۳۰ خرداد؛ خلافت! یا آزادی




مقاله «۳۰ خرداد؛ خلافت! یا آزادی» پیشتر در ۳۰ خرداد ۱۳۹۶ در سایت ایران آزادی منتشر شده بود و اکنون به‌مناسبت این روز تاریخی برای بار دیگر منتشر می‌شود.
پیروزی انقلاب
در بهمن سال ۱۳۵۷ انقلابی در ایران پیروز شد که به استبداد پادشاهی پایان داد. قرار بر آن بود تا براساس آرزوها و خواست اکثریت مردم ایران، حکومتی برپا شود که در آن آزادی، عدالت و حقوق بشر برقرار باشد. در آن سالیان نسل جوان ایران با شوق ایجاد تغییرات بنیادین در نحوه اداره سرزمینشان به میدان آمده بود و بسیاری از گروه های سیاسی براساس آرمان ها و ایدئولوژی های شناخته شده و موجود در ایران و جهان، شکل گرفته بودند.
نسل روشن اندیش
پیروزی انقلاب ۵۷ پیش از هرچیز مرهون مبارزاتی بود که جوانان روشن اندیش پیشتاز در سال های دهه ۴۰ و ۵۰ به پیش برده بودند؛ نسلی از انسان های آگاه که عموما دانشجو یا فارغ التحصیل دانشگاه ها بودند؛ نسلی که با علم روز و مسائل جهان پیرامون آشنا بوده و می‌خواستند تا در ایران حکومتی مبتنی بر شأن و کرامت انسان برپا کنند، و به این ترتیب نه تنها از استبداد انسان ستیز شاهنشاهی عبور کرده، بلکه نشان دهند که انسان در فضایی آزاد و به هنگام برخورداری از قدرت انتخاب، می‌تواند دنیایی زیبا و شگفت انگیز برای خود و سایرین برپا کند.
خمینی
در انقلاب ۵۷ نیروی دیگری نیز خود را نشان می‌داد؛ نیرویی که به لحاظ محتوی و شأن تاریخی موجودیت دیگری را نمایندگی می‌کرد؛ این نیرو پیشتر بخشی از نظام استبداد شاهنشاهی بود که به واسطه تحولات جهانی و پیشبرد پروژه انقلاب ارضی در کشورهای تحت سلطه، از درون استبداد پهلوی در اوایل دهه ۴۰ تصفیه شده بود؛ در مقطع انقلاب ۵۷ این نیرو خود را با خمینی نمایندگی می‌کرد. آنها به واسطه آنکه با یک انقلاب مترقی در جامعه ای متحول مواجه بودند، نمی‌توانستند ماهیت فئودالی و مادون سرمایه داری خود را در مخالفت با شعارهایی چون آزادی و عدالت نمایان سازند، در نتیجه با انقلاب مردم ایران همراه شده و همان شعارها را تکرار کردند.
نا آزموده
نیروهای پیرامون خمینی تا حد زیادی از سرکوب نظام شاه در امان مانده بودند و از شبکه گسترده روحانیت معتقد به اندیشه های مادون سرمایه داری در نقاط مختلف کشور نیز برخوردار بودند، در نتیجه هنگامی که این زمینه اجتماعی با پشتیبانی جهان غرب همراه شد، تبدیل به تحمیل رهبری خمینی به انقلاب سال ۵۷ شد، با این وجود خمینی هنوز به لحاظ تاریخی آزموده نشده بود؛ این امکان وجود داشت که او بتواند با خواست ترقی خواهانه مردم ایران همراه شود و موقعیتی که به عنوان رهبر! انقلاب! پیدا کرده بود را پشتوانه تغییر و پیشرفت در ایران قرار دهد.
همراهی!
خمینی برای آنکه بتواند در نقش یک رهبر تاریخی برای پیشرفت، آزادی، عدالت و حقوق بشر در ایران نقش ایفا کند می‌بایست از پایه های اجتماعی خود فاصله گرفته و در اتحاد با نیروهای انقلابی حرکت می‌کرد. اگر خمینی با بخش بالنده جامعه ایران که در آن مقطع به طور عمده در مجاهدین خلق متبلور می‌شد، همراهی می‌کرد می‌توانست سرنوشتی دیگر برای ایران رقم بزند.
