تظاهرات نیم میلیون نفر از مردم تهران در ۳۰ خرداد ۶۰ حرکتی اصلاحطلبانه بود یا براندازانه؟ و اکنون پس از گذشت ۳۷ سال آیا صحت برگزاری آن تظاهرات بیشتر اثبات شده است یا خیر؟
اصلاح یا براندازی
نخستین پرسشی که درباره ۳۰ خرداد ۶۰ ممکن است به اذهان خطور کند این است: آیا تظاهرات نیم میلیون نفر از مردم تهران در ۳۰ خرداد ۶۰ حرکتی براندازانه علیه نظام موجود بود یا حرکتی اصلاحطلبانه؟
تظاهرات مردم تهران در آن روز یک قیام نبود. آنها به خیابان نیامده بودند تا نظام موجود را سرنگون کنند و نظامی دیگر را جایگزینش کنند. آنها با شرکت در یک تظاهرات مسالمتآمیز و غیر مسلحانه تنها برای دفاع از آخرین ذرات آزادیهای برآمده از انقلاب ۵۷ به خیابانها آمده بودند.
در آن طرف اما موضوع چیز دیگری بود. تا آنجایی که به خمینی، سپاه و همهی اجزای تشکیلدهندهی خلافت اسلامی! باز میگشت، آنها به کمتر از تسلیم یا نابودی برای هرکس به غیر از خودشان، رضا نمیدادند. نماد تسلیم در آن روزگار زانو زدن در برابر ولایت مطلقه خمینی بود؛ به این مفهوم که موجودیتهای سیاسی و اجتماعی حاضر در جامعه ایران، دست از هویت و موجودیت خود بردارند و یکسره در نظام ولایت فقیه منحل و ذوب شوند.
روند حذف همه بیعت نکردگان با خمینی حتی پیش از ۲۲ بهمن ۵۷ آغاز شده بود. آنها حتی اجازه ندادند یک نفر؛ حتی یک نفر خارج از باند حاکم در مجلس شورای ملی که بعدا توسط خمینی اسلامی نامید شد وارد شود.
بهار سال ۶۰ برای خمینی زمان تعیین تکلیف نهایی با مخالفین بود. او نمیخواست موجودیتهای سیاسی با هویت مستقل خود در جامعه به حیاتشان ادامه دهند. در آن مقطع اصلیترین و بزرگترین نیروی سیاسی و اجتماعی که در برابر خمینی قرار داشت مجاهدین خلق بودند.
مجاهدین خلق دارای ویژگیهای مذهبی، ملی و انقلابی بودند؛ سه ویژگییی که آنها را بیش از هر نیروی دیگری برای خمینی خطرناک میکرد. برای کسی مانند خمینی قابل تحمل نبود که این نیروی مسلمان و انقلابی به ولایت او تن ندهد؛ پس بیدلیل نبود که حتی پیش از پیروزی انقلاب ۵۷ نیز از آنها کینه به دل داشت.
حذف مجاهدین برای خمینی میتوانست فتحالفتوح باشد. به دنبال حذف مجاهدین دیگر نیروی بزرگ و سازمانیافتهای در درون جامعه ایران وجود نمیداشت که اراده و توان مقاومت در برابر خمینی را داشته باشد.
با مروری بر تحولات بهار سال ۶۰، میتوان نشان داد که خمینی خیز نهایی را برای یکسره کردن کار برداشته بود. در همین مدت خمینی در سخنرانیهایش مجاهدین را مخاطب قرار داده و آنها را به تسلیم شدن در برابر خود فرا میخواند. به آنها میگفت به دامان اسلام باز گردید که منظور او انحلال مجاهدین خلق در دارودستههای درون نظام و تبعیت از ولایت مطلقه فقیه بود.
در همین زمان خمینی گام در مسیر حذف رئیس جمهور نظام نیز گذاشت. به باور او و آنچنان که از زبان سخنگویان خمینی ابراز شد، نخستین رئیس جمهور نظام به مجاهدین نزدیک شده بود؛ [بهعنوان نمونه: کوشکی: کشتگان دهه۶۰ معیار دموکراسی] به این ترتیب او از مرز سرخ خمینی عبور کرده بود؛ پس خمینی پیش از سرکوب نهایی مجاهدین باید یک جراحی در درون نظام را هدایت میکرد. در اواخر خرداد سال ۶۰ رئیس جمهور نظام توسط خمینی عزل و حذف شد.
