قیام ونسل قیام سخنرانی مسعود رجوی در میتینگ مجاهدین در تبریز سال ۱۳۵۸


 متن سخنرانی  مسعود رجوی در میتینگ مجاهدین در تبریز سال ۱۳۵۸
شعار جمعیت : ما همه حامی توایم مجاهد، رجوی می رزمد، ارتجاع می لرزد 
بسم الله الرحمن الرحیم
شعار جمعیت : رجوی قهرمان حامی مستضعفان
بسم الله الرحمن الرحیم
بارخدایا ما را شایستهٴ اعتماد خلقمان بکن،
خدایا مسئولیت سنگینی را که از این طریق بر دوش تک تک مجاهدان این خلق قرار میدهی، به ما کمک کن تا آن را به آخر برسانیم.
الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ان لا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون
کسانی که گفتند پروردگار تکاملبخش ما خداست، و سپس در راه او استقامت ورزیدند، همی فرود آید برایشان ملائکه و نیروهای یاری کننده آفرینش این که مترسید و اندوهگین مباشید و بشارت باد شما را به بهشتی که وعده داده شدهاید
بنام خدا
و بنام خلق قهرمان ایران

و بنام مردم غیور آذربایجان
خلق آزادیستان و مجاهدپرور تبریز
و به یاد سرداران و سالاران گرانقدر آزادی، مجاهدان اعظم، مجاهدان شرف و حریت بشری ”ستارخان“، ”باقرخان“، “ثقه الاسلام“، ”خیابانی“ و ”حنیف نژاد“ (احساسات مردم) شاهدان فراموشی ناپذیر تاریخ معاصر ایران، سلام بر وادی مقدس آزادی، ارض خونین تبریز، آشیان شهیدان، سلام بر آذربایجان، سرزمین آتش و خون و آزادی، معراجگاه مجاهدان
و کدام انقلابی است(۳بار) در سراسر جهان که از تبریز عبور کند و بر این خاک نماز آزادی نگذارد؟ و بر این خاک نماز آزادی نگذارد؟  بر این خاک نماز آزادی نگذارد؟ مادرها، پدرها، برادرها و خواهرها، برای هر انقلابی، ارض تبریز، همانطور که گفتم یک زیارتگاه است، یعنی هیچ انقلابی راستین پیدا نخواهد شد که مشتاق دیدارش نباشد و نخواهد به زیارت این حرم آزادی بشتابد
ولی،ولی برای یک مجاهد خلق، این آرزو و اشتیاق، اوج دیگری به خودش میگیره، چراکه یک مجاهد خلق در تبریز هم زادگاه تاریخی اش را پیدا میکند و هم زادگاه سیاسی وعقیدتی اش و هم زادگاه تشکیلاتی اش را
زادگاه تاریخی اش از این حیث که در تاریخ جدید ایران، اصل و نسب تاریخی ما به مجاهدین صدرمشروطه میرسد، به ستار و باقر.  تفنگ سردار را بوسیدیم و به دوش انداختیم (احساسات مردم) از حیث عقیده و مرام هم ما ادامه کمالیافتهٴ همان اسلامی هستیم که در غریو گلوله های سردار نطفه بست، وقتی که پرچمهای سفید ننگ و تسلیم را از هم میدرید و پرچم سرخ حسینی را بر در خانه های تبریز به اهتزاز در میآورد، اسلامی که در غریو تفنگهای مجاهدین، همهٴ محلات تبریز را از ارتجاع و استبداد تهی کرد. هزاران هزاربار از میان آتش و خون  گذشت، برعلیه استعمار شورید، روی اسب سردار، کوه و دشت را نوردید، در مردانگی و مروت و مردمدوستی علی گونه، در سردار تجلی کرد .  