نقض عهد
خمینی اما در مسیر عکس حرکت کرد، او از ابتدای انقلاب، شروع به نقض تمامی وعده های داده شده خود کرد؛ خمینی در پاریس، پیش از آمدن به تهران، وعده داده بود که مجلس موسسان قانون اساسی برای تدوین قانون اساسی تشکیل خواهد داد. اگر مجلس موسسان تشکیل می‌شد به خاطر گستردگی آن تمامی اقشار و اقلیت های ایران، می‌توانستند در آن دارای نماینده باشند، در نتیجه خواست ها و منافع آنان در قانون اساسی انعکاس می‌یافت. اما خمینی به محض قرار گرفتن در مسند قدرت، مجلس موسسان را به فراموشی سپرد و اقدام به تشکیل مجلسی بسیار محدود به نام مجلس خبرگان کرد. عمده‌ی اعضای تشکیل دهنده این مجلس، آخوندهای هوادار خمینی بودند و مابقی افراد نیز از متحدین او محسوب می‌شدند، و اقشار بالنده جامعه ایران تقریبا هیچ نماینده ای در آن نداشتند.
در این مجلس، پیش نویس اولیه قانون اساسی که براساس ریاست جمهوری تدوین شده بود به کناری گذاشته شد و به جای آن قانون اساسی یی با محوریت ولایت فقیه تدوین شد.
انتخابات ریاست جمهوری
نقض عهد بعدی خمینی در انتخابات ریاست جمهوری بود. خمینی وعده داده بود که در این انتخابات دخالت نمی‌کند اما زمانی که با اقبال عمومی نسبت به کاندیداتوری مسعود رجوی، کاندیدای اپوزیسیون مواجه شد، اقدام به حذف او کرد.
چماق دار
خمینی مسیری را آغاز کرده بود که در آن تصمیم به حذف همه نیروها و جریان ها داشت؛ میتینگ های مسالمت آمیز معمولا با افرادی که مردم آنها را «چماق دار» می‌نامیدند و نظام آنها را «امت همیشه در صحنه» می‌نامید مورد تهاجم قرار می‌گرفت. این تهاجمات عموما به وسیله چاقو، قمه، زنجیر و سلاح گرم صورت می‌گرفت. ده ها نفر از فعالین اپوزیسیون که عموما از دانش آموزان، دانشجویان و کارگران بودند طی این حملات به قتل رسیدند. در همین دوران دختران جوانی که تنها به فروش نشریه مجاهد اقدام می‌کردند، بارها در خیابان ها توسط نیروهای خمینی مورد هتک حرمت قرار گرفته و بی‌رحمانه کتک خوردند. در مواقعی نیز این تهاجمات منجر به قتل این افراد شد.
جنگ با عراق
خیز نهایی را اما خمینی با زمینه سازی جنگ ایران و عراق برای حذف همه مخالفان از جغرافیای سیاسی ایران برداشت؛ خمینی بعد از پیروزی انقلاب در ایران مدعی شده بود که می‌خواهد عراق را نیز اشغال کرده و ولایت فقیه را در آنجا مستقر کند، تحریکات و دخالت های خمینی در عراق، سرانجام منجر به شعله ور شدن جنگ در شهریور سال ۵۹ شد، خمینی از شرایط پیش آمده به غایت استقبال کرد و آنرا بهترین فرصت برای سرکوب همگان به بهانه شرایط جنگی دانست.
یا مرگ یا تسلیم
حدود شش ماه بعد از شروع جنگ، خمینی مجاهدین را در معرض این انتخاب قرار داد که یا همگی کشته شوند یا در برابر خلافت او سر فرود آورند.
خمینی در سخنرانی اش در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۶۰، مجاهدین خلق را به عنوان سوم شخص، مخاطب قرار داد و گفت: «آنهایی که اینطور هم با قلم هایشان علاوه بر تفنگهایشان هم با ما معارضه دارند، ما به آنها کرارا گفته ایم و حالا هم می‌گوییم که ما، مادامی که شما تفنگ ها را در مقابل ملت کشیده اید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده اید، نمی‌توانیم صحبت کنیم و نمی‌توانیم مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحه ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شما را می‌پذیرد واسلام هوادار همه شماها هست، فقط گفتن به اینکه ما حاضریم و در آن نوشته ای که نوشته اید، در عین حالی که اظهار مظلومیت های زیاد کرده اید، لکن باز ناشیگری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید، ما چطور با کسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام می‌خواهند بکنند می‌توانیم تفاهم کنیم؟»
خمینی این سخنان را در پاسخ به نامه ای که پیشتر مجاهدین به او نوشته بودند ایراد کرد؛ مجاهدین برای آنکه راه مسالمت بسته نشود و بتوان در جامعه ایران براساس تفاهم و بدون خشونت های بیشتر که از طرف نیروهای خمینی اعمال می‌شد، به زندگی و تلاش برای تغییر ادامه دهند، به خمینی نامه نوشته بودند که با هوادارانشان به ملاقات او بروند تا بر سر همه موضوعات صحبت کرده و رفع اختلاف صورت گیرد، خمینی در پاسخ، آنها را به قیام مسلحانه متهم کرده بود؛ خمینی این نسبت دروغ را به آنها داد تا بتواند در گام بعد آنها را به بی‌رحمانه ترین صورت اعدام کند.