روز ۳۰ خرداد ۶۰ در چنین بستری رقم زده شد. نیممیلیون نفر از مردم تهران با محوریت و رهبری مجاهدین به خیابانها آمدند تا از حیات سیاسی مسالمتآمیز و دمکراتیک تمام اجزای جامعه ایران دفاع کنند؛ در آن روز خمینی فرمان آتش را صادر کرد. پاسداران به تظاهرکنندگان غیر مسلح شلیک کردند و به دنبال آن موج اعدامها آغاز شد. بعدها هاشمی رفسنجانی در کتاب عبور از بحران از شادی اعضای حزب جمهوری اسلامی! یعنی حزب خمینی از سرکوب و حذف مجاهدین نوشت.
نخستین پرسشی که درباره ۳۰ خرداد ۶۰ ممکن است به اذهان خطور کند این است: آیا تظاهرات نیم میلیون نفر از مردم تهران در ۳۰ خرداد ۶۰ حرکتی براندازانه علیه نظام موجود بود یا حرکتی اصلاحطلبانه؟
تظاهرات مردم تهران در آن روز یک قیام نبود. آنها به خیابان نیامده بودند تا نظام موجود را سرنگون کنند و نظامی دیگر را جایگزینش کنند. آنها با شرکت در یک تظاهرات مسالمتآمیز و غیر مسلحانه تنها برای دفاع از آخرین ذرات آزادیهای برآمده از انقلاب ۵۷ به خیابانها آمده بودند.
در آن طرف اما موضوع چیز دیگری بود. تا آنجایی که به خمینی، سپاه و همهی اجزای تشکیلدهندهی خلافت اسلامی! باز میگشت، آنها به کمتر از تسلیم یا نابودی برای هرکس به غیر از خودشان، رضا نمیدادند. نماد تسلیم در آن روزگار زانو زدن در برابر ولایت مطلقه خمینی بود؛ به این مفهوم که موجودیتهای سیاسی و اجتماعی حاضر در جامعه ایران، دست از هویت و موجودیت خود بردارند و یکسره در نظام ولایت فقیه منحل و ذوب شوند.
روند حذف همه بیعت نکردگان با خمینی حتی پیش از ۲۲ بهمن ۵۷ آغاز شده بود. آنها حتی اجازه ندادند یک نفر؛ حتی یک نفر خارج از باند حاکم در مجلس شورای ملی که بعدا توسط خمینی اسلامی نامید شد وارد شود.
بهار سال ۶۰ برای خمینی زمان تعیین تکلیف نهایی با مخالفین بود. او نمیخواست موجودیتهای سیاسی با هویت مستقل خود در جامعه به حیاتشان ادامه دهند. در آن مقطع اصلیترین و بزرگترین نیروی سیاسی و اجتماعی که در برابر خمینی قرار داشت مجاهدین خلق بودند.
مجاهدین خلق دارای ویژگیهای مذهبی، ملی و انقلابی بودند؛ سه ویژگییی که آنها را بیش از هر نیروی دیگری برای خمینی خطرناک میکرد. برای کسی مانند خمینی قابل تحمل نبود که این نیروی مسلمان و انقلابی به ولایت او تن ندهد؛ پس بیدلیل نبود که حتی پیش از پیروزی انقلاب ۵۷ نیز از آنها کینه به دل داشت.
حذف مجاهدین برای خمینی میتوانست فتحالفتوح باشد. به دنبال حذف مجاهدین دیگر نیروی بزرگ و سازمانیافتهای در درون جامعه ایران وجود نمیداشت که اراده و توان مقاومت در برابر خمینی را داشته باشد.
با مروری بر تحولات بهار سال ۶۰، میتوان نشان داد که خمینی خیز نهایی را برای یکسره کردن کار برداشته بود. در همین مدت خمینی در سخنرانیهایش مجاهدین را مخاطب قرار داده و آنها را به تسلیم شدن در برابر خود فرا میخواند. به آنها میگفت به دامان اسلام باز گردید که منظور او انحلال مجاهدین خلق در دارودستههای درون نظام و تبعیت از ولایت مطلقه فقیه بود.