با نامردمان هرگز سازش نکرد. جانب محرومان را هیچوقت رها نکرد. مگر نیست که سردار میگفت من از دولت سر همین پابرهنه هاست، که به سرداری رسیده ام و راستی و راستی که این اسلام واقعی تازه پرده از رخ برمیداشت و چه رنجها وچه محرومیتها و چه تهمتها که تحمل نکرد. یک روز در کسوت، سردار به کالسکه نشاندنش و در شب عید درست سال 1289 از تبریز محترمانه به تهران تبعیدش کردند بعدآنجا همه، متلکهای باصطلاح روشنفکرها، و فلان الدوله ها و فلان السلطنه ها را نثارش کردند. که این سردار لهجه دارد و این سردار سواد ندارد، تادر پارک اتابک به تیر دشمنان جرّار زانویش را فلج بکنند، دق مرگش بکنند ولی سردار که نمرد، در تهران ریشه کرد، سرچشمه شد، نه آتشکده شد، مگر نکرد سرزمین آذر؟ از آذرآبادگان آمده بود. یک شعله اش رفت به گیلان جنگید و جنگید ”کوچک خان“ شد، شعله های دیگرش رودبارهای پرخروش دیگرش، هرکدام راه ولایتی را در پیش گرفتند. رفتند و همه جا آتش بپا کردند. پیام آذرخش را از آذرآبادگان بردند و در فراز همه کوهها و جلگه ها بپا داشتند. ”مدرس“ ها شدند، ”مصدق“ها شدند، ”فاطمی“ها شدند. سرداران همه جا ریشه کردند، بچه کردند و امروز ما نواده های آنها هستیم. و خدا کند که باشیم

و بعد از 15خرداد، حالا فهمیده بودیم، فهمیده بودیم که اسلام حسینی ما، نه اسلام مشروعه خواهها، که جلوی ستارخان هم ایستادند و به او و نظائرش هم که آزادیخواه بودند کافر و بابی گفتند. بله همین اسلام حنیف کارگر و دهقان را میخواهد، جامعهٴ بی طبقهٴ توحیدی را میخواهد، اینجا بود که معطل نشدیم، مرکب عشق و امید سردار را سوار شدیم، تفنگش را هم بوسیدیم و برداشتیم، مثل ”علی موسیو“ و ”حاجعلی دوافروش“ که شماها باید خوب بشناسیدشان، مرکز غیبی درست کردیم، رفتیم و رفتیم. هر وقت که راه پرفراز و پرسنگلاخ بود، پرفراز و نشیب بود، هر وقت که فشارها زیاد بود، درست مثل سربازهای سردار در بحبوحهٴ جنگهای تبریز، صدای صمیمی سردار را شنیدیم که با عتاب میگفت آهای آهای آنام قربان و بلند شدیم. این که مهم نبود، تعداد ما کم بود و تعداد مستبدین زیاد بود. مگر قرآن نگفته بود: ”چه بسیار گروههای کم و اندک که با اعتقاد و آرمان برگروههای بسیار ولی بیآرمان و بی اعتقاد  پیروز میشوند چرا که خدا یار مقاومت کنندگان است
کم من فئه قلیله ـ غلبت فئه کثیره باذن الله والله مع صابرین
بله این تکیه کلام سردار در گوشمان طنین میانداخت همیشه ، آنجا که میگفت آزدان، آز، چخدان، چخ، گله لر (از کم، کم، از زیاد، زیاد میآید) و اینطور بود که امروز فرزندان ونوادگان سردار زیاد شدند چرا که از هر قطرهٴ خون سردار و هر مجاهدی که بر خاک افتاد، دهها مجاهد بر خاست، لاله ها روئیدند کمثل حبه انبتت سبع سنابل ـ فی کل سنبله مائه حبه والله بضاعف لمن یشاء والله واسع علیم
همانند دانهای که هفت خوشه می رویاند که در هر خوشه، صددانه، خدا چندبرابر میکند برآنکه بخواهد و خدا گشایش دهنده علیم است
