .
نظربه اهميت اين موضوع بحث سلسله مراتب تضادهارا عينا از كتاب استراتژي وقيام آقاي رجوي اينجا مي آوريم :
در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاي متعدد رو‌به‌رو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآوري سلاحهايش و اجراي طرح و برنامه مشخص براي متلاشي‌كردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه مي‌طلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اين‌جا هم بمباران را آمريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلي كماكان رژيم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار مي‌گذاريم و به اصول حاكم بر سلسله‌ مراتب تضادها اكتفا مي‌كنم:
اصل اول ـ بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبي است و نه مطلق.
اصل دوم ـ در تضاد دو نيروي برحق مثلاً بين دو نيروي مبارز و مترقي، بايد طرف آن را كه موضعش حق‌تر و مبارزتر و مترقي‌تر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقي‌بودن، نسبي است.
اصل سوم ـ در تضاد دو باطل و دو نيروي ارتجاعي، تا آن‌جا كه به ما مربوط مي‌‌شود و در حيطه ما مي‌گنجد، بايد ضعيف‌تر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدش اين است كه نيروي برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود وگرنه نقض غرض مي‌‌شود.
به‌طور خلاصه اين يك دستگاه منطقي است كه از شاخص حقانيت و ترقي و انقلاب چيده مي‌‌شود و با آن محك مي‌خورد. بر اين اساس تا وقتي كه استبداد ديني و رژيم ولايت‌فقيه در كشور ما حاكم است، همه تضادها عليه آن و به‌سود تغييردادن و سرنگون‌كردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاي واقعي در درون رژيم، يا تضادهاي بيرون رژيم و هم‌چنين تضادهاي بين‌المللي. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براي رهايي از شَر استبداد ديني و حاكميت مطلقه آخوندي و لازمه دستيابي به آزادي و حاكميت مردم، همين است.