در همین زمان خمینی گام در مسیر حذف رئیس جمهور نظام نیز گذاشت. به باور او و آنچنان که از زبان سخنگویان خمینی ابراز شد، نخستین رئیس جمهور نظام به مجاهدین نزدیک شده بود؛ [بهعنوان نمونه: کوشکی: کشتگان دهه۶۰ معیار دموکراسی] به این ترتیب او از مرز سرخ خمینی عبور کرده بود؛ پس خمینی پیش از سرکوب نهایی مجاهدین باید یک جراحی در درون نظام را هدایت میکرد. در اواخر خرداد سال ۶۰ رئیس جمهور نظام توسط خمینی عزل و حذف شد.
روز ۳۰ خرداد ۶۰ در چنین بستری رقم زده شد. نیممیلیون نفر از مردم تهران با محوریت و رهبری مجاهدین به خیابانها آمدند تا از حیات سیاسی مسالمتآمیز و دمکراتیک تمام اجزای جامعه ایران دفاع کنند؛ در آن روز خمینی فرمان آتش را صادر کرد. پاسداران به تظاهرکنندگان غیر مسلح شلیک کردند و به دنبال آن موج اعدامها آغاز شد. بعدها هاشمی رفسنجانی در کتاب عبور از بحران از شادی اعضای حزب جمهوری اسلامی! یعنی حزب خمینی از سرکوب و حذف مجاهدین نوشت.
کشف تاریخی
۳۰ خرداد سال ۶۰ دارای یک پیام سیاسی-اجتماعی عمیق بود. پیامی که مجاهدین آنرا کشف کردند و از همان زمان بر آن پای فشردند؛ نظام ولایت فقیه از درون قابل اصلاح نیست یا به تعبیری دیگر: افعی کبوتر نمیزاید.
این کشف تاریخی از یک روند فشرده سیاسی-اجتماعی دو و نیم ساله بیرون آمد. مجاهدین از زمان سقوط رژیم سلطنتی تا ۳۰ خرداد ۶۰ کوشیدند تا در روندی مسالمتآمیز به اصلاح امور بپردازند. در این مدت آنها به سازماندهی اجتماعی، نشر افکار، حضور در انتخابات و … دست زدند. دقیقا کاری که هر سازمان، حزب و جریان سیاسی در یک جامعه دمکراتیک و در یک روند مسالمتآمیز به آن مبادرت میکند. با این همه ولایت فقیه نشان داد که نهتنها حاضر به فروتنی در برابر آرای مردم نیست بلکه حتی موجودیتهای سیاسی و اجتماعی خارج از خود را نیز به رسمیت نمیشناسد. همچنانکه فقط به حذف مجاهدین اکتفا نکرد و حتی گروههایی که مدافع خمینی بودند اما از نظر او خارج از نظام محسوب میشدند را نیز حذف کرد.
همین تجربه و شناخت عمیق تاریخی از نظام ولایت فقیه بود که در سالهای بعد باعث شد مجاهدین در برابر داعیههای اصلاحطلبانه از درون نظام ولایت فقیه دچار شک و ابهام نشوند. آنها به شناختی عمیق از این نظام دست یافته بودند که محصول روندی نظری و عملی بود.
بهواقع اگر نظام ولایت فقیه تصمیم به تقسیم قدرت با سایر اجزای جامعه ایران داشت چرا در همان مقطع تا پیش از ۳۰ خرداد ۶۰ به آن تن نداد. به عبارت دیگر اگر قرار بود ولایت مطلقه فقیه در برابر آرای عمومی کرنش کند، چرا نکرد؟
جالب آنکه در دوران اوج شعبدهی اصلاح طلبی در درون نظام، حتی یک نفر خارج از باندهای درونی نظام نیز اجازه ورود به مجلس را نیافت. در بیرون از نظام بسیاری باور کردند که سلطنت ولایت مطلقه فقیه میتواند به سلطنت مشروطه ولایت فقیه تبدیل شود. اما خود حاکمیت هرگز در این امر تردیدی نداشت که شعبدههای اصلاحطلبانه و اعتدالگرایانه تنها برای سرگرم کردن همان خوشباوران و البته از موضوعیت انداختن آلترناتیو شورای ملی مقاومت ایران با محوریت مجاهدین خلق بوده است.
اگر دو قطبی موجود در عرصهی سیاسی ایران را از یاد نبریم آنگاه به این نتیجه علمی میرسیم که کنش و واکنشهای درونی نظام و تغییر مانورها در مقاطع مختلف نمیتوانست و نمیتواند بخشی از مبارزه آن علیه آلترناتیوش نباشد.