به این ترتیب اگرچه ستاره های این خلق را هربار در آسمانهای شهادت غرق کردند، اما باز هم آسمان این میهن همیشه غرق ستاره ها بود و چنین بود که از خون سرداران و سالاران آزادی، نسل جدیدی خوشه کرد، درگذرگاه شب تار، همانجایی که ستارخان روبه دروازهٴ نور پیکار میکرد، اخگران سرخ خوشه زدند ”ثقه الاسلام“ها، ”شیخ سلیم“ها، ”خیابانی“ها، ”فرزندان علی موسیو“ و ”حاجعلی دوافروش“، ”حنیف نژاد“ها، ” محسن“ ها، ”بدیعزادگان“ها ، ”صمد“ها، ”گلسرخی“ها و هزاران گل سرخ دیگر. شعار جمعیت (درود بررجوی)
خوشه ها وه چه  ستاره پرگل. خوشه اخگر سرخ، با طنینهای سترگ، کاقبت کوره خورشید گدازان خواهد شد و طومار هر گونه ستم و استثمار را در هم خواهد پیچید بلی ما تمام خلقت و طبیعت را گواه میگیریم که سرانجام زمستان بهره کشی و استثمار سپری خواهد شد و با به کمال رسیدن انقلابمان باز هم روح سردار، خنده بر لب، همچون گل خورشید بر کوه بلند، جلوه خواهد کرد
سردار ملی همیشه اینطور می اندیشید: هر وقت دل ایران آزاد شد، دل من نیز آزاد خواهد شد. وقتی تبریز بخندد دل من هم خواهد خندید (احساسات جمعیت)
و ما مجاهدین امروز برآنیم که دل تبریز را، یعنی نبض تمام ایران را به شادی و لبخند بیاوریم تا سردار هم بخندد. داشتم زادگاه تاریخی، سیاسی و عقیدتی مجاهدین خلق را میگفتم. در تبریز که حالا میرسیم به زادگاه تشکیلاتی ما، که فکر میکنم با وجود شهید بنیانگذار ”محمدحنیف نژاد“ احتیاجی به شرح ندارد، باز هم سردار فرزند دیگری را فرستاد، شاید خواهرها و برادرهایش را جمع بکند، در گوشه  کنار کشور، پس این تبریز شعر مشعل داران برای هر مجاهد خلق نه یک دیار، دیار غیر.... و نه یک وادی ناآشنا، بلکه زادگاه درد آشنای سیاسی ـ عقیدتی و تشکیلاتی اش هست که امروز من هم به زیارتش نائل شده ام. بارخدایا ما را برای میراث سردار همهٴ اولیا و سردارانت شایسته کن. خدایا شهدای آزادی را که شهدای راه تو هستند ما را شایسته کن، برای برداشتن کوله بارهاشون پس ما را برای شهر، شهر ستار و خیابانی، شهر مجاهدان و مبارزان، شهر 29بهمن، فرزندان شایستهای قرار بده، آنقدر که کاری کنیم که آذربایجان و بل تمام ایران بطور پایدار و مستمر لبخند شادی بر لب داشته باشند چنانکه سردار میخواست
پس به گفتهٴ معلم کبیر تبریز شهید تمام خلق خیابانی کبیر ” ای آزادیخواهان که عهد و میثاق بستهاید یا بمیرید و یا ایران را آزاد کنید. بیائید قول شرف خود را تکرار کنید که ایران را به آزادی واقعی نائل خواهید ساخت.“ ولی ما چطور، چطور امروز انقلابمان را در مسیر اکمالش، در مسیر آزادی ضداستعماری، پیش خواهیم برد، چطور عهد و میثاق خونینمان را با خلق وفا خواهیم کرد، آیا فداکاری و جانبازی در گذشته ما کم بوده؟ نه به خدا قسم، اساساً از این جهت ما کمبودی نداشتیم، البته رفیقان نیمه راه زیاد بودند، تقی زاده ها که از پشت خنجر میزدند، زیاد بودند، ولی فداکاریها آنچنان برگهای زرین و طلاییای را میسازند، آنقدر زیاد که این چیزها در لابه لایش به سهولت گم میشود، مگر غیرت و شرف و مردانگی و فداکاری از آنچه در تبریز به ظهور رسید، بیشتر هم میشد؟ آیا مرحوم ثقه الاسلام شهید مظهر مقاومت و وفاداری تمام مردم تبریز و آذربایجان بطور اخص و سراسر ایران بطور اعم، گواه این نیست؟ مگر در 10محرم سال1330هجری، درست در روز عاشورا، درحالیکه خیلیها به میرزاعلیآقا، ثقه الاسلام میگفتند که از شهر برو بیرون، تا مبادا قزّاقها طناب را به گردنت بیاندازند اومرد و مردانه نایستاد، مگر نخروشید که ”شماها اگر میتوانید از شهر بیرون بروید، اما من کار خودم را به خدا میسپارم.“ (افوض امری الی الله) آن روز ثقه الاسلام گفت وقتی در زمان شکست عباس میرزا آقا میرفتاح جلو افتاد و تبریز را به دشمن تسلیم کرد، از آن زمان، صدسال میگذرد و نام آقامیرفتاح همیشه به بدی یاد میشود
شما چگونه خرسندی میدهید که من در این آخرین روزهای زندگی از ترس مرگ خودم را به پناهگاهی بکشم و تبریز را در دست دشمنان بگذارم
بعدهم در پای دار، سایرین را دلداری میداد که رنج ما دو دقیقه بیش نیست پس از آن یکباره خوش و آسوده خواهیم بود، تازه باز هم پای دار، میدانید شما، آمدند سراغش که بیا این نامه را امضا کن که جنگ را مجاهدین امضا کردند. قزاقها میخواستند نشان بدهند که جنگ را تبریز شروع کرده، تبریز پیمان شکسته، ولی او فریاد زد، نه، اینها دروغ است و خودش به پای دار رفت. بنابراین به سادگی حاضر بودند میرزاعلی آقا، ثقه الاسلام را آزاد بکنند، اگر امضا میکرد ولی ثقه الاسلام فریاد زد که اینها دروغ است. بعد شهدا، شهدای تبریز، شهدای تمام ایران، شهدای تمام خلق، یکی، یکی پای دار رفتند. شربت شهادت نوشیدند، حتی دو نوجوان علی موسیو قدیر و حسن که وقتی طناب دار را به گردنش میانداخت فریاد زد ”زنده باد ایران
پس فداکاری کم نبوده، وقتی عین الدوله گفت تبریز را محاصره کنید، ارزاق رو به رویش ببندید، محاصره اقتصادی کنید، مجاهدین پیغام فرستادند: اگر ازگرسنگی بمیریم، تسلیم استبداد نمیشویم. مجاهدین درحالیکه از پیش گلوله رفتن، مضایقه نمیکنند، از نیامدن آذوقه چه بیم خواهند داشت. این همان روزگاری بود که تبریز از علف بیابان تغذیه کرد ولی مقاومت کرد و خندید، تبریز خندید، سردار خندید، کدام محلهٴ تبریز بود که وقتی میشنید سردارگلدی نخنده همان روزگاری که در یک روز بیشتر از 540توپ در روز به شهر شلیک میکردند، به قول یکی از نویسندگان همهٴ اینها را صدا زنبور حساب میکردند. کودکان دهساله، گلوله های توپ را جمعآوری میکردند، بعداز این که می خورد به جایی. درحالیکه هنوز گرم بود می رفتند آنها را برمیداشتند و بازی میکردند. پس اشکال کار کجا بود؟ گوش کنیم خیابانی چه خوب گفت: ”ششم اردیبهشت 1299 آزادیخواهانی که در تبریز قیام کردند، مانند قشونی هستند که باید از رودخانه ای گذشته، به جانب منزل مقصود رهسپار شوند. برای جلوگیری از تعقیب قشونی که از دنبال میآید، و برای ممانعت حملاتی که از پشت سرخواهند نمود، باید پلی را که از روی آن عبور کرده ایم، پشت سر خراب کنیم.“
حالا آزادیخواهان فوری و مرتجع که ناگهان جلوی این قیام افتاده و میخواهند تندتر از همه وارد پل شوند. پیش روی آزادیخواهان قصد انهدام پل را دارند تا موفقیت و نجات را بر روی ما ببندند. بلکه اشکال از همینجا بود. از خراب نکردن قاطع پلها، بود.