۳۰ خرداد
اواخر بهار سال ۶۰، منتهی شد به یک تصفیه در درون نظام خمینی؛ خمینی، رئیس جمهورش را که با برخی سیاست های او همراهی نمی‌کرد توسط مجلس عزل کرد، کاملا آشکار بود که خمینی آخرین گام برای سرکوب نهایی نیروهای وفادار به آرمان های انقلاب ۵۷ را برداشته است. در روز ۳۰ خرداد، مجاهدین خلق، دست به برگزاری یک تظاهرات گسترده و سراسری زدند. این تظاهرات که به صورت مسالمت آمیز آغاز شده بود توانست حدود نیم میلیون نفر از مردم تهران را گرد بیاورد، هدف، اعتراضی مسالمت آمیز به سرکوب آزادی ها در جمهوری اسلامی! بود.
در این روز، خمینی رسما فرمان آتش گشودن به سمت تظاهرات را صادر کرد، بسیاری از تظاهر کنندگان مجروح یا کشته شدند. از همان شب، اعدام های گسترده زندانیان سیاسی و دستگیر شدگان تظاهرات ۳۰ خرداد آغاز شد.
پایان یک مرحله
روز ۳۰ خرداد، پایان مرحله ای در تاریخ جمهوری اسلامی! بود؛ در آن روز، خمینی با زبان گلوله اعلام کرد که حاضر به پذیرش هیچگونه مخالفت سیاسی در چهارچوب نظام موجود نیست؛ خمینی تصمیم نهایی اش در این رابطه را با موجی از اعدام ها که پس از ۳۰ خرداد آغاز کرد، مهر زد.
در سوم تیر ۶۰ روزنامه اطلاعات، اطلاعیه «روابط عمومی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز» را منتشر کرد. این اطلاعیه که در میان عکس هایی از دختران جوان اعدام شده درج شده بود از خانواده ها می‌خواست تا شناسنامه فرزاندانشان را بیاورند و پیکرهای آنها را تحویل بگیرند. اطلاعیه جرم آنها را حضور در «جریانات ضد انقلابی اخیر تهران» اعلام کرده بود، و در آن هیچ خبری از اقدام مسلحانه نبود؛ این دختران جوان تنها به خاطر شرکت در یک تظاهرات مسالمت آمیز اعدام شدند.
«به اطلاع خانواده های محترمی که فرزندانشان در جریانات ضدانقلابی اخیر تهران دستگیر شده اند و حکم دادگاه درباره‌ی آنها صادر و اجرا گردیده می‌رساند لطفا با در دست داشتن شناسنامه‌ی عکس دار خود و فرزندانشان که عکس آنها در این جا چاپ شده به دفتر مرکزی زندان اوین مراجعه کرده و فرزندانشان را تحویل بگیرند. – روابط عمومی دادستانی انقلاب مرکز»
کابوس ماندگار
روز ۳۰ خرداد ۶۰ تبدیل به کابوسی پایان ناپذیر در جمهوری اسلامی! شد، جناح های درونی ولایت فقیه در تابستان سال ۶۰ و در سال های بعد از آن در کشتار مجاهدین خلق مشارکت کردند تا بتوانند پایه های قدرت خود را از هر گزندی در امان نگه دارند اما اکنون بعد از ۳۶ سال از آن تاریخ، هیچکس در جمهوری اسلامی! پیدا نمی‌شود که بتواند به لحاظ حقوقی، سیاسی و تاریخی از جنایات صورت گرفته در دهه ۶۰ دفاع کند. این کابوس تا روز پایان ولایت فقیه همراه آن خواهد بود.