۳۰ خرداد سال ۶۰ دارای یک پیام سیاسی-اجتماعی عمیق بود. پیامی که مجاهدین آنرا کشف کردند و از همان زمان بر آن پای فشردند؛ نظام ولایت فقیه از درون قابل اصلاح نیست یا به تعبیری دیگر: افعی کبوتر نمیزاید.
این کشف تاریخی از یک روند فشرده سیاسی-اجتماعی دو و نیم ساله بیرون آمد. مجاهدین از زمان سقوط رژیم سلطنتی تا ۳۰ خرداد ۶۰ کوشیدند تا در روندی مسالمتآمیز به اصلاح امور بپردازند. در این مدت آنها به سازماندهی اجتماعی، نشر افکار، حضور در انتخابات و … دست زدند. دقیقا کاری که هر سازمان، حزب و جریان سیاسی در یک جامعه دمکراتیک و در یک روند مسالمتآمیز به آن مبادرت میکند. با این همه ولایت فقیه نشان داد که نهتنها حاضر به فروتنی در برابر آرای مردم نیست بلکه حتی موجودیتهای سیاسی و اجتماعی خارج از خود را نیز به رسمیت نمیشناسد. همچنانکه فقط به حذف مجاهدین اکتفا نکرد و حتی گروههایی که مدافع خمینی بودند اما از نظر او خارج از نظام محسوب میشدند را نیز حذف کرد.
همین تجربه و شناخت عمیق تاریخی از نظام ولایت فقیه بود که در سالهای بعد باعث شد مجاهدین در برابر داعیههای اصلاحطلبانه از درون نظام ولایت فقیه دچار شک و ابهام نشوند. آنها به شناختی عمیق از این نظام دست یافته بودند که محصول روندی نظری و عملی بود.
بهواقع اگر نظام ولایت فقیه تصمیم به تقسیم قدرت با سایر اجزای جامعه ایران داشت چرا در همان مقطع تا پیش از ۳۰ خرداد ۶۰ به آن تن نداد. به عبارت دیگر اگر قرار بود ولایت مطلقه فقیه در برابر آرای عمومی کرنش کند، چرا نکرد؟
جالب آنکه در دوران اوج شعبدهی اصلاح طلبی در درون نظام، حتی یک نفر خارج از باندهای درونی نظام نیز اجازه ورود به مجلس را نیافت. در بیرون از نظام بسیاری باور کردند که سلطنت ولایت مطلقه فقیه میتواند به سلطنت مشروطه ولایت فقیه تبدیل شود. اما خود حاکمیت هرگز در این امر تردیدی نداشت که شعبدههای اصلاحطلبانه و اعتدالگرایانه تنها برای سرگرم کردن همان خوشباوران و البته از موضوعیت انداختن آلترناتیو شورای ملی مقاومت ایران با محوریت مجاهدین خلق بوده است.
اگر دو قطبی موجود در عرصهی سیاسی ایران را از یاد نبریم آنگاه به این نتیجه علمی میرسیم که کنش و واکنشهای درونی نظام و تغییر مانورها در مقاطع مختلف نمیتوانست و نمیتواند بخشی از مبارزه آن علیه آلترناتیوش نباشد.
دردناکترین شعار
در قیام دی ۹۶، دردناکترین شعار برای خامنهای و سپاه و همه اجزای تشکیل دهندهی نظام کدام شعار بود؟ «مرگ بر خامنهای» یا «مرگ بر روحانی»؟
کدام عمل برای آنها بیش از همه غیر قابل تحمل بود: آتش زدن و پایین کشیدن عکسهای خامنهای یا قاسم سلیمانی؟
همه موارد فوق البته برای نظام دردناک و بسیار دردناک بود زیرا در هریک از آنها حضور نیروی برانداز را میدید، نیرویی که با وجود آنکه در طول ۴۰ سال گذشته سرکوب شده است و به خصوص از ۳۰ خرداد ۶۰ در معرض کشتار و امحاء مستقیم قرار گرفته است اما بعد از چند دهه جوانتر، قویتر و منسجمتر بازگشته است.