برای شما و برای تبریز. به خاطر اهمیتش , به خاطر آنکه گفتم زادگاه عقیدتی - سیاسی- تشکیلاتی ماست. بهترین خودمان را , برادر مجاهدم موسی را انتخاب کردیم و به شما هم پیشنهاد میکنم . و من امروز ”محور“ و ”لنگر“ تشکیلاتی مان را به شما پیشنهاد میکنیم . بارها از برادر شهید و بنیان گذارمان شنیدم که گفته بود, در دورانی که ما زندان بودیم و هم مدت کوتاهی که او هنوز در بیرون بود. جزو کسانی که نام میبرد که تا آخر در این راه خواهند ایستاد. در صدرشان موسی بود. چه در روزگاری که یکسال در فلسطین بسربرد, و چه درسالی که دستگیر شد و ساعتی بعد ما پیکر نیمه جان و بیهوش او را دیدیم که سیاه شده بود و بعد فهمیدیم که لدی الورود با سر زده بود به میز و فرقش شکافته بود و خونین شده بود و بعد به بیمارستان بردند و جراحیش کردند و هنوز هم غده ای در سردارد. ولی بازهم دژخیمان از سیاه کردنش, سیاه کردن تمام پیکرش خودداری نکردند بعد در بیدادگاه هم , مرد و مردانه دفاع کرد, از تبریز گفت, از خلق گفت, از ایران گفت, از سرداران گفت, براستی بگویم, ما عادت به تعریف نداریم , اما فقط مثابه یک گزارش به شما همشهری هایش به خلق قهرمان تبریز بایستی گزارش بدهم.
بعد از ضربه چپ نماها, اگر مردان استوار و آهنین  عزمی چون موسی نبودند براستی که دشمن اثری از ما بجا نمیگذاشت.  بازهم در یک کلام, وقتی که چپ نماها شایع کردند که تمام مجاهدین تغییر مکتب و مسلک داده اند و از اسلام خارج شده اند. مسئله موسی آنقدر روشن بود که خودشان هم میگفتند ” بجز موسی“ بعد هم در بسیاری ساواک شنیدیم که اگر خیابانی را نبرید, تعداد نادمین زندان کم خواهد شد. ببریدش تا نادمین زندان زیاد بشوند.
پس امروزمادران تبریزی من, پدرها, برادرها و خواهرها! من به شما تبریک و تهنیت میگویم, برای چنین کاندیدایی , چکیده  و عصاره مکتبی و تشکیلاتی خودمان را تقدیم شما کردیم
انتخاب به قول مرحوم خیابانی کبیر. همان لحظه یگانه آزادی است ؟
 برادرها و خواهراها چرا نیروهایمان را علیه هم هدر بدهیم؟ آیا درس گرفتن از اون تجارب تلخ کافی نیست , بگذارید این بار سرداران بخندند , بگذارید  امروز تبریز بخندد.
اما, اما هیهات ! اگر نصیحتها اثر میکرد. تا بحال وضع خیلی بهتر از اینها بود. بنابراین من فقط یک کلام دارم که در مقابل همه این چیزها بازهم از قول خیابانی کبیر, خیابانی معلم. خیابانی شهید, تکرار میکنم. از قول ویکتور هوگو, خیابانی اینطور گفت در یکی از سخنرانیهاش:” درهای  پارلمان را به روی جوانان نبندید و الا آنها میدانهای عمومی را به روی خود خواهند گشود“  و ما خواهیم گشود!(شعار جمعیت)
 و حالا این  شمایید که تصمیم میگیرید , شمایید که سرنوشت میسازید , آنچه از ”ما“ ازتک تک  ” مجاهدین خلق“ برمیآید
آن است که همچون تمام سرداران و تمام نمایندگان خلق, همچون خیابانی شهید بازهم تا آخرین لحظه حیات فریاد بزنیم, آنهم در آخرین لحظه حیاتش اینطور در تبریز فریاد زد
من کشته شدن را به تسلیم ترجیح میدهم. من پیش دشمن زانو نمیزنم. من فرزند انقلاب مشروطیت ایرانم. من از اعقاب ” بابک خرمدین“ ام
سلام بر خلق
سلام برآزادی
سلام برتبریز قهرمان