اما یک شعار و یک حرکت بیش از همه برای اجزای نظام رنجآور بود و بیش از هر شعار و حرکتی اثبات کنندهی صحت اتمام حجت تاریخی ۳۰ خرداد ۶۰ و ضرورت سرنگونی نظام ولایت فقیه بود؛ شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»؛ شعاری که در ۹ دی ۹۶ از سردر دانشگاه تهران برخاست. [بهعنوان نمونه: از سر در دانشگاه تهران تا #رو_به_میهن_پشت_به_دشمن]
این شعار برای نظام به این معنی بود که دیگر نمیتواند بر روی برگ اصلاح طلبی و کشمکش باندهای قدرت درون خودش بهمثابه امکان تغییر و اصلاح نظام مانور کند؛ به این ترتیب بزرگترین امکان بندبازی از خلیفه مسلمین! گرفته شد و پس از آن خامنهای به ناچار خود به جلوی صحنه آمد [خامنهای در جایگاه سلطانی؛ قیام پردهها را کنار میزند] مانند شاهی که همه مهرههایش را از دست داده است و برای گریز از مات شدن بر روی صفحه شطرنج فراری شده است.
واقعیتها و سرفصلهای تاریخی اینگونه هستند که هرچه زمان میگذرد صحت خود را بیشتر نشان میدهند؛
صحت ۳۰ خرداد ۶۰ به عنوان روز اتمام حجت با خمینی
به مثابه امتحان آخرین شانس مسالمت و امکان اصلاح نظام ولایت فقیه
و بهعنوان صحنهای که بزرگترین نتیجهگیری تاریخ معاصر ایران از آن گرفته شد؛ یعنی عدم امکان اصلاح نظام سلطنت ولایت مطلقه فقیه و ضرورت سرنگونی آن.
واقعیتهایی که اکنون بعد از ۳۷ سال بیش از همیشه در افق دیدگان جای گرفته است.
در قیام دی ۹۶، دردناکترین شعار برای خامنهای و سپاه و همه اجزای تشکیل دهندهی نظام کدام شعار بود؟ «مرگ بر خامنهای» یا «مرگ بر روحانی»؟
کدام عمل برای آنها بیش از همه غیر قابل تحمل بود: آتش زدن و پایین کشیدن عکسهای خامنهای یا قاسم سلیمانی؟
همه موارد فوق البته برای نظام دردناک و بسیار دردناک بود زیرا در هریک از آنها حضور نیروی برانداز را میدید، نیرویی که با وجود آنکه در طول ۴۰ سال گذشته سرکوب شده است و به خصوص از ۳۰ خرداد ۶۰ در معرض کشتار و امحاء مستقیم قرار گرفته است اما بعد از چند دهه جوانتر، قویتر و منسجمتر بازگشته است.
اما یک شعار و یک حرکت بیش از همه برای اجزای نظام رنجآور بود و بیش از هر شعار و حرکتی اثبات کنندهی صحت اتمام حجت تاریخی ۳۰ خرداد ۶۰ و ضرورت سرنگونی نظام ولایت فقیه بود؛ شعار «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»؛ شعاری که در ۹ دی ۹۶ از سردر دانشگاه تهران برخاست. [بهعنوان نمونه: از سر در دانشگاه تهران تا #رو_به_میهن_پشت_به_دشمن]
این شعار برای نظام به این معنی بود که دیگر نمیتواند بر روی برگ اصلاح طلبی و کشمکش باندهای قدرت درون خودش بهمثابه امکان تغییر و اصلاح نظام مانور کند؛ به این ترتیب بزرگترین امکان بندبازی از خلیفه مسلمین! گرفته شد و پس از آن خامنهای به ناچار خود به جلوی صحنه آمد [خامنهای در جایگاه سلطانی؛ قیام پردهها را کنار میزند] مانند شاهی که همه مهرههایش را از دست داده است و برای گریز از مات شدن بر روی صفحه شطرنج فراری شده است.
واقعیتها و سرفصلهای تاریخی اینگونه هستند که هرچه زمان میگذرد صحت خود را بیشتر نشان میدهند؛
صحت ۳۰ خرداد ۶۰ به عنوان روز اتمام حجت با خمینی
به مثابه امتحان آخرین شانس مسالمت و امکان اصلاح نظام ولایت فقیه
و بهعنوان صحنهای که بزرگترین نتیجهگیری تاریخ معاصر ایران از آن گرفته شد؛ یعنی عدم امکان اصلاح نظام سلطنت ولایت مطلقه فقیه و ضرورت سرنگونی آن.
واقعیتهایی که اکنون بعد از ۳۷ سال بیش از همیشه در افق دیدگان جای گرفته است.
در همین زمینه:
۳۰ خرداد؛ خلافت! یا آزادی
۳۰ خرداد؛ خلافت! یا آزادی